خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11
    1. Top | #1
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات

      ༺ ıllıllı سوخت جت ıllıllı ༻

      ...

      ویرایش توسط Zero_Horizon : 24 خرداد 1402 در ساعت 17:46

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
      چه تاپیک حال خوب کنی ایجاد شده، ممنون...
      من یه خاطره از دوران دبیرستانم تعریف میکنم که هرموقع خسته میشم و کم میارم یادآوریش برا خودمم انرژی میده
      یادمه اسفند سال ۹۷ بود که من دهم بودم
      با معدل ۱۹/۹۱ نهم وارد دبیرستان شدم و یهو افت کردم و معدل ترم اولم شد ۱۸/۲۴
      خیلی خیلی ناراحت بودم چون با این معدل من جزو شاگردهای آخر کلاسمون به حساب میومدم از بس همه درسخون و معدل بالا بودن...
      بهمن ماه دقیقا چن روز بعد از گرفتن کارنامۀ ترم اول بود که تو سالن طبقه اول مدرسه جلو دفتر معلما جمع شده بودیم امتحان لغو کنیم ( یحتمل شمام از این کارا کردین )، یهو چشمم خورد به بنرایی که زده بودن رو دیوارا
      دیدم رو یکیش نوشته همایش زیست شناسی سلامت دهان و دندان با محوریت فلان فلان در دبیرستان فلان ( باید یکی از تخصص های دندون رو انتخاب میکردیم و درمورد اون مطالب ارائه میدادیم )
      منم که از بچگی عاشق دندانپزشکی، با خودم گفتم here wo goooo
      تا اونموقع همایش شرکت نکرده بودم، اصلا نمیدونسم باید چیکار کرد و داستان چجوریه
      فقط یادمه یهو تنهایی رفتم اتاق معاونا و گفتم من میخوام تو این همایش شرکت کنم الان باید چیکار کنم؟
      اسممو نوشتن و یکی از معاونامون گف صب کن بقیه هم ثبت نام کنن خودم کمکتون میکنم
      چن روز گذشت و معاون اومد اجازمو از معلممون گرفت و رفتیم سالن اجتماعات
      دیدم کلی از بچه های یازدهم و دوازدهم اونم اکثرا تیمی اینجان و من تنها شرکت کننده از حدود ۹۰ نفر تجربی پایۀ دهم بودم
      خیلی حس بدی داشت همش با خودم میگفتم اینجا چیکار میکنی بچه آخه تو رو چه به این کارا، تو تو زیست ترم اولت ۱۶/۵ گرفتی حالا فاز همایش دندون برت داشته؟
      یادمه یه اکیپ سمی از یازدهمیای مدرسمونم اونجا بودن که کارشون مسخره بازی و اذیت بقیه بود، هی منو نگا میکردن پچ پچ میکردن میخندیدن یلحظه بدجور حرصم گرف تو دلم گفتم اوکی نشونتون میدم
      خلااااصه معاون شروع کرد توضیح داد که باید چیکارا کنیم؛
      پاورپوینت رو پر نکنیم از متن و بیشتر عکس و فیلم باشه و مطالبو از حفظ و مسلط بگیم، چجوری تو ورد مقالمونو بنویسیم و موضوعی که انتخاب میکنیم هرچقد یونیک تر بهتر و ...
      منم گفتم الان اکثرا میرن جراحی فک و صورت و ارتودنسی برمیدارن، اندودانتیکسو انتخاب کردم
      خلااااصه، این قضیه باعث شده بود نزدیک یه ماه من همش دلم بخواد زود برگردم خونه، نه مث قبل برای خوابیدن و غرق شدن تو گوشی، برای تحقیق بیشتر و جلو بردن مقاله و پاورپوینتم، شبا تا دیر وقت بیدار میموندم و رو این همایش کار میکردم...
      حتی یادمه مامان و بابام بخاطر این شب بیداریا دعوام میکردن که بجا اینکارا بشین درس مدرستو بخون که ترم دومم گند نزنی و وقتتو بابت چیزی تلف نکن که احتمال موفق شدنتم کمه...-_-
      آماااااا من گوشم بدهکار نبود و کار خودمو میکردم
      معاون ازمون تست گرفت و فقط من و دو تا تیم دیگه قبول شدیم که به عنوان نماینده های مدرسمون بریم همایش و من همونجا برای بار اول برگام ریخت
      یه ماه هرچند سخت ولی به یادموندنی گذشت و الوعده وفا روز برگزاری همایش رسید...
      رسیدیم سالن اون مدرسه و من دیدم عه! این پسرا اینجا چیکار میکنن
      پسرای شهید بهشتی۱ (سمپاد) که معروف بودن به اول شدن تو همایشا
      یه نفس عمیق کشیدم و لعن فرستادم بهشون و رفتیم نشستیم سرجامون
      دم معاونمون گرم که خیلی برامون وقت گذاشت و وقتی از بقیه مدرسه ها میومدن و ارائه میدادن متوجه فرق بین خودمون و اونا میشدیم
      اون پسرا هم قبل از رسیدن ما ارائه داده بودن و متاسفانه نمیدونسم با چی طرفم
      قلبم از استرس تو دهنم میزد که نوبت من شد
      دبیر زیستمون یه لبخند زیبا تحویلم داد و گف برو ببینم چیکار میکنی
      رفتم بالای سن و میکروفونو گرفتم دستم شروع کردم
      چن دقیقۀ اول بقدری استرس داشتم که کم کم داشت صدام میلرزید
      یه ویدئو تو پاورپوینتم بود که اونو گذاشتم پلی شه و همون حین یکی دو دقیقه سرپا مدیتیشن کردم و خیلییییییی آروم شدم
      دوباره میکروفونو گرفتم دستمو ادامه دادم و هنوز تموم نشده بود که یکی از داورا گف ممنون بفرمایید
      گفتم هنوز چن تا اسلاید مونده، گف کافی بود ممنون بفرمایید
      وای ینی واقعا داشت گریم میگرفتاااا که گفتم بله چشم و رفتم نشستم سر جام
      دبیر زیستمون گف حرف نداشتی نگران نباش ولی من حس میکردم گند زدم که گفتن برو بشین بسه
      یکی دو ساعت با عذاب گذشت و همه ارائه دادن و داورا چن دقیقه وقت خواستن تا مشورت کنن و نتیجه نهایی رو بگن
      از رتبۀ سوم به اول میخوندن و نفر سوم یه پسر بود از یه مدرسه ی غیر انتفاعی
      دوم تیم بچه های مدرسه ی خودمون بود
      با خودم گفتم خب الان معلومه این پسرای سمپاد اول شدن دیگه، گند زدم و...
      که یهو اسم منو گفتن فلانی از فلان مدرسه رتبۀ اول
      اون صحنۀ جیغ و داد دوستام و اسکل شدن خودم از تعجب خیلی خوب یادمه
      باورم نمیشد منو گفتن هی میگفتم چی؟ اسم منو گفتن؟
      رفتم بالای سن و جایزه و لوح تقدیرمو گرفتم
      اون لحظه که گفتن نرو وایسا عکس بگیریم بزور خودمو نگه داشته بودم از خوشحالی داد نزنم و گریه نکنم

      جدا از لوح تقدیر و ... اینارم از اون موقع نگه داشتم
      img_20230316_104750.jpg

      اینم یه عکس از اون دوران که دوستامو میپیچوندم تنهایی میرفتم کافه رو این همایش کار میکردم
      img_4841.jpg

      این اتفاق بهم یاد داد مهم نیس تا چن لحظه قبل چی بودی، اگه تصمیمتو بگیری و شروع کنی و با جون و دل براش وقت بذاری و از حواشی دور بمونی و خودتو باور داشته باشی احتمال زیاد میرسی به اون چیزی که میخوای...
      اگه نرسیدی هم تجربه بدست اوردی و درس گرفتی و از خیلیا که هرگز اون کار رو انجام ندادن خیلی جلوتری...
      ببخشید که طولانی شد و ممنون که تا انتهاش خوندین
      ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ...

    3. Top | #3
      کاربر حرفه ای
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      منم ی خاطره کوچولو یادم اومد دوست داشتم اینجا تعریفش کنم
      ترم ۲ بودم امتحان ترم فارماکولوژی داشتیم. اونایی ک فارما داشتن میدونن از چ غولی حرف میزنم. وسط ترم استادمون شد معاون غذا و دارو استان واسه همین عوضش کردن یکی رو گذاشتن جاش ک سابقه تدریس نداشت.
      همینجوریش اسم‌های عجق وجقی ک تا حالا ب گوشمون نخورده بود رو باید هضم میکردیم چ برسه ک وسط ترم استاد عوض بشه از اول جزوه و همه چی ری‌استارت بشه.
      من معمولا نفر چهارم کلاسمون بودم ینی تقریبا معمولی بودم. یادمه دو روز مونده ب امتحان پایان‌ترم ی اتفاقی افتاد ک جا داشت ی مدت بشینم فقط گریه کنم تا خالی بشم و از فاز دپرسی در بیام (اینجاشو تعریف نمیکنم ک چیشد چون مهم نیست دیگه واسم) اما یهو وسط دلشکستگی‌هام ب خودم گفتم سارا ب جای زانوی غم بغل کردن پاشو برو درستو بخون ب جهنم هرچی ک شده پاشو هرچی حرص و ناراحتی داری سر درس خوندن خالی کن.
      منم نشستم سر جزوه‌هام. با هر سختی‌ای ک بود...
      روز امتحان رسید همه پر استرس قیافه‌ها و چشم‌ها داغون از بس ک شب بیدار مونده بودن.
      ورقه‌ها رو گذاشتن جلومون امتحان تستی بود. شروع کردم...
      سوال اولو ک نگاه کردم دیدم تو جزوه نیست گفتم ولش کن برو بعدی
      سوال دومو ک دیدم باز نبود...
      تعداد دقیق سوالا رو یادم رفته ولی یادمه تقریبا یک سوم سوالا کاملا خارج جزوه بود و حتی ب گوشمونم نخورده بود. (بعضی استادا اینجوری مرام میذارن دیگه. شایدم آلزایمر دارن ک چی گفتن چی نگفتن)
      همونجا گفتم استرس نداشته باش تو ک اینی ببین بقیه چین. اصن فوقش ترم بعد دسته جمعی دوباره برمیداریمش.
      امتحان تموم شد. جلو در سالن امتحان همهمه و داد و بیداد رفت هوا.....
      مسئول آموزشمون گفت الان میرم برگه‌هاتون رو میدم دستگاه صحیح کنه اونوقت هرکی اعتراض داشت بیاد ن الان.
      یادمه داخل اون کلاس ۵۴ نفر بودیم. ورودی‌های خودمون ۴۰نفر ب اضافه‌ی ۱۴نفر افتاده از ترمای قبل.
      دقیقا یادمه ۲۰ دقیقه بعد مسئول آموزش زنگ زد ب نمایندمون رفت پیشش. وقتی اومد بیرون از اتاقش رنگش پریده بود گفت گفته فقط ۱۰ نفر پاس شدن...
      خلاصه کنم
      از بین اون ۱۰ نفر من بالاترین شده بودم.....
      اونجا بود ک فهمیدم هر وقت از همه جا بریده بودم و حرصم گرفته بود یا ناراحت و عصبانی بودم ب جای گریه یا کارای دیگه بهتره رو ی چیز مفید خودمو خالی کنم اینجوری هم حالم خوب میشه هم ی چیزی ب نام عزت نفس تقویت میشه
      (اضافه کنم ک استاد خیلی مهربون بود و کیلویی نمره داد تا بقیه هم پاس شدن ب جز چند نفر البته )

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      با اینکه خیلی پایین نرفته اما UP
      خیلی تاپیک خوبیه
      حتما اگه از این مدل اتفاقا برای شما هم افتاده قرار بدین

    5. Top | #5
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      کلاسم تموم شد زنگ تفریح خورد رفتم سمت دفتر
      یکی از سال بالاییا اومد گفت خانم می شه یه سوال ریاضیو برام حل کنین
      گفتم اره حتما
      یه چایی از دفتر برداشتم و رفتم تو حیاط کنارش نشستم
      یه سوال از قضیه فیثاغورث بود
      براش توضیح دادم و لبخند زدم
      گفتم هر وقت هر سوالی داشتی ازم بپرس من زنگ تفریح نمی خوام
      گفت چشم. گفتم دلت می خواد چیکاره بشی گفت دکتر
      گفتم ایشالله حتما، می دونی که باید تلاشتم بیشتر بکنی
      گفت اره، از سر و وضعش مشخص بود وضع مالی خوبی ندارن
      بیشتر از یک ترمو با هم کار کردیم
      معدلش از 12 شد 18
      این همه استقامت از یه دانش اموز هشتمی برام عجیب بود
      خیلی اوقات که خسته و ناامید بودم از دیدنش انگیزه می گرفتم
      گاهی شاگردا استاد معلمشون می شن تا به معلمشون یاد بدن که انقدر زود جا نزنن

    6. Top | #6
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      من فراز و نشیب های زیادی توی دوران تحصیلیم داشتم
      از کلاس اول تا چهارم شاگرد اول کلاس میشدم توی یه مدرسه معمولی
      ولی سال پنجم رفتم یه مدرسه که سطح رقابتش بالاتر بود
      خلاصه به خودم اومدم دیدم که شاگرد پنجم ششم شدم ، منی که همیشه اول بودم
      حتی توی نقاشی و فوتبال هم نتونستم خودم رو در جایگاه اول کلاس ببینم (در گذشته بودم)
      روزی که درک کردم این موضوع رو اومدم خونه و به عنوان یه آدم شکست خورده خیلی حالم بد بود ،
      شاید گریه هم کردم ...
      ولی بعدش بلند شدم و تلاشمو بیشتر کردم ، خیلی بیشتر ...
      کم کم خودم رو به رتبه اول کلاس رسوندم ، نه فقط درس ، توی هنر و ورزش هم همینکارو کردم ،
      این رقابت بود که منو توی بازی نگه میداشت ، منی که سال پنجم توی اولین آزمون کلاس نفر پنجم شدم
      توی سال ششم با همون شاگردها توی همه آزمونها نفر اول شدم ...
      --------------------------------------------------
      فراز و نشیب دوم مربوط به سال هفتم بود که وارد یه مدرسه خیلی خیلی جدی تر از بحث رقابت شدم .
      اونجا باز برگشتم سر خونه اول ، بازم شاگرد ششم و حس ناکامی و شکست اومد سراغم
      یکی از بچه های سال ششم که از من ضعیف تر بود اونجا ازم جلو زد و من واقعا گیج شده بودم
      باز هم روز از نو و روزی از نو
      بازم تلاش کردم و کسایی که خیلی بالاتر از من بودن رو رد کردم و سال نهم تونستم چند بار نفر اول بشم
      --------------------------------------------------
      و این اتفاق سال دهم برای آخرین بار اتفاق افتاد و من توی کلاسی رفتم که خیلی ها میگفتن این کلاس توی کنکور 1401
      حداقل 70 درصدشون رتبه زیر 1000 میشن (بماند که کرونا و یه سری مسائل مانع شدن) اونجا سقوط کردم تا رتبه دهم
      ولی از گذشته درس گرفته بودم که فقط تلاشه که منو توی بازی نگه میداره پس باز انجامش دادم تا توی دو ماه بعدش خودم
      رو رسوندم به رتبه دوم کلاس و خب بعدش کرونا اومد و کلن زمینه رقابت رو برداشت و من از 3 سال قبل افت کردم
      و دیگه مثل سابق نشدم که توضیحش بدرد این تاپیک نمیخوره.
      -------------------------------------------------
      خلاصه مطلب این بود که هر چقدر رقیبام سخت تر میشدن منم بیشتر پیشرفت میکردم و با تلاشم خودم رو میکشیدم بالا و اهل ناله کردن نبودم ، سعی کردم همیشه بهترین باشم
      و هر جا که این هویت رو از من میگرفتن مثل آدمی که راه تنفسیش رو بستن زمین و زمانو به هم میریختم...نمیدونم این رقابت طلبی چیز خوبی بود یا نه
      ولی مسلما این تلاش خیلی روی خودباوری من اثرگذار بود.
      این حرفا رو هم نزدم که بگم من خیلی خفن و با استعدادم نه ... من خودم رو همسطح بقیه میبینم و باور دارم تنها چیزی که منو از بقیه متمایز کرد تلاش بود.
      I'll destroy the entire world

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      https://www.aparat.com/v/ePTrK

      بهم گفتن دروغن تموم رویاهام ♬♫
      گفتن نمی تونم اینجوری وایسم رو دوتا پام !!!
      بهم گفتن که نکن وقتتو تلفش ♬♫
      گفتن نمیرسی گفتن که نرو طرفش!!!
      تو حالت خوب نیست تو این راه پول نیست ♬♫
      مانع داره پشت مانع و واست سود نیست!!!
      نداره ارزش پس نرو سمتش ♬♫
      اولش خوبه ولی تهش میشی خسته !!!
      اما من بازم میخونم اینو با تموم جونم ♬♫
      نه نه نداره ارزششو دنیا !!!
      که واسه یه قرون نری دنبال رویات ♬♫
      پس برو بجنگ اصن وقتتو تلف کن!!!
      به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...


    8. Top | #8
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      با اجازه اپ میکنم صرفا بخاطر یاداوری که نیاز داریم این تاپیک ها اپ باشن !!!!!

    9. Top | #9
      RHM
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      محمد احتشامی، از ایرانیان موفق خارج از کشور که مدیر بخش مهندسی شرکت جنرال الکتریک آمریکا است.
      https://www.aparat.com/v/6DhBK

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      UP
      به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم میگذرد آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...


    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      up
      https://harfeto.timefriend.net/17080053689684
      حرفی که تو دلتون مونده رو ناشناس بگین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن