خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1
    1. Top | #1
      Nsi
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      من به عنوان سوم شخص

      خب سلام دوستان یه موردی هست من فکر میکردم خیلی چیز عادی ایه و خب تمام زندگیم به کار بردمش ولی وقتی برای دوستام تعریف کردم اونا شگفت زده شدن و گفتن کارشون خیلی راه افتاده پس با خودم گفتم با اینکه واقعا مورد کوچیکی عه ولی بیام بازگو کنم شاید کار یه نفر راه افتاد
      خب داستان درباره وقت هایی هست که ما به یه مشکلی برمیخوریم و واقعا نمیدونیم چیکار کنیم معمولا از بقیه میپرسیم ولی اگه این شرایط نبود یا بقیه دیدگاه مورد پسندی بهمون ندادن چجوری خودمون راهکار رو پیدا کنیم؟؟
      من همیشه وقتی یه مشکل برام پیش میاد چشمامو میبندم و سه تا قدم رو توی ذهنم برمیدارم
      قدم اول: مشکلم رو به صورت کاملا واضح و مشخص به زبان ساده برای خودم توضیح میدم از اضافه گویی و کلمات قلمبه سلمبه پرهیز میکنم. خیلی وقت ها ما اصلا نمیدونیم مشکلمون چیه فقط یه چیز پیچیده توی ذهنمون هست. که کلی اذیتمون میکنه کلی ذهنمونو درگیر کرده و ...
      اگه بیاین ساده سازیش کنیم و حتی روی کاغذ با چندتا جمله کوتاه بنویسیم نصف راه رو رفتیم و حتی اگه به جواب هم نرسیم حداقل این بار ذهنیمون رفع شده
      قدم دوم و مهمترین قدم فکر میکنم این مشکل من نیست!! و یه نفر داره این سوال رو ازم میپرسه
      شاید براتون خنده دار باشه ولی واقعا جواب میده به این علت که ما معمولا با خودمون صادق نیستیم دوست نداریم راهکارای سخت به خودمون پیشنهاد بدیم دوست داریم از زیرکار در بریم ولی برای بقیه خوب میریم بالای منبر که عای فلانی فلان کارو بکن و اینها پس وقتی تصور کنی داری کمک یه شخص دیگه ای میکنی قسمت عاطفی ماجرا میره کنار و تو با عقلت به اون شخص کمک میکنی
      و قدم سوم ارائه بهترین راهکار
      برای مثال فرض کنیم یه شخص واقعا ادم سمی و خطرناکی عه به طوری که چند دقیقه معاشرت با اون شخص اعصاب و ذهن مارو تا چند روز مورد عنایت قرار میده ولی نکته اینجاست که بیرون رفتن با اون شخص خیلی خوش میگذره و تنها کسیه که باهاش میرید بیرون و کنار گذاشتن اون شخص باعث تنها موندنتون در بیشتر مراسمات میشه خب این مشکل مایه اگه بخوام به حالت عادی حلش کنم با خودم میگم نه نه من دوست ندارم تنها باشم از طرفی بیرون رفتن باهاش خیلی خوش میگذره پس بیخیال تحمل میکنم
      ولی وقتی قسمت عاطفی بره کنار و من از دید شخصی خارج از قضیه بهش نگاه کنم میگم لعنت به خوش گذشتن ذهنم مهم تره اصلا اهمیتی نداره که باهاش بیرون خوش میگذره نهایت یک سال تنهام یه نفر رو پیدا میکنم اون شخص که اخرین نفر روی کره زمین نبود و ...
      به شخصه این راهکار خیلی کمکم کرد به شرطی که تا اخرش از دید سوم شخص و عقلانی نگاه کنین به شرطی که بتونین به قسمت دیگه ذهنتون غلبه کنین بخصوص سر قضیه کنکور بارها شده به خودم بگم نه نه امروز شروعم خوب نبوده الان ساعت 7 شبه. من حال روحیم خوب نیست و خسته ام و فلان مثلا چیکار کنم
      از زبون خودم قطعا گفتم بیخیال از فردا شروع میکنم کلی ام دروغایی که از درون میدونستم دروغه میگم که اره بابا فردا بهتره کلی تایم هست از ساعت 4 بیدار میشم فردا میترکونیم و غیره
      ولی از زبان سوم شخصی که هیچ اهمیتی به خستگی و تنبلی نمیده و حس و حال اون شخص براش مهم نیس میگه پاشو جمع کن دو ساعت تا شب بخونی بهتر از هیچ عه
      این راهکار بخصوص برای افراد فوق احساسی خیلی مفیده چونکه میتونن توی لحظات حساس احساساتشونو قفل کنن و با عقل تصمیم بگیرن از دید یه سوم شخص ماجرارو ببینن و بهترین عمل رو انجام بدن
      خیلی توی زدن یا نزدن این تاپیک دودل بودم چونکه فکر میکردم همه این راه رو داخل ذهنشون انجام میدن ولی همونطور که توضیح دادم چندتا از دوستام خوششون اومد و استقبال کردن در کنارش خب چند نفرم گفتن خب که چی...؟
      با خودم گفتم حتی اگه این تاپیک برای یکنفر هم مفید باشه من کار خودمو کردم و اشکالی نداره که اگه زیرش همه بگن خیلی مسخره بود و این حرفا پس امیدوارم براتون مفید باشه و اگه ازش خبر نداشتید به دردتون بخوره
      از 19 فروردین تا کنکور نیستم ان شا الله
      ویرایش توسط Nsi : 22 اسفند 1401 در ساعت 21:15

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن