سلام وقت بخیر
دوست من، منم پدر و مادرم سنشون نسبتا زیاده، خیلیی هم روشون حساسم، امسال اولویتم توی انتخاب رشته هم شهر خودمون بود، اما من از خدام بود الان شرایط شما رو داشتم، ترکیه همین بغله، میتونید تند تند بهشون سر بزنید، اگه هر دقیقه نگرانشون هستین میتونید با هماهنگی پدر و مادرتون یه دوربین توی هال خونه اتون نصب کنید که هر لحظه خواستید ببینیدشون، انگار که خودتون خونه اید، میدونم خیلی شرایط سختیه ولی خب یه آینده ی خیلی قشنگی میتونه در انتظارتون باشه، فرصت خوبیه، از دست ندین
بازم بستگی به خودتون داره، اگه واقعا طاقت نمیارید درک میکنم چون تک فرزند هم بودین وابستگیتون بیشتره
mucizelere inanırım
من دقیقا شرایط تو رو دارم تک فرزند و پدر و مادرم مثل تو ان و همیشه هم عذاب کشیدم از حرفهای تلخی که مامانم میزنه .انگار که قراره به زودی فوت کنند . ببین من نمیدونم تو الان چند سالته . من ۲۱ سالمه . پارسال به این نتیجه نرسیده بودم ولی بعد از یکسال زندگی در گردابی از مشکلات حالا اینو میفهمم که تو باید باید و باید از قید پدر و مادرت رها بشی . هر بچه ای مثل میوه ی روی درخته . زیاد روی شاخه بمونه میگنده . این حقیقته . ممکنه ۴۰ سالگی بهش برسی ولی بالاخره میرسی . پس بهتره سریعتر قبولش کنی . مسئله و مشکل تو اصلا کنکور دانشگاه یا کشوری که قراره بری نیست . مسئله تو وابستگی و بند ناف عاطفی توعه که هنوز پاره نشده . بدون اینو اگر بندناف عاطفیتو نبری تا ابد اسیری و رنج میبری حتی روزی که پدر و مادرت دیگه توی این دنیا نباشن این داستان ها برای تو ادامه داره چون اونا توی ذهن تو هستن . ( ان شاالله که همیشه سلامت باشن) . البته تعدیل این وابستگی روانی زمان میبره . به خودت زمان بده ولی آگاهانه قدم توی مسیر استقلال فکری و روحی بذار
دیگه خسته شدم از زندگی کردن با ترس از مرگ پدر و مادرم با خدا جونم به لبم رسیده خیلی خسته ام بعضا با خودم میگم مگه من حق زندگی ندارم اخه
اصلا عمر دست خداست کز میدونه کی زود میمیره کی دیر میمیره....
دختر همسایمون ۲۷ سالش بود شب خوابید صبح بیدار نشد پدرش سرطان داره هنوزم زندست ۳ روز پیش سالگرد دختره بود به خدا میترسم برم سکته کنن یا بلایی سرشون بیاد نمیدونی که چه حالیم اصلا میرم که کلاس زبان ترکی بچه هارو میبینم بد خودم مقایسه میکنم دلم به حال خودم میسوزه هم اتاقی خودم اینقدرررر خوشحاله فقز به فکر رنگ لباس و... منم دارم از فکرو خیال رد میدم دیگه عزیزم مک ۱۹ سالمه ۴ ماه دیگه میشم ۲۰
ویرایش توسط دختر۸۱ : 06 شهریور 1401 در ساعت 20:36
عزیزم من اصلا به این کار زورشون نکردم به خدا من داشتم ریاضی میخوندم برای سال سوم پشت بمونم بابام اومد گفت پاشو برو با فلان موسسه حرف زدم برو با تو هم کار دارن ....دیگه پولم پیشی ریختن همه چی امادست ولی من همچنان رو ویبره ام اخرشم میگم اگه قرار باشه خدای نکرده برای بابام یا مامانم اتفاقی بیفته من باشم یا نباشم میفته عمر دست خداست خدا خودش حافظشون باشه مگه من کیم چه قدرت ماورایی دارم مگه ولی خب خیلی سخته دلم اروم نمیشه..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)