تک تک کلماتتو که خوندم اون سختی ها که تواین چندسال تحمل کردم ازجلوی چشام گذشتن...
نمیخوام بگم که سختی هایی که من کشیدم دردناک تره ولی حس کردم این کلماتوبایداداکنم تاحالم بهتربشه...
.
چون توسن پایین ازدواج کردم کلاس دهم که بودم تیزهوشان که قبول شدم به دلیل تاهل ثبت نامم نکردن..(:
مجبورشدم یه مدرسه عادی تو یه شهردیگه درس بخونم..
تک تک روزاش سخت گذشت برنامه ریزی کرده بودم امتحانای دی ماهم که تموم بشه دلوینم به دنیامیاد..
سخت بودولی میگذشت
اولین امتحان دی ماه نتونستم برم چون دلوین به دنیااومد..(÷
.
این باعث شدافسردگی بگیرم یه جورایی پشیمون باشم
انگارازهمه دنیاعقب موندم
دلم نمیخواست اون نوزادکوچیکوبگیرم بغلم بوبکشم
افکارم تاریک بود نه درس میخوندم نه زندگی میکردم
گریه پشت گریه..
ازخانوادم دلخوربودم
توشهردور حالم بدتربود
انگارهمه بهم ترحم میکردن
.
شایدمن داشتم بزرگش میکردم ولی یه دختر۱۶ساله تاچه مقدارتواناایی روحی داره ...
.
روزاتاریک بود بارهادلم میخواست خودکشی کنم
یاازپذیرفتن مسولیتام جابزنم
.
خردادحسم بهتربود
انقداطرافیان توگوشم خوندن
قیددرسوزدم بوسیدم گذاشتم کنار
.
زندگی عادی بود ولی دارک تر
.
تولدیکسالگی دلوین رفتیم باهم بیرون چنتادختردبیرستانیو که دیدم حسوحال خوبشونودیدم
دلم میخواست بشینم درسموبخونم...
.
سخت بود با یه بچه ی ساله کلی میولیت عیدتاخرداد دهموخوندم امتحانامودادم..
تابستون یازدهموبایدمیخوندم.
چرابایدعقب میموندم
دلوین دیرترراه رفت دیرترحرف زد...
.
هرکسی یه چرتی میگفت یه نسخه ای میپیچید
.خسته بودم
میشستم جلوش بلندبلنددرس میخوندم که سعی کنه حرف بزنه ...
شبا واسه دندوناش بغلم گریه میکرد تاصب باهاش حرف میزدم تاخفه ترنشم..
.
باتمام بگیرنگیراش سختی هاش مسولیتاش
۹۹کنکوردادم ...
رتبم شد۱۱۰۰۰
.
چه حسی بدی بود خفگی بود هرکسی به یه نحوی زخم میزد زنگ میزد به طعنه رتبمومیپرسید
"دیدی من گفتم درس خوندن تهش هیچی نداره...".
.
خسته بودم خفه بودم بدنم نمیکشیدتک تک اون شب بیداریا اذیت شدنا درس خوندنا
گفتم گورباباش
سال بعد بهتردرس خوندم هر یه کتاب که بازمیکردم دفترشوبازمیکرد بامامانش درس بخونه
..
فصل ۳زیست دوازده هزاربارخوندم
عاشق اون گولوگولوهابود(گربه ها...)
درساشوکه میخوند تلویزیون میدید ..
شبازودمیخوابیدمیگفت مامان زودبخواب صبح باهم درس بخونیم...
ازاواسط فرودین تااوایل خرداد
همه کرونا گرفته بودیم مسولیتابیشتربود.
تمام روحیموباختم میگفتم امسالم هیچی نمیشم..
یادمه به همسرم گفتم من دیگه قیدکنکوروزدم
.
به خاطردلوین بازم نشستیم باهم درس خوندیم
کنکورو که دادم
حس ازادی بود
وقتی که رتبه هارودیدم۳۰۰۰به پهناصورت اشک میرختم
.
همه میگفتن بروپرستاری فیزیو برودانشگاه
موقعیت دوباره خوندنونداری دودل بودم ..ولی این اون چیزی نبود که ته دلم میخواستم
.
مامانم قول داد هواموداشته باشه مواظب دلوین باشه
بزرگترشده بود
به همه گفتم پرستاری میخونم..
.
شبامیومد بغلم میخواددست منم میگرفت تودستش
حقیقتاسخت ترین کارهفت صبح دل کندن ازانگشتای کوچیکش وهزاربوسیدنش نبود تابیدارش نکنم
توسالن مطاعله درس میخوندم
.
همون ادمی که حسمیکرد خانوادش دوسش ندارن
پیشش بودن
ساعت دونیم نهارمیاوردبرامن میشست بغل بهش غذامیدادم وازتمام برنامه کودکایی که دیده بود تعریف میکرد
.
مامان شب زود بیا بریم پارک
مامان شب زودبیابریم شهربازی من باخاله نمیرم
.
بعضی وقتا وسط تایم مطالعه سرپرست سالن صدام میکرد دلوینزنگ میزدپشت تلفن گریه میکرد
فکرم اشوب بود ولی قوی ترمیخوندم..
.
چه تحلیل ازمونایی که حین برنامه کودک انجام دادم چه زمانیی که روپام میشست میگفت پس کی تموم میشه درست
بگم مامانم دکترشده
.
ی سری شبا که بارهامنوازخواب بیدارمیکرد
صبح میرفتم سالن چشام غرق خواب بود...
.
هرشب بایدخودش میومددنبالم
یه دخترکوچولو بین بچه هامیدوید کتابامودونه دونه کمکم میکرد جمع کنم که بریم
.
تمام اون زمستونی که بدگذشت
خواهردوست صمیم فوت کرد
تمام شبایی که دلوین سرفه کرد
ه.
تمام هزارویکروز که گذشته حالا که برمیگردی میبینی اونجاسخت بود...
حالا یه سهمی اززندگیتن
.
آره این منومیترسونه که اونجوربایدوشایدنتونم خوب عمل کنم.
. اضطراب
اصطراب ناشی ازنخوندن نیست
ناشی ازینکه اونجوربایدوشایدنتونم سرجلسه عمل بکنم یایه سری عوامل که دست من نیست
یااونجوری که بایداطلاعاتموروسوالابنشون م
کورنباشم...
.
البته یه بخشی ازوجودم استرس قرارگرفتن توی موقعیت تکراری
فوبیا...
یه بخشی ازوجودم هنوزباورش نمیشه قراره چندروز دیگه کنکوربده
فلاکه آرومم ولی شایدآرامش قبل طوفان...
.
ینی میشه لبخندبزنیم بعدش بگیم همونی شد که میخواستم((=
ویرایش توسط Sanjana.Slri : 08 تیر 1401 در ساعت 00:53
باز بچه ها دارن 2 کلمه حرف میزنن و کاربر مهمانی که مث مور و ملخ ریخته.
بفرمایید تو
دم در بده بخدا
هوف که من هیچوقت حکمت شماها رو نفهمیدم//// فقط فضولی//////
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم ، افشردن جان است.....
ممنون نازنینم❤
تک تک این حرفاصرف مطرح شدن نبود
سعی کردم کلیت اون چیزایی که گذشت توکلمه هابگنجونم
تااگه یه روزی یکی این نوشته هارودید.
اگه توبدترین شرایط بود
اگه خسته وناامیدبود
اگه هزارتاعامل درونی نمیذارن که درس بخونه
اگه حال دلش خوب نیس
جانزنه جانزنه به هیچ عنوان...
...
فارغ ازنتیجهحتی اگه اون چیزی که میخواست نشد اگه اوضاع مطابق میل توپیش نمیره...
اگه نتیجه اونی نشد که بایدمیشد بدون که پایانش نبود...
.
اگه شبایی که دیرخوابیدی ولی تلاش کردی اگه زمانی که حال نداشتی ولی به هرحال انجامش دادی
این یعنی رویا...مقصدمهم نیست مسیرمهمه...
ویرایش توسط Ibuprofen : 08 تیر 1401 در ساعت 03:36
ساعت ۵.۳۴ و هنوز نخوابیدم و هنوز درس میخونم
این خودش خلاصه زندگی نصف کنکوریاس
شاید یه روز این دنیا تموم شه ولی درس هیچ وقت تموم نمیشه
پیام های همه بچه ها رو خوندم امیدوارم همتون به چیزی که دوست دارید برسید 😍
و خب خیلی درس بهم داد
من امسال سال اولی که می خوام کنکور بدم
درصد هام رنج درصدی هست که برای قبولی تو دانشگاه و رشته مورد نظرم نیاز دارم
ولی خب من متاسفانه خیلی کمال گرام و خب سر اینکه امسال صد خود من نبوده خیلی ناراحتم 😓
یعنی مثلاً می شده روزی 17 ساعت خوند من 10-13 خوندم و سر این ناراحتم
(هرچند درصد ها تقریبا رسیده به چیزی که نیازه)
این چند روز خیلی داشتم فکر می کردم من که صدم رو نذاشتم شاید حقم نباشه که نتیجه بگیرم و نتونم سر جلسه همون درصد هارو بزنم و جایی که می خوام قبول بشم
داشتم به اینکه همه چیز رو بی خیال بشم و بذارم برای سال بعد و اون موقع از اولش قوی شروع کنم فکر می کردم
اما با خوندن پیام های خیلی هاتون خیلی از خودم خجالت کشیدم
برای همگی آرزوی موفقیت دارم امیدوارم امسال به اونی که می خواهیم همه برسیم 🙂
هم حال بد هم حال خوب. خوشحال از اینکه فردا همه چی تموم میشه و ناراحت از اینکه تلاشم کافی نبود و به نتیجه دلخواهم نمیرسم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)