میخوام از فروردین 1400 شروع کنم؛
روزا دارن میگذرن و من دچار یه وقفه بدی تو درس خوندنم شدم، به زور پای کتاب میشینیم، از زندگی لذت نمیبرم، و میدونم با این روند قراره همون نتیجه سه کنکور قبلیم تکرار شه؛
حالم از این وضع به هم میخوره، نه تفریحه نه درس!
یه ساعت تو اتاقم میشینم یه ساعت تو حیاط،
یه سر انجمن یه سر هم یوتیوب!
قصه از اسفندماه شروع شد که تصمیم گرفتم یکی ازمون هامو نرم و به جاش بشینم برا جمع بندی پایه فروردین بخونم،
ولی از همون روز از روند خارج شدم،
میانگین مطالعه ام به زور به دو ساعت در روز میرسید،
روزا گذشت و گذشت تا رسیدم به اردیبهشت،
دو ماه مونده تا کنکور،
دقیق یادم نیست کدوم ازمون بود که قرار بود از هندسه ریاضی دوازدهم سوال بده،
ولی خب کتاب ریاضی مهر و ماهم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن، روزی هفت هشت ساعت همون هندسه دوازدهم رو میخوندم،
برام مهم نبود دیگه چی بشه،
گفتم بزار همین ریاضیشو بترکونم،
دو سه روز گذشت و کم کم موتورم روشن شده بود،
باقی درسارم شروع کردم،
ساعت مطالعه ام اوکی شد،
افتاده بودم رو یه روندی که میگفتم بیخیال نتیجه، بزار بینم این زیست دوازدهم چی میگه اصن؟!
میخوندم و میخوندم،
تا رسیدیم به ماه اخر،
ازمون های سه روز یکبارم رو میدادم،
هر روز هم یه ازمون عمومی(فرق نداشت از کدوم موسسه، یه ازمون عمومی پیدا میکردم و میزدم)
زمان های نقصانی، استراتژی بازگشت و همه رو پیاده کردم رو عمومی ها.
درصدهام بالا نبود،
درس تا درس فرق میکرد،
ولی خب مهم مسیری بود که هی ادامه میدادم و ادامه میدادم،
قشنگ یادمه اخرین ازمون قلم چی ترازم پنج و پونصد شد،
انگار اب یخی بود رو تموم ارزوهام،
ولی خب مهم نبود،
مهم گذاشتن تمام تواناییم و لذت بعد از کنکورش بود که بگم ایول کم نذاشتم، که ظهر بعد کنکور بگم ایولا حالا برم برا استراحت!
روز کنکور فرارسید و هرچی تو ذهنم بود ارائه دادم،
و ظهر برگشتم خونه و جاتون خالی با داداش بزرگم رفتیم باغ و ...
چیزی تصحیح نکردم و موندم تا روز اعلام نتایج،
انقد استرس کشیدم که وزنم رسیده بود به پنجاه و هشت کیلو!
ظهر یه روز گفتن نتایج اعلام شده و پریدم بالا پشت بوم که نتیجه رو چک کنم(پشت بوم نتش قوی تر بود)
قلبم تو دهنم بود،
سایت سنجش به زور بالا میومد،
هر ثانیه اش اندازه یک ساعت میگذشت،
شماره داوطلبی و کد ملی رو زدم،
اسمم و عکسم بالای صفحه اومدن، صفحه رو رو به پایین اسکرول کردم و بعله،
3050منطقه
هم خوشحال بودم هم ناراحت،
خوشحال از اینکه دیگه خبری از کارت شارژهای سه تا کنکور قبلیم نیست
و ناراحت از اینکه یه رتبه لب مرزیه
انتخاب رشته کردم و فقط پزشکی زدم با دندون،
همه میگفتن ممکنه قبول نشی نکن این کارو،
ولی واسم مهم نبود،
فوقش یه سال دیگه میموندم و بهش میرسیدم.
بازه اعلام رتبه تا اعلام نتیجه نهایی تقریبا یه ماه و خورده ای بود،
اون بازه اندازه ده سال پیر شدم،
یادمه شروع کرده بودم جمع کردن منابع واسه سال 1401،
احتمال میدادم قبول نشم و داشتم خودمو واسه این احتمال اماده میکردم،
اینجوری هضم قبول نشدنم راحتتر بود.
روز اعلام نتایج رسید،
یادمه حدودای یک بامداد بود، باز پریدم بالا پشت بوم،
رفتم پایین صفحه و دیدم زده: پزشکی شهریه پرداز | علوم پزشکی اراک
خدایااااا شکرتتتتتتت!
اومدم پایین و پیش مامانم داد زدم مامان پزشکیهههههه!
یادمه عین اسب تو هال داشتم میدویدم
بابام هم بیدار شده بود و شکر خدا رو به جا میاورد.
مدیونید فک کنید استوری کرده باشمش
همه اونایی که یه زمان مسخره ام میکردن، تک به تک زنگ میزدن واسه تبریک.
منی که کنکور اولم (۹۷) اصن نفهمیدم رتبه ام چند شده، کنکور دوم شده بودم هشتاد هزار منطقه و کنکور سوم هم بیست و سه هزار!!!
با معدل ۱۰.۵۰ پیش دانشگاهی و ۱۶.۹۰ دیپلم!
میدونی اومدم چی بگم؟
اومدم بگم رفیق، ارزش کارت به نتیجه نهایی وابسته نیست،
به حس رضایتیه که از خودت داری، از اینکه اخرش بگی من که کم نزاشتم، پس دیگه چرا باید عذاب وجدان داشته باشم؟!
یه بار هم که شده انقد نگو میشه یا نمیشه؟! بشین بخون،
مثه همون هندسه دوازدهمی که من دست گرفتم و شروع کردم خوندن.
بشین بخون، یه چیزی دستت بگیر و بخون.
نمیخوام بگم پزشکی خوبه یا بده، مهم اینه مسیریه که انتخابش کردی، پس تا تهش برو.
امیدوارم ظهر کنکور،
جلو کولر لم بدی و بگی من که تلاشمو کردم باقیش با اون بالایی