خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 4 نخستنخست ... 234 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 57
    1. Top | #31
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Sepidddd نمایش پست ها
      من امسال نسبت به پارسال استرس کمتری دارم
      وقتی تصمیم گرفتم بمونم پشت کنکور از هرکی مشورت می گرفتم مخالف بود چون من کنکوری ۹۹بودم و شانسمو امتحان کرده بودم و اینم بگم که سال دوم رتبم بدتر از سال اول شده بود.
      فقط یه نفر با اطمینان بهم گفت بمون و به اون چیزی که میخوای برس
      خوب منم از شهریور شروع کردم ماه های اول خیلی خوب پیش رفت تا اذر که مامانم دستش شکست و نصف کارای خونه رو دوش من بود یادمه وسط تست زدن مجبور میشدم پاشم از مهمونا پذیرایی کنم ولی به خودم گفتم این دو هفته رو اونقدر خوب بخون که چند سال دیگه که بهش فکر کردی بگی درسته روزای سختی بود ولی من عالی خوندم .خب این دوهفته هم گذشت و تا اونجا من بهترین ترازم رو تو ازمونای کانون گرفتم بعد از اون دوباره همه چی به روال قبل برگشت تا دی ماه که پدر بزرگم فوت شد و من چند روز هم اونجا نخوندم ولی چند روز بعدش که ازمون کانون دادم تراز خوبی گرفتم و میدونستم من اون ادم قبلی نیستم . حالا بماند که تو مراسم پدر پزرگم فامیل بخاطر پشت کنکور موندنم چقدر بهم تیکه انداختن و همین باعث شد من حتی مراسم هفتم پدربرگم نرم و بشینم خونه درس بخونم. خوب اینم گذشت تا بهمن شد و من کورونا گرفتم و چند روز هم اونجا نخوندم ولی زودی خودمو جمع کردم و دوباره اومدم پای درس. اسفند بود فهمیدم بابام سرطان داره و قراره شیمی درمانی انجام بده اونجا خیلیییی بهم ریختم ولی بازم ادامه دادم .شب تا صبح از فکر و خیال خوابم نمیبرد ولی صبح مثل روزای قبل شروع میکردم به خوندن و بازم همه چی خوب بود و من از خودم راضی بودم که هیچی نمیتونست منو از هدفم دور کنه خلاصه همه چی تا الان خوب پیش رفته و دوتا ازمون اخر کانون رتبم از اون چیزی که فکر می کردم خیلی بهتر شده
      الانم خوشحالم چون میدونم من دیگه اون ادم قبلی نیستم و یه چیزی که برای خودم جالبه اینه که خیلی زود نسبت به همه چی واکنش نشون نمیدم وخیلی راحت تر از کنار اتفاقای بد میگذرم
      همین.الانم حس خوبی دارم
      من ازت تشکر میکنم که با تمام سختی ها و اتفاقات تلخ زندگیت بازم ادامه دادی و تسلیم نشدی و هیج جوره زندگی نتونست از تو ی بازنده بسازه
      دختر قوی ♥︎
      امیدوارم مزد تمام تلاش هاتو با ذوق بگیری ♥︎ لیاقتت بهتریناس .

    2. Top | #32
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط ترنادو نمایش پست ها
      حس و حالم؟خب مثل همیشه.عاااااالللللییییییی.
      بنظرم حس قشنگیه که واسه یه هدف جون بکنی،تلاش کنی و بعد وقتی خیلی خسته ای بازم دلت نیاد بزنی کنار.
      اگه بخوام توصیف کنم سال کنکور درست مثل یک سفر بود برام.روزای خوب،روزای بد.اما خوشحالم ازینکه حداقل تو مسیرش قرار گرفتم.خوشحالم ازینکه یه چیزی ،یه هدفی،یه انگیزه ای پیدا کردم برای گذروندن روزام.
      فارغ از هر اتفاقی که بیفته که حتما باید اتفاق معرکه ای بیفته.خوشحالم ازینکه یه بهونه برای زنده موندن پیدا کردم.همین
      برای تک تکتون بهترینارو آرزو میکنم
      همیشه عالی باشی و با همین انرژی و حسُ حال قشنگت
      موفق ترین باشی و بهترین سفر واست باشه سفر کنکور =)

    3. Top | #33
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط iShin نمایش پست ها
      من ازت تشکر میکنم که با تمام سختی ها و اتفاقات تلخ زندگیت بازم ادامه دادی و تسلیم نشدی و هیج جوره زندگی نتونست از تو ی بازنده بسازه
      دختر قوی ♥︎
      امیدوارم مزد تمام تلاش هاتو با ذوق بگیری ♥︎ لیاقتت بهتریناس .
      ممنونم

    4. Top | #34
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Sepidddd نمایش پست ها
      من امسال نسبت به پارسال استرس کمتری دارم
      وقتی تصمیم گرفتم بمونم پشت کنکور از هرکی مشورت می گرفتم مخالف بود چون من کنکوری ۹۹بودم و شانسمو امتحان کرده بودم و اینم بگم که سال دوم رتبم بدتر از سال اول شده بود.
      فقط یه نفر با اطمینان بهم گفت بمون و به اون چیزی که میخوای برس
      خوب منم از شهریور شروع کردم ماه های اول خیلی خوب پیش رفت تا اذر که مامانم دستش شکست و نصف کارای خونه رو دوش من بود یادمه وسط تست زدن مجبور میشدم پاشم از مهمونا پذیرایی کنم ولی به خودم گفتم این دو هفته رو اونقدر خوب بخون که چند سال دیگه که بهش فکر کردی بگی درسته روزای سختی بود ولی من عالی خوندم .خب این دوهفته هم گذشت و تا اونجا من بهترین ترازم رو تو ازمونای کانون گرفتم بعد از اون دوباره همه چی به روال قبل برگشت تا دی ماه که پدر بزرگم فوت شد و من چند روز هم اونجا نخوندم ولی چند روز بعدش که ازمون کانون دادم تراز خوبی گرفتم و میدونستم من اون ادم قبلی نیستم . حالا بماند که تو مراسم پدر پزرگم فامیل بخاطر پشت کنکور موندنم چقدر بهم تیکه انداختن و همین باعث شد من حتی مراسم هفتم پدربرگم نرم و بشینم خونه درس بخونم. خوب اینم گذشت تا بهمن شد و من کورونا گرفتم و چند روز هم اونجا نخوندم ولی زودی خودمو جمع کردم و دوباره اومدم پای درس. اسفند بود فهمیدم بابام سرطان داره و قراره شیمی درمانی انجام بده اونجا خیلیییی بهم ریختم ولی بازم ادامه دادم .شب تا صبح از فکر و خیال خوابم نمیبرد ولی صبح مثل روزای قبل شروع میکردم به خوندن و بازم همه چی خوب بود و من از خودم راضی بودم که هیچی نمیتونست منو از هدفم دور کنه خلاصه همه چی تا الان خوب پیش رفته و دوتا ازمون اخر کانون رتبم از اون چیزی که فکر می کردم خیلی بهتر شده
      الانم خوشحالم چون میدونم من دیگه اون ادم قبلی نیستم و یه چیزی که برای خودم جالبه اینه که خیلی زود نسبت به همه چی واکنش نشون نمیدم وخیلی راحت تر از کنار اتفاقای بد میگذرم
      همین.الانم حس خوبی دارم
      تک تک کلماتتو که خوندم اون سختی ها که تواین چندسال تحمل کردم ازجلوی چشام گذشتن...
      نمیخوام بگم که سختی هایی که من کشیدم دردناک تره ولی حس کردم این کلماتوبایداداکنم تاحالم بهتربشه...
      .
      چون توسن پایین ازدواج کردم کلاس دهم که بودم تیزهوشان که قبول شدم به دلیل تاهل ثبت نامم نکردن..(:
      مجبورشدم یه مدرسه عادی تو یه شهردیگه درس بخونم..
      تک تک روزاش سخت گذشت برنامه ریزی کرده بودم امتحانای دی ماهم که تموم بشه دلوینم به دنیامیاد..
      سخت بودولی میگذشت
      اولین امتحان دی ماه نتونستم برم چون  دلوین به دنیااومد..(÷
      .
      این باعث شدافسردگی بگیرم یه جورایی پشیمون باشم
      انگارازهمه دنیاعقب موندم
      دلم نمیخواست اون نوزادکوچیکوبگیرم بغلم بوبکشم
      افکارم تاریک بود نه درس میخوندم نه زندگی میکردم
      گریه پشت گریه..
      ازخانوادم دلخوربودم
      توشهردور حالم بدتربود
      انگارهمه بهم ترحم میکردن
      .
      شایدمن داشتم بزرگش میکردم ولی یه دختر۱۶ساله تاچه مقدارتواناایی روحی داره ...
      .
      روزاتاریک بود بارهادلم میخواست خودکشی کنم
      یاازپذیرفتن مسولیتام جابزنم
      .
      خردادحسم بهتربود
      انقداطرافیان توگوشم خوندن
      قیددرسوزدم بوسیدم گذاشتم کنار
      .
      زندگی عادی بود ولی دارک تر
      .
      تولدیکسالگی دلوین رفتیم باهم بیرون چنتادختردبیرستانیو که دیدم حسوحال خوبشونودیدم
      دلم میخواست بشینم درسموبخونم...
      .
      سخت بود با یه بچه ی ساله کلی میولیت عیدتاخرداد دهموخوندم امتحانامودادم..
      تابستون یازدهموبایدمیخوندم.
      چرابایدعقب میموندم
      دلوین دیرترراه رفت دیرترحرف زد...
      .
      هرکسی یه چرتی میگفت یه نسخه ای میپیچید
      .خسته بودم
      میشستم جلوش بلندبلنددرس میخوندم که سعی کنه حرف بزنه ...
      شبا واسه دندوناش بغلم گریه میکرد تاصب باهاش حرف میزدم تاخفه ترنشم..
      .
      باتمام بگیرنگیراش سختی هاش مسولیتاش
      ۹۹کنکوردادم ...
      رتبم شد۱۱۰۰۰
      .
      چه حسی بدی بود خفگی بود هرکسی به یه نحوی زخم میزد زنگ میزد به طعنه رتبمومیپرسید
      "دیدی من گفتم درس خوندن تهش هیچی نداره...".

      .
      خسته بودم خفه بودم بدنم نمیکشیدتک تک اون شب بیداریا اذیت شدنا درس خوندنا
      گفتم گورباباش
      سال بعد بهتردرس خوندم هر یه کتاب که بازمیکردم دفترشوبازمیکرد بامامانش درس بخونه
      ..
      فصل ۳زیست دوازده هزاربارخوندم
      عاشق اون گولوگولوهابود(گربه ها...)
      درساشوکه میخوند تلویزیون میدید ..
      شبازودمیخوابیدمیگفت مامان زودبخواب صبح باهم درس بخونیم...
      ازاواسط فرودین تااوایل خرداد
      همه کرونا گرفته بودیم مسولیتابیشتربود.
      تمام روحیموباختم میگفتم امسالم هیچی نمیشم..
      یادمه به همسرم گفتم من دیگه قیدکنکوروزدم
      .
      به خاطردلوین بازم نشستیم باهم درس خوندیم
      کنکورو که دادم
      حس ازادی بود
      وقتی که رتبه هارودیدم۳۰۰۰به پهناصورت اشک میرختم
      .
      همه میگفتن بروپرستاری فیزیو برودانشگاه
      موقعیت دوباره خوندنونداری دودل بودم ..ولی این اون چیزی نبود که ته دلم میخواستم
      .
      مامانم قول داد هواموداشته باشه مواظب دلوین باشه
      بزرگترشده بود
      به همه گفتم پرستاری میخونم..
      .
      شبامیومد بغلم میخواددست منم میگرفت تودستش‌
      حقیقتاسخت ترین کارهفت صبح دل کندن ازانگشتای کوچیکش وهزاربوسیدنش نبود تابیدارش نکنم
      توسالن مطاعله درس میخوندم
      .
      همون ادمی که حس‌میکرد خانوادش دوسش ندارن
      پیشش بودن
      ساعت دونیم نهارمیاوردبرامن میشست بغل بهش غذامیدادم وازتمام برنامه کودکایی که دیده بود تعریف میکرد
      .
      مامان شب زود بیا بریم پارک
      مامان شب زودبیابریم شهربازی من باخاله نمیرم
      .
      بعضی وقتا وسط تایم مطالعه سرپرست سالن صدام میکرد دلوینزنگ میزدپشت تلفن گریه میکرد
      فکرم اشوب بود ولی قوی ترمیخوندم..
      .
      چه تحلیل ازمونایی‌ که حین برنامه کودک انجام دادم چه زمانیی که روپام میشست میگفت پس کی تموم میشه درست
      بگم مامانم دکترشده
      .
      ی سری شبا که بارهامنوازخواب بیدارمیکرد
      صبح میرفتم سالن چشام غرق خواب بود...

      .
      هرشب بایدخودش میومددنبالم
      یه دخترکوچولو بین بچه هامیدوید کتابامودونه دونه کمکم میکرد جمع کنم که بریم
      .
      تمام اون زمستونی که بدگذشت
      خواهردوست صمیم فوت کرد
      تمام شبایی که دلوین سرفه کرد
      ه.
      تمام هزارویکروز که گذشته حالا که برمیگردی میبینی اونجاسخت بود...
      حالا یه سهمی اززندگیتن
      .
      آره این منومیترسونه که اونجوربایدوشایدنتونم خوب عمل کنم.

      . اضطراب
      اصطراب ناشی ازنخوندن نیست
      ناشی ازینکه اونجوربایدوشایدنتونم سرجلسه عمل بکنم یایه سری عوامل که دست من نیست
      یااونجوری که بایداطلاعاتموروسوالابنشون م
      کورنباشم...
      .
      البته یه بخشی ازوجودم استرس قرارگرفتن توی موقعیت تکراری
      فوبیا...
      یه بخشی ازوجودم هنوزباورش نمیشه قراره چندروز دیگه کنکوربده
      فلاکه آرومم ولی شایدآرامش قبل طوفان...
      .
      ینی میشه لبخندبزنیم بعدش بگیم همونی شد که میخواستم((=
      تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست 20220628_234816.jpg   20220628_234425.jpg  
      ویرایش توسط Sanjana.Slri : 08 تیر 1401 در ساعت 00:53

    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      باز بچه ها دارن 2 کلمه حرف میزنن و کاربر مهمانی که مث مور و ملخ ریخته.
      بفرمایید تو
      دم در بده بخدا
      هوف که من هیچوقت حکمت شماها رو نفهمیدم//// فقط فضولی//////
      خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
      این صبر که من میکنم ، افشردن جان است.....

    6. Top | #36
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Sanjana.Slri نمایش پست ها

      تک تک کلماتتو که خوندم اون سختی ها که تواین چندسال تحمل کردم ازجلوی چشام گذشتن...
      نمیخوام بگم که سختی هایی که من کشیدم دردناک تره ولی حس کردم این کلماتوبایداداکنم تاحالم بهتربشه...
      .
      چون توسن پایین ازدواج کردم کلاس دهم که بودم تیزهوشان که قبول شدم به دلیل تاهل ثبت نامم نکردن..(:
      مجبورشدم یه مدرسه عادی تو یه شهردیگه درس بخونم..
      تک تک روزاش سخت گذشت برنامه ریزی کرده بودم امتحانای دی ماهم که تموم بشه دلوینم به دنیامیاد..
      سخت بودولی میگذشت
      اولین امتحان دی ماه نتونستم برم چون  دلوین به دنیااومد..(÷
      .
      این باعث شدافسردگی بگیرم یه جورایی پشیمون باشم
      انگارازهمه دنیاعقب موندم
      دلم نمیخواست اون نوزادکوچیکوبگیرم بغلم بوبکشم
      افکارم تاریک بود نه درس میخوندم نه زندگی میکردم
      گریه پشت گریه..
      ازخانوادم دلخوربودم
      توشهردور حالم بدتربود
      انگارهمه بهم ترحم میکردن
      .
      شایدمن داشتم بزرگش میکردم ولی یه دختر۱۶ساله تاچه مقدارتواناایی روحی داره ...
      .
      روزاتاریک بود بارهادلم میخواست خودکشی کنم
      یاازپذیرفتن مسولیتام جابزنم
      .
      خردادحسم بهتربود
      انقداطرافیان توگوشم خوندن
      قیددرسوزدم بوسیدم گذاشتم کنار
      .
      زندگی عادی بود ولی دارک تر
      .
      تولدیکسالگی دلوین رفتیم باهم بیرون چنتادختردبیرستانیو که دیدم حسوحال خوبشونودیدم
      دلم میخواست بشینم درسموبخونم...
      .
      سخت بود با یه بچه ی ساله کلی میولیت عیدتاخرداد دهموخوندم امتحانامودادم..
      تابستون یازدهموبایدمیخوندم.
      چرابایدعقب میموندم
      دلوین دیرترراه رفت دیرترحرف زد...
      .
      هرکسی یه چرتی میگفت یه نسخه ای میپیچید
      .خسته بودم
      میشستم جلوش بلندبلنددرس میخوندم که سعی کنه حرف بزنه ...
      شبا واسه دندوناش بغلم گریه میکرد تاصب باهاش حرف میزدم تاخفه ترنشم..
      .
      باتمام بگیرنگیراش سختی هاش مسولیتاش
      ۹۹کنکوردادم ...
      رتبم شد۱۱۰۰۰
      .
      چه حسی بدی بود خفگی بود هرکسی به یه نحوی زخم میزد زنگ میزد به طعنه رتبمومیپرسید
      "دیدی من گفتم درس خوندن تهش هیچی نداره...".

      .
      خسته بودم خفه بودم بدنم نمیکشیدتک تک اون شب بیداریا اذیت شدنا درس خوندنا
      گفتم گورباباش
      سال بعد بهتردرس خوندم هر یه کتاب که بازمیکردم دفترشوبازمیکرد بامامانش درس بخونه
      ..
      فصل ۳زیست دوازده هزاربارخوندم
      عاشق اون گولوگولوهابود(گربه ها...)
      درساشوکه میخوند تلویزیون میدید ..
      شبازودمیخوابیدمیگفت مامان زودبخواب صبح باهم درس بخونیم...
      ازاواسط فرودین تااوایل خرداد
      همه کرونا گرفته بودیم مسولیتابیشتربود.
      تمام روحیموباختم میگفتم امسالم هیچی نمیشم..
      یادمه به همسرم گفتم من دیگه قیدکنکوروزدم
      .
      به خاطردلوین بازم نشستیم باهم درس خوندیم
      کنکورو که دادم
      حس ازادی بود
      وقتی که رتبه هارودیدم۳۰۰۰به پهناصورت اشک میرختم
      .
      همه میگفتن بروپرستاری فیزیو برودانشگاه
      موقعیت دوباره خوندنونداری دودل بودم ..ولی این اون چیزی نبود که ته دلم میخواستم
      .
      مامانم قول داد هواموداشته باشه مواظب دلوین باشه
      بزرگترشده بود
      به همه گفتم پرستاری میخونم..
      .
      شبامیومد بغلم میخواددست منم میگرفت تودستش‌
      حقیقتاسخت ترین کارهفت صبح دل کندن ازانگشتای کوچیکش وهزاربوسیدنش نبود تابیدارش نکنم
      توسالن مطاعله درس میخوندم
      .
      همون ادمی که حس‌میکرد خانوادش دوسش ندارن
      پیشش بودن
      ساعت دونیم نهارمیاوردبرامن میشست بغل بهش غذامیدادم وازتمام برنامه کودکایی که دیده بود تعریف میکرد
      .
      مامان شب زود بیا بریم پارک
      مامان شب زودبیابریم شهربازی من باخاله نمیرم
      .
      بعضی وقتا وسط تایم مطالعه سرپرست سالن صدام میکرد دلوینزنگ میزدپشت تلفن گریه میکرد
      فکرم اشوب بود ولی قوی ترمیخوندم..
      .
      چه تحلیل ازمونایی‌ که حین برنامه کودک انجام دادم چه زمانیی که روپام میشست میگفت پس کی تموم میشه درست
      بگم مامانم دکترشده
      .
      ی سری شبا که بارهامنوازخواب بیدارمیکرد
      صبح میرفتم سالن چشام غرق خواب بود...

      .
      هرشب بایدخودش میومددنبالم
      یه دخترکوچولو بین بچه هامیدوید کتابامودونه دونه کمکم میکرد جمع کنم که بریم
      .
      تمام اون زمستونی که بدگذشت
      خواهردوست صمیم فوت کرد
      تمام شبایی که دلوین سرفه کرد
      ه.
      تمام هزارویکروز که گذشته حالا که برمیگردی میبینی اونجاسخت بود...
      حالا یه سهمی اززندگیتن
      .
      آره این منومیترسونه که اونجوربایدوشایدنتونم خوب عمل کنم.

      . اضطراب
      اصطراب ناشی ازنخوندن نیست
      ناشی ازینکه اونجوربایدوشایدنتونم سرجلسه عمل بکنم یایه سری عوامل که دست من نیست
      یااونجوری که بایداطلاعاتموروسوالابنشون م
      کورنباشم...
      .
      البته یه بخشی ازوجودم استرس قرارگرفتن توی موقعیت تکراری
      فوبیا...
      یه بخشی ازوجودم هنوزباورش نمیشه قراره چندروز دیگه کنکوربده
      فلاکه آرومم ولی شایدآرامش قبل طوفان...
      .
      ینی میشه لبخندبزنیم بعدش بگیم همونی شد که میخواستم((=
      از طرف دلوین به مامان :
      مامان تو قهرمان زندگیمی ♥︎
      واقعا مامان بودن و تلاش کردن برای خواسته های زندگی توی سخت ترین شرایط کار هرکسی نیست ..تبریک میگم بهت مامان نمونه *-*

    7. Top | #37
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط iShin نمایش پست ها
      از طرف دلوین به مامان :
      مامان تو قهرمان زندگیمی ♥︎
      واقعا مامان بودن و تلاش کردن برای خواسته های زندگی توی سخت ترین شرایط کار هرکسی نیست ..تبریک میگم بهت مامان نمونه *-*
      ممنون نازنینم❤
      تک تک این حرفاصرف مطرح شدن نبود
      سعی کردم کلیت اون چیزایی که گذشت توکلمه هابگنجونم
      تااگه یه روزی یکی این نوشته هارودید.
      اگه توبدترین شرایط بود
      اگه خسته وناامیدبود
      اگه هزارتاعامل درونی نمیذارن که درس بخونه
      اگه حال دلش خوب نیس
      جانزنه جانزنه به هیچ عنوان...
      ...
      فارغ ازنتیجهحتی اگه اون چیزی که میخواست نشد اگه اوضاع مطابق میل توپیش نمیره...
      اگه نتیجه اونی نشد که بایدمیشد بدون که پایانش نبود...
      .
      اگه شبایی که دیرخوابیدی ولی تلاش کردی اگه زمانی که حال نداشتی ولی به هرحال انجامش دادی
      این یعنی رویا...مقصدمهم نیست مسیرمهمه...

    8. Top | #38
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      بچه ها یه سوال ،اگه امسال قبول بشیم روزانه ولی نریم میشه سال بعد کنکور داد یانه؟

    9. Top | #39
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fateme18 نمایش پست ها
      بچه ها یه سوال ،اگه امسال قبول بشیم روزانه ولی نریم میشه سال بعد کنکور داد یانه؟
      اگه قبول شی ودانشگاه ثبت نام نکنی میتونی دوباره کنکور بدی.
      ویرایش توسط Ibuprofen : 08 تیر 1401 در ساعت 03:36

    10. Top | #40
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      بی حسی عمیقی دارمفقط دلم میخواد زودتر تموم بشه

    11. Top | #41
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      ساعت ۵.۳۴ و هنوز نخوابیدم و هنوز درس میخونم
      این خودش خلاصه زندگی نصف کنکوریاس
      شاید یه روز این دنیا تموم شه ولی درس هیچ وقت تموم نمیشه

    12. Top | #42
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Ibuprofen نمایش پست ها
      بی حسی عمیقی دارمفقط دلم میخواد زودتر تموم بشه
      موفق باشیییی*-*
      دیگ چیزی نمونده به اتمام ..
      بهترین نتیجتو بگیری

    13. Top | #43
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط REZa_meh نمایش پست ها
      ساعت ۵.۳۴ و هنوز نخوابیدم و هنوز درس میخونم
      این خودش خلاصه زندگی نصف کنکوریاس
      شاید یه روز این دنیا تموم شه ولی درس هیچ وقت تموم نمیشه
      کسی که از خوابش میزنه و سحراشو ادغام میکنه با درس لایق موفقیته! مگه غیر اینه؟ موفق باشی رضا
      ز گهواره تا گور دانش بجوی

    14. Top | #44
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      پیام های همه بچه ها رو خوندم امیدوارم همتون به چیزی که دوست دارید برسید 😍
      و خب خیلی درس بهم داد
      من امسال سال اولی که می خوام کنکور بدم
      درصد هام رنج درصدی هست که برای قبولی تو دانشگاه و رشته مورد نظرم نیاز دارم
      ولی خب من متاسفانه خیلی کمال گرام و خب سر اینکه امسال صد خود من نبوده خیلی ناراحتم 😓
      یعنی مثلاً می شده روزی 17 ساعت خوند من 10-13 خوندم و سر این ناراحتم
      (هرچند درصد ها تقریبا رسیده به چیزی که نیازه)
      این چند روز خیلی داشتم فکر می کردم من که صدم رو نذاشتم شاید حقم نباشه که نتیجه بگیرم و نتونم سر جلسه همون درصد هارو بزنم و جایی که می خوام قبول بشم
      داشتم به اینکه همه چیز رو بی خیال بشم و بذارم برای سال بعد و اون موقع از اولش قوی شروع کنم فکر می کردم
      اما با خوندن پیام های خیلی هاتون خیلی از خودم خجالت کشیدم
      برای همگی آرزوی موفقیت دارم امیدوارم امسال به اونی که می خواهیم همه برسیم 🙂

    15. Top | #45
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      هم حال بد هم حال خوب. خوشحال از اینکه فردا همه چی تموم میشه و ناراحت از اینکه تلاشم کافی نبود و به نتیجه دلخواهم نمیرسم

    صفحه 3 از 4 نخستنخست ... 234 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن