خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      لحظاتی تا مرگ

      حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
      گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
      گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
      گفت: دارم میمیرم
      گفتم: یعنی چی؟
      گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
      گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
      گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
      گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
      با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
      فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
      گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
      گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
      از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم، خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد، با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم، حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
      گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر. داشت میرفت.
      گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
      گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
      یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
      گفت: بیمار نیستم!
      هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
      گفت: فهمیدم مردنیم،
      رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
      خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
      باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.










    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      میترسم از آن روزی که اعمالم
      زود تر از خودم در بستر خاک حاضر شوند...



      در هر 3ثانیه یکی تو دنیا میمیره

      1
      ،2،3 الان یکی مرد!!!

      یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !!!


      پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر نعمت زندگی رو بدونیم


      و برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم...

      یک ... دو ... سه
      ...






      48577_265.jpg


    3. Top | #3

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      اشک تو چشمام جمع شده بود و بغض گلوم رو گرفته بود ...گلاب و گل بود که روی سنگ ریخته میشد ...با گریه به گیله مرد گفتم : آخه چرا گیله مرد ؟ این انصافه ؟ ... اینهمه دعا کردیم از کما بیاد بیرون ! اینهمه نذر کردیم و قران خوندیم از پیش ما نره ؟ پس چرا خدا به حرف ما گوش نداد ؟چشمانش رو با دستش پاک کرد و گفت : چون خدا به حرف و دعای اون بیشتر گوش کرد ، اونی که حرفش پیش خدا از حرف ما بیشتر خریدار داشت. مطمئنم که خودش نخواست برگرده و بین ما و خدا ، خدا رو انتخاب کرد و این زیباترین انصاف خداونده در مورد کسی که با رفتنش چند بیمار نیازمند به اهدای عضو رو به زندگی برگردونده ...
      باران خیال تو آخر می کشد مرا …
      ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی

    4. Top | #4

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      گاهی به مردن فکر میکنم و اینکه چه اتفاقی میوفته ...وقتی کوچیک بودم مادر بزرگ افسانه ی جالبی درمورد مردن برام تعریف کرد : مادربزرگ میگفت: وقتی موعدش فرا میرسه ، حضرت عزراییل میاد تا جون آدم رو بگیره ولی آدمیزاد قبول نمیکنه ... از آدمیزاد میپرسن چرا جونت رو نمیدی ؟ میگه زن و بچه ام رو چیکار کنم و چه جوری اونها رو تنها بزارم ... جلوی چشمش صحنه ای به نمایش در میاد که جون زن و بچه اش و تمام بستگان و دوستانش رو میگیرند و انها میمیرند ... میگه مال و اموال و خونه ام رو چه جوری ول کنم و برم ... در عالم خیال ؛ جلوی چشمش خونه و کاشونه اش آتیش میگیره و از بین میره و خلاصه هرچی که داره از بین میره و وقتی این اتفاق میوفته آدمیزاد قبول میکنه که جونش رو تسلیم کنه ...گاهی به یاد حرفهای مادربزرگ میوفتم و لبخند تلخی میزنم ...
      باران خیال تو آخر می کشد مرا …
      ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی

    5. Top | #5

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      به گیله مرد میگم : دوره زمونه ی بدی شده ، تا زنده ای هیشکی قدر تو رو نمی دونه ... آدم باید بمیره تا عزیز بشه ...با لبخند میگه : غصه نخور ، یک روز ما هم عزیز میشیم ...
      باران خیال تو آخر می کشد مرا …
      ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی

    6. Top | #6

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      باران خیال تو آخر می کشد مرا …
      ای کاش بر تن خـیسم چتر میشدی

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      3f7e1a7261.jpg

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن