خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      فهمیدم ۲۱ دیر نیست واسه شروع

      ۹۸ فارغ التحصیل شدم من تاحالا کنکور ندادم یعنی رفتم سر جلسه اما در این حد که نمیدونستم دوران جمع بندی چیه کلا سر جمع ۵۰ تا تستم نزده بودم کلا برنامه ی کنکور نداشتم و خب برنامه ای هم که داشتم تا ۹۹ که کرونا اومد کنسل شد و خب من وارد روانشناسی شدم. کتابامو که فروختم یعنی کلا توی ۴ سال فکر کنکور یکبارم از سرم رد نشد مطمئن بودم از من گذشته بعد اصلا چی هست کنکور! در این حد

      خنده دار بود واسم رتبه زیر ۳۰۰۰ منطقه دو با اینکه پایه خوبی داشتم مخصوصا زیست و شیمی و خب درسم ضعیف نبود کنکور واسم غول بود
      فکر میکردم کنکور یعنی اونایی قبول میشن که سرشونو میتراشن یکسال زیرزمین زندگی میکنن تازه شایدم قبول نشن!
      نمیدونم واقعا چطور چرا چی شد ۱ مهر به سرم زد کنکور بدم
      خبرارو خوندم تصمیمم و جوری قاطع گرفتم که قسم میخورم هیچموقع تو زندگیم اینقدر زود تصمیم نگرفته بود و مطمئن نبودم
      حدود ۸-۹ مهر شروع کردم کتابی نداشتم صندلی و میز نداشتم حتی و خب شانسم یه پرینتر داشتم تو اتاقم که چیزایی که میخواستم و پرینت میگرفتم حتی کتاب زیستم و اوایل نداشتم پرینت میگرفتم میخونم فصل فصل..
      رو تخت مینشستم میخوندم با ۵-۶ ساعت شروع کردم تو الان دیگه کمرم و نمیتونستم راست کنم خیلی درد میگرفت روی تخت میخوندم و خب صندلی خریدم ..
      کم کم کتابامو خریدم وقتی دیدم نه خودم خودمو جا نذاشتم دارم مسیر و اروم اروم میام
      درسته یک روز ۵ صبح بیدار میشدم یک روز نهایت ۹ صبح ولی اکثر روزا۷ دیگه استارت میزدم
      الان یک دور تمام درسامو با پیوستگی که داشتم تمام کردم و الان ۵ ماه از روزی که شروع کردم میگذره
      ۴ تا قدم دیگه دارم ..
      من چاره ای جز موفقیت ندارم
      الانم انگیزم رو هوا و موشکی نیست اتفاقا یکم ساعت مطالعه ام استپ کرده
      ولی من دانشگامو کنسل کردم من همرو کنار گذاشتم من واسه خودم تا الان فدم برداشتم همین چنان حسی بهم میده که این ۴ قدمی که تک تک این ماهارو دارم و فقط به همونا فکر کنم
      الان تو ذهنم من فقط یک ماه میخوام بخونم یک ماه بترکونم واسه پایه
      تمام که شد سی روز بعد کل دوازدهم
      سی روز بعد یک دور ازمون های سالیانه و ترمیم
      سی روز بعد ازمون های دو روز یکبار...
      و چها قدمی که مونده و من به خودم قول میدم بخاطر ۵ تا قدمی که برداشتم ادامه بدم

      (یه صحبتی کنم یکی از دلایلی که من خواستم شروع کنم از دست دادن یکی از عزیزام بود که اتفاقا پزشک متخصص بودن و البته ۶ ماه بود رزیدنت شده بودن و خیلی هم مطرح بودن...نفر یک دانشکده خودشون بودن زمان دانشجوییشون..و خب یکی از عزیزای خانوادم..متاسفانه زمانی که وقت برداشت اون همه سال زحمت وقت برداشت ثمره ی زندگیش بود خیلی یکهویی از دنیا رفت با کلی کار مونده با کلی مسیر مونده! انگار اون همه تلاش محو شد هیچی ازش نموند جز زندگی که خودش کرد جز تجربه هایی که داشت.. من واسه مقصدی نمیجنگم نه
      چون دیدم امکان داره من تا ته مسیر و برم اما موقع برداشت ثمره زندگیم دستم به میوه درخت تلاشم نرسه ...زندگیه دیگه !ولی تصمیم گرفتم مثل عزیزم که رفت مسیر قشنگی بسازم زندگی کنم شاید فردا من صبح و نبینم ولی راضی ام از مسیر زندگیم که خواستم یکسال برای یک ازمون بخونم و تلاش کنم
      میخوام زندگی کنم
      واسه کسی که فاصله مرگ و زندگی و تو یک روز عادی تابستون دید اینکه شکست بخورم یعنی زنده ام اینکه گریه کنم حتی از سختی یک تست یعنی زنده ام
      اینکه واسه خودم قدمی بردارم یعنی زنده ام...


      من زیاد دیگه نمیام اینجا تا الانم اینستا نداشتم کلا و همینجا خیلی کمکم کرد خیلب گفتم اخر هفته ها بیام و واسه خودم و شما چیزی بنویسم تو زمان استراحتم

      شاید پایان قشنگ نباشه در نهایت نهایت ولی مسیر خوبی میسازم.
      موفق باشید همگی و زندگی کنید.
      ویرایش توسط blonde : 06 اسفند 1401 در ساعت 20:38

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط blonde نمایش پست ها
      ۹۸ فارغ التحصیل شدم من تاحالا کنکور ندادم یعنی رفتم سر جلسه اما در این حد که نمیدونستم دوران جمع بندی چیه کلا سر جمع ۵۰ تا تستم نزده بودم کلا برنامه ی کنکور نداشتم و خب برنامه ای هم که داشتم تا ۹۹ که کرونا اومد کنسل شد و خب من وارد روانشناسی شدم. کتابامو که فروختم یعنی کلا توی ۴ سال فکر کنکور یکبارم از سرم رد نشد مطمئن بودم از من گذشته بعد اصلا چی هست کنکور! در این حد

      خنده دار بود واسم رتبه زیر ۳۰۰۰ منطقه دو با اینکه پایه خوبی داشتم مخصوصا زیست و شیمی و خب درسم ضعیف نبود کنکور واسم غول بود
      فکر میکردم کنکور یعنی اونایی قبول میشن که سرشونو میتراشن یکسال زیرزمین زندگی میکنن تازه شایدم قبول نشن!
      نمیدونم واقعا چطور چرا چی شد ۱ مهر به سرم زد کنکور بدم
      خبرارو خوندم تصمیمم و جوری قاطع گرفتم که قسم میخورم هیچموقع تو زندگیم اینقدر زود تصمیم نگرفته بود و مطمئن نبودم
      حدود ۸-۹ مهر شروع کردم کتابی نداشتم صندلی و میز نداشتم حتی و خب شانسم یه پرینتر داشتم تو اتاقم که چیزایی که میخواستم و پرینت میگرفتم حتی کتاب زیستم و اوایل نداشتم پرینت میگرفتم میخونم فصل فصل..
      رو تخت مینشستم میخوندم با ۵-۶ ساعت شروع کردم تو الان دیگه کمرم و نمیتونستم راست کنم خیلی درد میگرفت روی تخت میخوندم و خب صندلی خریدم ..
      کم کم کتابامو خریدم وقتی دیدم نه خودم خودمو جا نذاشتم دارم مسیر و اروم اروم میام
      درسته یک روز ۵ صبح بیدار میشدم یک روز نهایت ۹ صبح ولی اکثر روزا۷ دیگه استارت میزدم
      الان یک دور تمام درسامو با پیوستگی که داشتم تمام کردم و الان ۵ ماه از روزی که شروع کردم میگذره
      ۴ تا قدم دیگه دارم ..
      من چاره ای جز موفقیت ندارم
      الانم انگیزم رو هوا و موشکی نیست اتفاقا یکم ساعت مطالعه ام استپ کرده
      ولی من دانشگامو کنسل کردم من همرو کنار گذاشتم من واسه خودم تا الان فدم برداشتم همین چنان حسی بهم میده که این ۴ قدمی که تک تک این ماهارو دارم و فقط به همونا فکر کنم
      الان تو ذهنم من فقط یک ماه میخوام بخونم یک ماه بترکونم واسه پایه
      تمام که شد سی روز بعد کل دوازدهم
      سی روز بعد یک دور ازمون های سالیانه و ترمیم
      سی روز بعد ازمون های دو روز یکبار...
      و چها قدمی که مونده و من به خودم قول میدم بخاطر ۵ تا قدمی که برداشتم ادامه بدم

      (یه صحبتی کنم یکی از دلایلی که من خواستم شروع کنم از دست دادن یکی از عزیزام بود که اتفاقا پزشک متخصص بودن و البته ۶ ماه بود رزیدنت شده بودن و خیلی هم مطرح بودن...نفر یک دانشکده خودشون بودن زمان دانشجوییشون..و خب یکی از عزیزای خانوادم..متاسفانه زمانی که وقت برداشت اون همه سال زحمت وقت برداشت ثمره ی زندگیش بود خیلی یکهویی از دنیا رفت با کلی کار مونده با کلی مسیر مونده! انگار اون همه تلاش محو شد هیچی ازش نموند جز زندگی که خودش کرد جز تجربه هایی که داشت.. من واسه مقصدی نمیجنگم نه
      چون دیدم امکان داره من تا ته مسیر و برم اما موقع برداشت ثمره زندگیم دستم به میوه درخت تلاشم نرسه ...زندگیه دیگه !ولی تصمیم گرفتم مثل عزیزم که رفت مسیر قشنگی بسازم زندگی کنم شاید فردا من صبح و نبینم ولی راضی ام از مسیر زندگیم که خواستم یکسال برای یک ازمون بخونم و تلاش کنم
      میخوام زندگی کنم
      واسه کسی که فاصله مرگ و زندگی و تو یک روز عادی تابستون دید اینکه شکست بخورم یعنی زنده ام اینکه گریه کنم حتی از سختی یک تست یعنی زنده ام
      اینکه واسه خودم قدمی بردارم یعنی زنده ام...


      من زیاد دیگه نمیام اینجا تا الانم اینستا نداشتم کلا و همینجا خیلی کمکم کرد خیلب گفتم اخر هفته ها بیام و واسه خودم و شما چیزی بنویسم تو زمان استراحتم

      شاید پایان قشنگ نباشه در نهایت نهایت ولی مسیر خوبی میسازم.
      موفق باشید همگی و زندگی کنید.
      درسته زندگی کوتاهه ولی باید از تک تک فرصت هاش استفاده کرد
      ما فردا رو ندیدیم ولی خوبه که از مسیر لذت ببریم
      امیدوارم روح اون عزیزتون شاد باشه...
      تلاشتون رو بکنید و توکلتون به خدا باشه
      اگه واقعا تصمیمتون رو گرفته باشید و عزمتون رو جزم کرده باشین
      حتما به چیزی که میخواین میرسین
      براتون بهترینا رو ارزو میکنم عزیزم

    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      منم ۲۱ سالمه دیر که نیست، ولی زود یا حتی به موقع هم نیست

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      خیلی ممنونم هزیزم همچنین موفقیت واسه دل شما

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن