خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 17
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات

      Post روزی یک باکس لغت حفظ کن!!!«پرونده لغت برای همیشه بسته شد»

      در این تاپیک "باید" هر روز یکی از این باکس های مخفی لغت رو مطالعه کنید
      در پایان 42 روز بروی کل لغات مسلط اید
      هر روز مروری بر لغات مطالعه شده باکس روز قبل و هر هفت روز مروری بر 7 باکس روز قبلی داشته باشید.

      روز 1
      مُنحصر: ویژه، محدود
      حرمت: آبرو، ارجمندی، احترام
      مرحمت: احسان، لطف، مهربانی
      حماسه: دلیری، نوعی از شعر که در آن از جنگ ها و دلاوری ها
      سخن می رود.
      ردا: جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند، بالاپوش
      شرافت: ارجمندی، با شرف بودن
      لگام: افسار، دهنة اسب
      چاووش درداد: بانگ زد، جار زد، ندا درداد.
      ذی حیات: جاندار
      راهب: عابد مسیحی، ترسای پارسا و گوشه نشین
      فسفر: عنصر شیمیایی با رنگ زرد روشن که در مجاورت هوا
      مشتعل می گردد.
      مائده: سفره ای که بر آن طعام باشد.
      تقریر: بیان، بیان کردن
      تصدیق نامه: گواهی نامه
      جافی: جفاکار، ستمکار
      حُجب: شرم و حیا
      خسروانی خورش: خورش و غذای شاهانه
      دانگ: بخش، یک ششم چیزی
      لَعب: بازی. لَهو و لَعب: خوش گذرانی
      لِمَن تَقول: برای چه کسی می گویی؟
      لَهو: بازی و سرگرمی، آنچه مردم را مشغول کند.
      مألوف: خو گرفته
      متداول: معمول، مرسوم
      مَخذول: خوار، زبون گردیده
      مسخرگی: لطیفه گویی، دلقکی
      مُسکِر: چیزی که نوشیدن آن مستی می آورد؛ مثل شراب
      مُطربی: عمل و شغل مطرب؛ مطرب: کسی که نواختن ساز و
      خواندن آواز را پیشه خود سازد.
      مَعاصی: جِ معصیت، گناهان
      مغلوب: شکست خورده
      مَفتول: سیم، رشتة فلزی دراز و باریک
      ملتفت شدن: آگاه شدن، متوجّه شدن
      منّت: سپاس، شکر؛ منّت داشتن: احساس کسی را پذیرفتن و
      سپاسگزار او بودن

      روز 2
      نثار: پیشکش کردن، افشاندن
      عاجز: ناتوان، درمانده
      اِکتفا: بسنده کردن، کفایت کردن
      عود: درختی که چوب آن قهوه ای رنگ و خوشبو است و آن را در
      آتش می اندازند که بوی خوش دهد.
      تزار: پادشاهان روسیه در گذشته
      تمایز: فرق گذاشتن، جدا کردن
      تملّک: مالک شدن، دارا شدن
      چنبر: دایره یا محیط دایره، دایره ای از چوب یا از جنس دیگر
      رایزن: مشاور، کسی که در کاری با وی مشورت کنند.
      غایی: نهایی
      مبتنی: ساخته، بنا شده
      تکریم: گرامیداشت
      تکیده: لاغر و باریک اندام
      جَلاجِل: جمع جلجل، زنگ، زنگوله
      حَلَبی: ورقة نازک فلزی، از جنس حَلَب
      خودرو: خودرأی، خودسر، لجوج
      دستار: پارچه ای که به دور سر بپیچند، سربند و عمامه
      دوات: مرکّب دان، جوهر
      زَنگاری: منسوب به زنگار، سبزرنگ
      شهناز: یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی، گوشه ای از دستگاه شور
      صاحبدل: عارف، آگاه
      ضمایم: جِ ضمیمه، همراه و پیوست؛ در متن درس، مقصود نشان های
      دولتی است.
      طبیعت: عادت، طبع و سرشت، خو
      طُرفه: شگفت آور، عجیب
      طمأنینه: آرامش، سکون و قرار
      عِتاب کردن: خشم گرفتن بر کسی، سرزنش کردن
      عَنود: ستیزه کار، دشمن و بدخواه
      فیّاض: سرشار و فراوان، بسیار فیض دهنده
      کُمَیت: اسب سرخ مایل به سیاه
      لاجرم: ناگزیر، ناچار
      مُندرس: کهنه، فرسوده
      مُنکَر: زشت، ناپسند
      بَرین: بالایین، برتر
      تاکستان: باغ انگور، باغی که در آن تاک کاشته باشند.

      روز 3
      منجلاب: محل جمع شدن آب های کثیف و بد بو
      اِرتجالاً: بی درنگ، بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن
      اِسترحام: رحم خواستن، طلب رحم کردن
      استماع : شنیدن، گوش دادن
      اقبال: نیک بختی، خوشبختی
      اِدبار: تیره بختی، بدبختی
      اِلزام: ضرورت، لازم گردانیدن، واجب گردانیدن
      اَوان: وقت، هنگام
      باری: القصّه، به هر حال، خلاصه
      بَدسَگال: بد اندیش، بدخواه
      بسمل کردن: سر جانور را بریدن
      پاس: نگاهبانی، نگاهداری
      پاس داشتن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن
      پلاس: جامه ای کم ارزش، گلیم درشت و کلفت
      تعلیقات: جِ تعلیق، پیوست ها و یادداشت مطالب و جزئیات در
      رساله یا کتاب؛ در متن درس، مقصود نشان های ارتشی است.
      خیره: متحیّر، سرگشته
      دِرع: جامة جنگی که از حلقه های آهنی سازند، زره
      دِژ: قلعه، حصار
      دَمان: خروشنده، غرّنده، مهیب، هولناک
      دوده: دودمان، خاندان، طایفه
      زِره: جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکّب از حلقه های
      ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر
      می پوشیدند.
      سالار: سردار، سپهسالار، آن که دارای شغلی بزرگ و منصبی
      رفیع باشد، حاکم
      سَمَند: اسبی که رنگش مایل به زردی باشد، زرده (در متن درس،
      مطلق اسب مورد نظر است.)
      سِنان: سر نیزه، تیزیِ هر چیز
      شیراوژن: شیرافکن، دلاور
      عِنان: افسار، دهانه
      فتراک: ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند
      و با آن چیزی را به ترک می بندند.
      هژیر: چابک، هوشیار، نیکو
      فراز آمدن: رسیدن، نزدیک آمدن

      روز 4
      اَبدال: مردان کامل
      اَشباه: جِ شبه، مانندها، همانندان
      تَلَطّف: مهربانی، اظهار لطف و مهربانی کردن، نرمی کردن
      جولقی: ژنده پوش و گدا و درویش
      حاذق: ماهر، چیره دست
      خواجه وش: کدخدا منش
      زبون: خوار، ناتوان
      سرگین: فضلة برخی چهارپایان، مانند اسب و ...
      سَفاهت: بی خردی، کم عقلی، نادانی
      سوداگر: خریدار و فروشنده
      طاس: کاسة مسی
      عَربَده: فریاد پرخاش جویانه برای برانگیختن دعوا و هیاهو،
      نعره و فریاد
      قَهر: خشم، غضب
      کَل: مخفف کچل
      مُسلّم داشتن: باور کردن
      ندامت: پشیمانی، تأسف
      کیوان: سیّارة زُحَل
      گَبر: نوعی جامة جنگی، خِفتان
      گُرد: دلیر، پهلوان
      مزیح: ممال مزاح، شوخی
      مصادره: تاوان گرفتن، جریمه کردن
      مضرّت: زیان، گزند رسیدن
      هماورد: حریف، رقیب
      افسر: تاج، دیهیم، کلاه پادشاهی
      افسون: حیله کردن، سحرکردن، جادوکردن
      آورد: جنگ، نبرد، کارزار
      بادپا: تیزرو، شتابنده
      باره: دیوار قلعه، حصار
      بردمیدن: خروشیدن، برخاستن
      برگاشتن: برگردانیدن
      بسنده: سزاوار، شایسته، کافی، کامل
      پدرام: آراسته، نیکو، شاد
      تاب: چرخ و پیچ که در طناب و کمند و زُلف می باشد، پیچ و شکن،
      در این بیت به معنی شور و هیجان است.

      روز 5
      فوج: گروه، دسته
      کمند افکن: کمند انداز
      نظاره: نظر کردن، نگریستن، تماشا کردن
      ویله کردن: فریاد زدن، نعره زدن، ناله کردن؛ وَیله: صدا، آواز، ناله
      آبنوس: درختی است که چوب آن سیاه، سخت، سنگین و
      گرانبهاست.
      نیز به همین معنی است. » باره « ، بارگی: اسب
      بهرام: سیارة مریخ
      پُتک: چکش بزرگ فولادین، آهن کوب
      تَرگ: کلاه خود
      تیز: تند و سریع
      جاه: مقام، درجه
      خدنگ: چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه می سازند.
      خُود: کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی،
      بر سر می گذارند.
      دَد: جانور درّنده، مانند شیر و پلنگ و گرگ
      زجر: آزار، اذیّت، شکنجه
      زِه: چلّه کمان، وتر
      سپَردن: طی کردن
      سُتوه: درمانده و مَلول، خسته و آزار
      سِلیح: افزار جنگ، ممال سلاح
      سَندروس: صمغی زرد رنگ
      عامل: حاکم، والی
      عِنان: افسار، دهانه
      کام: مراد، آرزو، قصد، نیّت
      کاموس: یکی از فرماندهان زیردست افراسیاب
      ***: طبل بزرگ، دهل
      جفا: بی وفایی، ستم
      ریحان: هر گیاه سبز و خوشبو
      سودایی: عاشق، شیفته، شیدا
      صدّیق: بسیار راستگو
      طَرَب: شادی
      عَداوت: دشمنی
      غِنا: سرود، نغمه، آواز خوانی، دستگاه موسیقی
      فُرقَت: جدایی، دوری
      کایدان: ج کاید، حیله گران
      کوته نظری: اندک بینی، عاقبت اندیش نبودن

      روز 6
      چاره گر: کسی که با حیله و تدبیر، کارها را بسامان کند؛ مدبّر
      خدنگ: درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر سازند.
      خِطّه: سرزمین
      تکریم: بزرگداشت، گرامیداشت
      توسن: اسب سرکش، متضاد رام
      توش: توشه و اندوخته، توانایی تحمّل سنگینی یا فشار
      جسارت: دلیری، بی باکی و گستاخی
      خصم: دشمن
      زَبَر: بالا، فوق، مقابل پایین
      طاقت فرسا: خسته کننده
      فراق: دوری، جدایی
      کَرکَس: پرنده ای از ردة لاشخورها
      کِفاف: به اندازه کافی، آن اندازه روزی که انسان را بس باشد.
      گلشن: گلستان، گلزار
      مَدفَن: جای دفن، گور
      مصلحت: آنچه که سبب خیر و صلاح انسان باشد.
      مَعلول: کسی که عضو یا اندام هایی از بدنش آسیب دیده است.
      معیار: مقیاس، اندازه
      مگسل: جدا مشو، رها مکن
      مِلاک: اصل هر چیز، معیار، ابزار سنجش
      مَهیب: ترسناک، ترس آور، هولناک
      وِقاحت: بی شرمی، بی حیایی
      هیئت: گروه، دسته، انجمن
      اجابت کردن: پذیرفتن، قبول کردن، پاسخ دادن
      استدعا: درخواست کردن، خواهش کردن
      اُسوه: پیشوا، سرمشق، نمونة پیروی
      باری تعالی: خداوند بزرگ
      تجلّی: آشکار شدن، جلوه کردن
      تکلّف: رنج بر خود نهادن، خودنمایی و تجمّل، بی تکلّف: بی ریا،
      صمیمی
      جُنود: جِ جُند، لشکریان، سپاهیان
      حنین: نام نبردی است در منطقة حنین)بین مکّه و طائف( که میان
      مسلمانان و کافران پس از فتح مکّه روی داد.
      خانقاه: محلّی که درویشان و مرشدان در آن گرد می آیند.
      خور: زمین پست، شاخه ای از دریا
      راست و ریس کردن: آماده و مهیّا کردن
      رُعب: ترس، دلهره، هراس

      روز 7
      کَید: حیله و فریب
      لئیمی: پستی، فرومایگی
      مِحنَت: اندوه، ناراحتی
      مَلِک تعالی: خداوند والا مرتبه
      نقض: شکستن، شکستن عهد و پیمان
      وُصلت: پیوند، پیوستگی
      تالاب: آبگیر، برکه
      تناور: تنومند، فربه، قوی جثّه
      حضیض: جای پست در زمین یا پایین کوه، فرود
      رفیع: بلند، مرتفع
      سُخره: مسخره کردن، ریشخند
      شرف: آبرو، بزرگواری
      ضامن: ضمانت کننده، کفیل، به عهده گیرندة غرامت
      عامل: حاکم، والی
      عزم: قصد، اراده
      عمارت کردن: بناکردن، آباد کردن، آبادانی
      غبطه: رشک بردن، حال و روز کسی را آرزو داشتن، بی آنکه
      خواهان زوال آن باشیم.
      فلق: سپیده صبح، فجر
      نجابت: اصالت، پاک منشی، بزرگواری
      آیت: نشانه
      خذلان: درماندگی، بی بهرگی از یاری
      دولت: دارایی، زمان فرمانروایی
      رحمت: مهربانی، بخشش
      طالع: سرنوشت، بخت
      عَلَم کردن: مشهور کردن، سرشناس کردن
      ماسوا: مخفف ماسوی الله؛ آنچه غیر از خداست، همة مخلوقات
      محنت: اندوه، غم
      مُفتَخَر: سربلند، صاحب افتخار
      هُما: پرنده ای از راسته شکاریان، دارای جثّه ای نسبتاً درشت. در
      زبان پهلوی به معنی فرخنده است و به همین دلیل، نماد سعادت
      به شمار می آیید.
      مَخمَصه: بدبختی و غم بزرگ، تنگنا، این واژه به معنی
      گرفتاری متداول شده است.
      مُرفّه: راحت و آسوده
      مُشَوّش: آشفته و پریشان
      معاشرت: گفت و شنید، الفت داشتن، رفت و آمد

      روز 8
      سردمدار: سردسته، رئیس
      سکّان: ابزاری در دنبالة کشتی برای حرکت دادن کشتی از سمتی به
      سمت دیگر، سوله ساختمان سقف دار فلزی
      غَنا: توانگری، بی نیازی
      مَشیّت: اراده، خواست خدای تعالی
      مُعرّف: کسی که در مجمع بزرگان افرادی را که به
      مجلس وارد می شوند، معرّفی می کند. شناساننده
      مَعرکه: میدان جنگ
      مقریان: جِ مُقری، کسی که آیات قرآن را به آواز خوانَد، قرآن خوان
      نسیان: فراموشی
      نُفوس: جِ نَفس، مجازاً انسان ها، موجودات زنده
      وسواس: دو دلی
      آرمان: آرزو، عقیده
      اُسرا: ج اسیر، گرفتاران، دستگیرشدگان
      اُسطوره: سخنان یا اشخاص و آثاری که مربوط به موجودات یا
      رویدادهای فوق طبیعی روزگار باستان است و ریشه در باورها و
      اعتقادات مردم روزگار کهن دارد.
      بعث: حزبی سیاسی که صدّام حسین، رئیس جمهور پیشین عراق،
      رهبری آن را برعهده داشت.
      بناتُ الخمینی: دختران امام خمینی
      تاوان: زیان یا آسیبی که شخص به خاطر خطاکاری، بی توجّهی یا
      آسیب رساندن به دیگران ببیند.
      تجلّی: جلوه گری، پدیدار شدن چیزی درخشان مانند نور، روشنی
      تقریظ: ستودن، نوشتن یادداشتی ستایش آمیز دربارة یک کتاب
      آخُره: چنبره گردن، قوس زیر گردن
      بُحران: آشفتگی، وضع غیرعادی
      بُر خوردن: در میان قرار گرفتن
      بُنشن: خوار و بار از قبیل نخود و لوبیا و عدس
      بیرنگ: نمونه و طرحی که نقّاش به صورت کم رنگ یا نقطه چین بر
      کاغذ می آورد و سپس آن را کامل رنگ آمیزی می کند، طرح اولیه
      بیغوله: کنج، گوشه ای دور از مردم
      تَسلّا: آرامش یافتن
      حقارت: خواری، پستی
      خطابه: سخنرانی، خطبه خواندن، وعظ کردن
      خَلَفِ صِدق: جانشین راستین
      خیل:گروه، دسته رعنا: خوش قد و قامت، زیبا
      رندانه: زیرکانه

      روز 9
      میراب: نگهبان آب، کسی که آب را به خانه ها و باغ ها تقسیم
      می کند.
      وَالصّافّاتِ صفّا: سوگند به فرشتگان صف در صف
      وَقَب: هر فرورفتگی اندام چون گودی چشم
      وقفی: منسوب به وقف، وقف: زمین یا دارایی و ملکی که برای
      مقصود معیّنی در راه خدا اختصاص دهند.
      حدیث: ماجرا، روایت، سخن
      حُقّه: جعبه، صندوق
      سودا: اندیشه، هوس، عشق
      صبا: بادی که از طرف شمال شرقی وزد؛ باد بهاری
      معاش: زندگی، زیست، زندگانی کردن
      جَبّار: مسلّط، یکی از صفات خداوند تعالی است.
      اَهلیت: شایستگی، لیاقت
      بهایم: جِ بهیمه، چارپایان، ستوران
      بیشه: جنگل کوچک، نیزار
      تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن، سبحان الله گفتن
      پلاس: نوعی گلیم کم بها، جامه ای پشمینه و ستبر که درویشان
      پوشند.
      تازی: عرب؛ زبان تازی: زبان عربی
      جَلّ جَلالُه وَ عَمّ نَوالُه: بزرگ است شُکوه او و فراگیر است لطف
      او.
      خورجینک: خورجین کوچک، کیسه ای که معمولاً از پشم
      درست می کنند و شامل دو جیب است؛ جامه دان.
      در حال: فوراً، بی درنگ
      دَلّاک: کیسه کش حمام، مشت و مال دهنده
      دین: وام
      رُقعه: نامه
      رمه: گله
      شوخ: چرک، آلودگی
      شوریده: کسی که ظاهری آشفته دارد، عاشق وعارف
      غوک: قورباغه
      فَراغ: آسایش و آرامش، آسودگی
      فَرَج: گشایش، رهایی
      قَیّم: سرپرست، در متن، به معنی کیسه کش حمّام
      آمده است.
      کِرای: کرایه
      گسیل کردن: روانه کردن، فرستادن کسی به جایی

      روز 10
      شِندِرغاز: پولی اندک و ناچیز
      طُمأنینه: آرامش و قرار
      عیال: زن و فرزندان، زن
      غارِب: میان دو کتف
      فراعنه: جِ فرعون، پادشاهان قدیم مصر
      کُلّه: برآمدگی پشت پای اسب
      کنگره: مجمعی از دانشمندان و یا سیاستمداران که درباره مسائل
      علمی یا سیاسی بحث کنند.
      گَرته برداری: طرّاحی چیزی به کمک گَرده یا خاکة زنگ یا زغال؛
      نسخه برداری از روی یک تصویر یا طرح
      گُرده: پشت، بالای کمر
      مَرمّت: اصلاح و رسیدگی
      مروّت: جوانمردی، مردانگی
      مغربی: متعلّق به کشور مغرب )مراکش(
      مُکاری: کسی که اسب و شتر و الاغ کرایه می دهد یا کرایه می کند.
      نیکومنظر: زیبارو، خوش چهره
      اِسلیمی: تغییر شکل یافته کلمة اسلامی، طرح هایی مرکّب از پیچ و
      خم های متعدّد که شبیه عناصر طبیعت هستند.
      افلاک: جِ فلک، آسمان، چرخ
      رزّاق: روزی دهنده
      زهی: آفرین
      فروغ: روشنایی، پرتو
      فضل: بخشش، کَرَم، نیکویی، دانش
      کام: سقف دهان، مجاز، دهان، زبان
      برازندگی: شایستگی، لیاقت
      پیرایه: زیور
      تعلّل: بهانه آوردن، درنگ کردن
      تیزپا: شتابنده، سریع
      خیره: سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده
      شکن: پیچ و خم زلف
      غلغله زن: شور و غوغاکنان
      فرج: گشایش، گشایش در کار و مشکل
      قفا: پَسِ گردن، پشت گردن، پشت
      گلبُن: بوتة گل، گل سرخ، بیخ بوتة گل
      معرکه: میدان جنگ، جای نبرد
      مفتاح: کلید
      نادره: بی مانند، بی نظیر

      روز 11
      برّ: خشکی، بیابان
      خوان: سفره یا طَبَقی که در آن، غذا می گذاشتند.
      رَستن: نجات یافتن، رها شدن
      ریشخند: تمسخر
      شَعَف: خوشی، شادمانی
      مبدَل: دگرگون، تغییر داده شده
      مطلق: بی شرط و قید
      معتبر: محترم، ارزشمند
      مُفرّح: شادی بخش، نشاط آور
      مقیَّد: گرفتار، بسته، در قید شده
      مُمد: مددکننده، یاری دهنده
      هلهله: سروصدای همراه با شادی و شور و شوق، خروش
      چالاک: چابک، تند و فِرز
      حشر: رستاخیز، قیامت
      عصیان: نافرمانی، گناه و معصیت
      هول: ترس، هراس
      کلون: قفل چوبی که پشت در نصب می کنند و در را با آن
      می بندند.
      کمیسیون: واژة فرانسوی؛ هیئتی که وظیفه بررسی و مطالعه
      درباره موضوعی را برعهده دارد؛ جلسه ؛ کمیسیون کردن:
      تشکیل جلسه دادن
      متجدّدانه: نوگرایانه، روشنفکرانه
      محقّر: کوچک، حقیر
      مخاطره: خطر، خود را در خطر انداختن
      مسامحه: آسان گرفتن، ساده انگاری
      مسحور: مفتون، شیفته، مجذوب
      مشروعیّت: منطبق بودن رویه های قانون گذاری و اجرایی
      حکومت با نظر مردم آن کشور
      مُضحک: خنده آور، مسخره آمیز
      مغتنم: با ارزش، غنیمت شمرده
      مُهملی: بی کارگی و تنبلی
      موقّر: با وقار، متین
      مهیب: سهمگین، ترس آور
      نخ قند: نوعی نخ که از الیاف کَنَف ساخته می شود.

      روز 12
      نمط: روش، نوع
      نیلوفری: صفت نسبی، منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر، لاجوردی؛
      وَرطه: مهلکه، زمین پست، هلاکت
      هنگامه: غوغا، داد و فریاد، شلوغی، جمعیّت مردم
      یله: رها، آزاد؛ یله دادن: تکیه دادن
      تیمار: غم، حمایت و نگاهداشت، توجه؛ تیمار داشتن: غمخواری و
      محافظت از کسی که بیمار باشد یا با بلا و رنجی گرفتار شده باشد؛
      پرستاری و خدمت کردن
      ضایع: تباه، تلف
      عَمَله: ج عامل، کارگران؛ در فارسی امروز کلمة عمله، به صورت مفرد،
      به معنی یک تَن کارگر زبردست بنّا به کار می رود.
      قرابت: خویشی، خویشاوندی
      مُحال: بی اصل، ناممکن، اندیشة باطل
      مستغنی: بی نیاز
      مولع: شیفته، بسیار مشتاق، آزمند
      نموده: نشان داده، ارائه کرده، آشکار کرده
      ادیب: با فرهنگ، دانشمند، بسیاردان
      مطلق: رهاشده، آزاد
      مطَوَّقه: طوق دار
      مظاهرت: یاری کردن، پشتیبانی
      معونت: یاری، کمک
      ملالت: آزردگی، ماندگی، به ستوه آمدن
      ملامت: سرزنش
      ملول: سست و ناتوان، آزرده
      مناصحت: اندرز دادن
      منقطع: بریده، قطع شده
      مواجب: جمعِ موجب، وظایف و اعمالی که انجام آن بر شخص واجب
      است.
      مواضع: جمعِ موضع، جای ها
      موافق: همراه، هم فکر
      موالات: با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، دوستداری
      مودّت: دوستی، محبّت، دوستی گرفتن
      ناحیت: ناحیه، سرزمین
      نَزه: باصفا، خوش آب و هوا، خرّم

      روز 12+1
      هفت صندوقی: دستة هفت صندوقی، گروه های نمایشی دوره
      گردی بوده اند که با اجرای نمایش های روحوضی، اسباب
      سرگرمی و خنده مردم را فراهم می کردند. این گروه ها وسایل و
      ابزار خود را در صندوق هایی می نهاده اند. پرجاذبه ترین و کامل
      ترین گروه آنهایی بودند که هفت صندوق داشته اند. به هریک از
      بازیگران گروه قوال یا قوالک می گفته اند.
      یُغور: درشت و بدقواره
      برزیگر: برزگر، دهقان، کشاورز
      چراغدان: جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند
      تعاون: یکدیگر را یاری کردن، یاری رساندن
      تکفّل: عهده دار شدن
      تگ: دویدن
      تیمار: مواظبت، مراقبت
      ثِقَت: اطمینان، خاطر جمعی
      جال: دام و تور
      حَبّه: دانه
      خایب: ناامید، بی بهره
      دَها: زیرکی، هوشمندی
      راه تافتن : راه را کج کردن، تغییر مسیر دادن
      رخصت: اجازه، اذن دادن
      ریاحین: جمعِ ریحان، گیاهان خوشبو
      زُمرّد: سنگ قیمتی به رنگ سبز
      زه آب: زهاب، آبی که از سنگی یا زمینی می جوشد؛ مجازاً اشک
      ستیزه روی: گستاخ و پُررو
      سَر: رئیس
      سیادت: سروری، بزرگی
      شکاری: منسوب به شکار؛ صید، نخجیر
      صافی: پاک، بی غش، خالص
      صواب: صلاح و درست
      طاعن: سرزنشگر، عیب جو
      عقده: گره
      قفا: پشت گردن؛ در اینجا به معنای دنبال و پی است.
      گُرازان: در حال گرازیدن و به ناز و تکبّر راه رفتن، خرامان
      گَشن: انبوه، پُرشاخ و برگ
      مُتَصَیَّد: شکارگاه
      متواتر: پی در پی، پیاپی
      مجادله: جدال و ستیزه

      روز 14
      همگنان: همگان، همه
      ورطه: مهلکه، خطر و دشواری
      وقیعت: بدگویی، سرزنش، عیب جویی
      ابلاغ: رساندن نامه یا پیام به کسی
      ارک: قلعه، دژ
      برّ و برّ: با دقّت، خیره خیره
      بور: سرخ؛ بورشدن: شرمنده شدن، خجلت زده شدن
      تأثّر: اثرپذیری، اندوه
      تعلیمی: عصای سبکی که به دست گیرند.
      تلمّذ: شاگردی کردن، آموختن
      چُرتکه: واژة روسی؛ وسیله ای برای محاسبة جمع و تفریق شامل
      چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهرة و
      در بقیه ده مهرة متحرک که نماینده یک تا ده است، جای دارد.
      چلّه: زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها
      کردن آن، تیر پرتاب می شود.
      رفعت: اوج، بلندی، والایی
      سود، توان بینایی
      شماتت: سرکوفت، سرزنش، ملامت
      شوربا: آش ساده که با برنج و سبزی می پزند.
      صورتک: چهره ای مصنوعی که چهره اصلی را می پوشاند و در آن
      سوراخ هایی برای چشم و دهان تعبیه شده است؛ نقاب؛ ماسک
      عیار: خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی؛ تمام عیار: کامل و بی
      نقصان، پاک، خالص
      فرام: فریم، قاب عینک
      فرنگی مآب: کسی که به آداب اروپاییان رفتار می کند، متجدد
      فرنگی مآبی: به شیوة فرنگی ها و اروپایی ها، مآب به معنای
      بازگشت یا جای بازگشت است، اما در اینجا معنای شباهت را می
      رساند.
      قدّاره: جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه؛ قدّاره کش: کسی
      که با توسّل به زور، به مقاصد خود می رسد.
      قُلا: کمین؛ قُلا کردن: کمین کردن، در پی فرصت بودن
      قوّال: در اینجا مقصود بازیگر نمایش های دوره گردی است.
      کذا: آن چنانی، چنان
      حرب: آلت حرب و نزاع؛ مانند شمشیر، خنجر، نیزه و ...
      خدو: آب دهان، بزاق

      روز 15
      مطاوعت: فرمان بری
      مجرد: صِرف، تنها
      محضر: استشهادنامه، متنی که ضحّاک برای تبرئة خویش به
      امضای بزرگان حکومت رسانده بود.
      موبد: روحانی زردشتی، مجازاً دانشمند، دانا
      نفیر: صدای بلند، فریاد
      نَونَد: اسب تندرو
      هنر: فضیلت، استعداد، شایستگی، لیاقت
      یکایک: ناگهان
      آوردگاه: میدان جنگ، نبردگاه
      أبرَش: اسبی که دارای پوست خال دار یا رنگ به رنگ به ویژه
      سرخ و سفید است. در اینجا مطلق اسب منظور است.
      امتناع: سرباز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی، خودداری
      کردن
      برافراختن: برافراشتن، بلند کردن
      پور: فرزند مذکّر، پسر
      تپیدن: بی قراری و اضطراب نمودن، لرزیدن از ترس
      حبیب: دوستدار، یار، از القاب رسول اکرم
      الحاح: اصرار، پافشاری کردن
      بازارگاه: جای خرید و فروش، بازار؛ در متن درس، مقصود اهل
      بازار است.
      پایمردان دیو: دستیاران حکومت، توجیه کنندگانِ حکومت بیداد
      پایمردی: خواهشگری، میانجی گری، شفاعت
      پشتِ پای: روی پا، سینة پا
      تَرگ: کلاه خود
      تفرّج: گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش
      خجسته: فرخنده، مبارک
      خوالیگر: آشپز
      درفش: پرچم، بیرق
      درفش کاویان: درفش ملّی ایران در عهد ساسانی، کاویان یا
      کاویانی: منسوب به کاوه
      دژم: خشمگین
      زخمِ درای: ضربة پتک؛ درای، در اصل زنگ کاروان است.
      سپَردن: پایمال کردن و زیر پا گذاشتن
      سپهبد: فرمانده و سردار سپاه
      سَبُک: در اینجا به معنای فوراً و سریع کاربرد دارد.
      سروش: فرشتة پیام آور، فرشته

      روز 16
      دستوری: رخصت، اجازه دادن
      رزمگه: مخفّف رزمگاه، میدان جنگ
      ژَنده: بزرگ، عظیم
      ژیان: خشمناک، خشمگین
      سهم: ترس
      سهمگین: هراس انگیز، ترس آور
      ضرب: زدن، کوفتن
      غزا: پیکار، جنگ
      غضنفر: شیر
      قبا: نوعی جامه جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود.
      کیش: آیین، دین، مذهب
      کیمیا: مادّه ای فرضی که به گمان پیشینیان، فلزاتی مانند مس و قلع
      را به طلا و نقره تبدیل می کند.
      منزّه: پاک و بی عیب
      هژبر: شیر
      اختلاف: رفت و آمد
      استخلاص: رهایی جُستن، رهایی دادن
      اعتذار: عذرخواهی، پوزش خواهی
      التفات: توجّه
      اِمام: راهنما، پیشوا
      اولی تر: شایسته تر، سزاوارتر
      اهمال: کوتاهی، سهل انگاری کردن
      براثر: به دنبال؛ اثر: ردّپا
      تخلّص: رهایی
      بار: اجازه، رخصت؛ بارِ عام: پذیراییِ عمومی، شرفیابی همگانی؛ مقابل
      بارِ خالص: پذیرایی خصوصی
      باره: اسب
      برگ: توشه و هر چیز موردنیاز؛ مایحتاج و آذوقه
      تابناک: درخشان، نورانی
      جرس: زنگ
      جولان: تاخت و تاز
      چاووش: آن که پیشاپیش زائران حرکت می کند و با صدای بلند و
      به آواز اشعار مذهبی می خواند.
      خاره: سنگ خارا، سنگ
      راهوار: آنچه با شتاب اما نرم و روان حرکت می کند؛ خوش حرکت و
      تندرو
      رحیل: از جایی به جای دیگر رفتن، کوچ کردن، سفر کردن

      روز 17
      شمار گرفتن: حساب پس دادن
      غو: فریاد، بانگ و خروش، غریو
      فایق: دارای برتری، مسلّط، چیره
      فریاد خواندن: فریاد خواستن، طلب یاری کردن، دادخواهی
      کردن
      گُرز گاوسر: گرزی که سر آن شبیه سرِ گاو بوده است.
      گیهان خدیو: خدای جهان / گیهان: کیهان، جهان، گیتی
      لاف: سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا؛ لاف زدن:
      خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن
      زهد: پارسایی، پرهیزگاری
      شبگرد: شبرو
      شریعت: شرع، آیین، راه دین، مقابلِ طریقت
      صنم: بُت، معشوق زیبارو
      عازم: رهسپار، راهی
      قَدّسَ الله روحه العَزیز: خداوند، روح عزیز او را پاک گرداند.
      کبریا: بارگاہ خداوندی
      متّفق: همسو، هم عقیده، موافق
      محضر: محلّ حضور، مجازا مجلس درس یا مجلسی که در آن،
      سخنان قابل استفاده گفته می شود.
      مرشد: آن که مراحل سیروسلوک را پشت سر گذاشته و سالکان
      را راهنمایی و هدایت می کند؛ مراد، پیر، مقابلِ مُرید و سالک
      مَلَک: فرشته
      مناسک: جمعِ مَنسِک، اعمال عبادی، آیین های دینی
      وعظ: اندرز، پند دادن
      آغوز: اولین شیری که یک ماده به نوزادش میدهد و سرشار از
      موادّ مقوّی است.
      آماس: وَرَم، تَورّم؛ آماس کردن: گنجایش پیدا کردن، متوّرم شدن
      استسقا: نام مرضی که بیمار، آب بسیار خواهد.
      انعطاف: نرمش، آمادگی برای سازگاری با دیگران، محیط و شرایط
      آن
      بالبداهه: ارتجالاً، بدون اندیشه قبلی
      بذله گو: شوخ، لطیفه پرداز
      به نقد: در حال حاضر، در وضعیت موردنظر
      خزاین: جمعِ خزانه، گنجینه ها
      خلیفت: خلیفه، جانشین
      رأفت: مهربانی، شفقت
      ربوبیّت: الوهیّت و خدایی، پروردگاری

      روز 18
      رَشحه: قطره، چکّه
      رُفت: رُفتن، زدودن
      رکاب: حلقه ای فلزی که در دو طرف زین اسب آویخته می شود و
      سوار پا در آن می گذارد.
      سترگ: بزرگ، عظیم
      عَلَم: پرچم
      فرض: واجب گردانیدن، آنچه انجام آن بر عهدة کسی نهاده شده
      باشد، لازم، ضروری
      کران: طرف، جهت، کنار
      کلاف: نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند، ریسمان پیچیده
      گرد دوک
      محوطه: پهنه، میدانگاه، صحن
      مَشک: انبان، خیک، کیسه ای از پوست گوسفند
      نیلی: به رنگ نیل، کبود
      وادی: سرزمین
      ولی: دارندة بالاترین مقام در دین پس از پیغمبر، دوست
      همپا: همراه، هم قدم، هر یک از دو یا چند نفری که با هم کاری
      انجام می دهند. همپایی: همگامی، همراهی
      آدینه: روز جمعه، آخرین روز هفته
      انکار: باور نکردن، نپذیرفتن، نفی کردن
      بیعت: پیمان، عهد، پیمان بستن برای فرمان برداری و اطاعت از کسی
      چنبر: حلقه و هر چیز حلقه مانند؛ چنبر نفس: چنبر زدنِ ماِر نفس
      رَستن: رهاشدن، نجات یافتن
      روحانی: منسوب به روح، معنوی، ملکوتی
      سیمینه: منسوب به سیم، سیمین، اشیای ساخته شده از سیم یا
      نقره
      مدار: مسیری معمولاً دایره ای شکل که در آن چیزی به دور چیز
      دیگر می چرخد؛ مسیر
      مرهم: هر دارویی که روی زخم گذارند، التیام بخش
      منکر: انکار کننده، ناباور
      آوری: بی گمان، بی تردید، به طور قطع
      اژدها پیکر: در شکل و هیئت اژدها، دارای نقش اژدها
      اساطیر: جمعِ اسطوره؛ افسانه ها و داستانهای خدایان و پهلوانان ملل
      قدیم
      پالیز: باغ، جالیز
      تحفه: ارمغان، هدیه
      تشرّع: شریعت، مقابل طریقت و عرفان

      روز 19
      رغبت: میل و اراده، خواست
      سست عناصر: بی اراده، بی غیرت
      طوع: فرمان برداری، اطاعت، فرمانبری
      عنایت: توجّه، لطف، احسان
      غَنا: بی نیازی، توانگری
      قبضه: یک مشت از هر چیزی
      قرب: نزدیک شدن، هم جواری
      کبریایی: منسوب به کبریا، خداوند تعالی
      متلألئ: درخشان، تابان
      مذلّت: فرومایگی، خواری، مقابل عزّت
      مُشتبِه: اشتباه کننده، دچار اشتباه؛ مشتبِه شدن: به اشتباه
      افتادن
      مشعشع : درخشان، تابان
      مقرّب: آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده
      است.
      ملکوت: عالم غیب، جهان بالا
      نفایس: جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گران بها
      وسائط: جمعِ وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن
      به مقصود می رسند.
      هیئت: شکل، ظاهر، دسته ای از مردم
      تشییع: همراهی و مشایعت کردن جنازه تا گورستان
      خوش لقا: زیبارو، خوش سیما
      رضوان: بهشت، نام فرشته ای که نگهبان بهشت است.
      دریا: در متن درس رود بزرگ مانند دریای نیل
      دمار از کسی کشیدن: دمار از کسی برآوردن؛ کنایه از نابود کردن
      کسی
      سیماب گون: به رنگ جیوه، جیوه ای؛ سیماب: جیوه
      گِران: سنگین، عظیم
      اجنبی: بیگانه، خارجی
      اذن: اجازه، رُخصت
      اعطا: واگذاری، بخشش، عطا کردن
      افراط: از حد در گذشتن، زیاده روی، مقابلِ تفریط
      التهاب: شعله ور شدن و برافروختن؛ مجازاً ناآرامی، بی قراری،
      اضطراب
      بَختک: موجود خیالی یا سیاهی ای که بر روی شخص خوابیده
      می افتد؛ کابوس

      روز 20
      تمکّن: توانگری، ثروت
      تهنیت: شادباش گفتن، تبریک گفتن، تبریک
      چابک: تند و فرز
      دستخوش: آنچه یا آن که در معرض چیزی قرار گرفته یا تحت غلبه
      و سیطرة آن است؛ بازیچه
      سبک سری: سهل انگاری و بی مسئولیتی
      شاب: بُرنا، جوان
      شائبه: به شک اندازنده دربارة وجود چیزی، و به مجاز، عیب و بدی
      یا نقص در چیزی؛ بی شائبه: بدون آلودگی و با خلوص و صداقت،
      پاک، خالص
      شعرِ تمثیلی: شعر نمادین و آمیخته به مَثَل و داستان
      شوریدگی: عشق و شیدایی
      صَباحت: زیبایی، جمال
      عندلیب: بلبل، هزاردستان
      فرخنده: مبارک، خجسته
      فرط: بسیاری
      گیوه: نوعی کفش با رویه ای دست باف
      لطایف: جمعِ لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقایق؛ سخنان نرم و
      دلپذیر
      لفاف: پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند.
      متعصّب: غیرتمند
      مساعدت: همیاری، یاوری
      مسرّت: شادی، خوشی
      مسرور: شادمان، خشنود
      مشیّت: اراده، خواست
      میثاق: عهد و پیمان
      نکبت بار: شوم و ایجاد کنندة بدبختی و خواری
      نَمَد: پارچه کلفت که از کوبیدن و مالیدن پشم یا کُرک بدست
      می آید و از آن به عنوان فرش استفاده می کنند یا کلا و بالاپوش
      می سازنند؛ بالاپوشِ نمدی
      پرورده: پرورش یافته
      جمله: همه، سراسر
      جهانگیر: گیرندة عالم، فتح کنندة دنیا
      جهد: کوشش، تلاش، سعی
      چاره گری: تدبیر، مصلحت اندیشی
      خَنیده: مشهور، معروف، نامدار؛ خنیده نام ترگشتن: مشهورتر شدن،
      پرآوازه تر گردیدن

      روز 21
      تحت الحمایگی: تحت الحمایه بودن؛ تحت الحمایه ویژگی
      کشور، سرزمین یا فردی است که معمولاً به موجب پیمانی با یک
      کشور نیرومند، تحت حمایت او در می آید و در عوض، امتیازات و
      اختیاراتی به او می دهد. تحت الحمایگی در مورد یک کشور یا
      سرزمین، یکی از اشکال استعمار و مرحله ای قبل از تبدیل کامل
      به مستعمره است.
      تسخیر: تصرّف کردن جایی معمولاً با زور
      تفریط: کوتاهی کردن در کاری
      توازن: تعادل، برابری
      جنون: شیفتگی، شیدایی، شوریدگی
      چنبره زدن: چنبر زدن، حلقه زدن، به صورت خمیده و حلقه وار
      جمع شدن
      خصال: جمعِ خصلت، خوی ها، خواه نیک باشد یا بد
      دارالسَلطنه: پایتخت؛ در دورة صفوی و قاجار، عنوان بعضی از
      شهرها که شاهزاده یا ولیعهد در آن اقامت داشت.
      درایت: آگاهی، دانش، بینش
      زبونی: فرومایگی، درماندگی
      زنبورک: نوعی توپ جنگی کوچک دارای دو چرخ که در زمان
      صفویه و قاجاریه روی شتر می بستند.
      شایق: آرزومند، مشتاق
      صفیر: صدای بلند و تیز
      طاقت فرسا: توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر
      غیرت: حمیّت، تعصّب
      کورسو: نور اندک، روشنایی کم
      معبد: پرستشگاه، محلّ عبادت
      مقرّر: معلوم، تعیین شده
      موعد: هنگام، زمان
      موزون: هماهنگ، خوش نوا
      نهیب: فریاد بلند، به ویژه برای ترساندن یا اخطار کردن
      وجد: سرور، شادمانی و خوشی
      ولایات: جمعِ ولایت؛ مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره
      می شود؛ معادل شهرستان امروزی
      سبحان الله: پاک و منزّه است خدا
      سِتَدن: ستاندن، دریافت کردن
      سرسام: تورّم سر و مغز و پرده های آن که یکی از نشانه های
      آن، هذیان بوده است.

      روز 22
      خویشان: جمع خویش، اقوام
      رایت: بیرق، پرچم، دِرَفش
      سرشت: فطرت، آفرینش، طبع
      غایت: پایان، فرجام، نهایت
      گزاف کاری: زیاده روی، بیهوده کاری
      محمل: کجاوه که بر شتر بندند، مهد
      موسم: زمان، هنگام
      استحقاق: سزاواری، شایستگی
      اصناف: جمعِ صنف، انواع، گونه ها، گروه ها
      اعزاز: بزرگداشت، گرامیداشت
      الوهیّت: خدایی، خداوندی
      بُعد: دوری، فاصله
      تعبیه کردن: قرار دادن، جاسازی کردن
      تلبیس: حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن،
      نیرنگ سازی
      جلّت: بزرگ است
      حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه
      گداختن: ذوب کردن
      گسیل کردن: فرستادن، روانه کردن
      لَختی: اندکی
      لِلهِ دَر کُما: خدا شما را خیر بسیار دهاد!
      مبشّر: نویددهنده، مژده رسان
      متقارب: نزدیک به هم، در کنار هم
      محجوب: پنهان، مستور، پوشیده
      مخنقه: گردن بند
      مرغزار: سبزه زار، زمینی که دارای سبزه و گل های خودرو است.
      مطرب: آواز خوان، نوازنده
      مقرون: پیوسته، همراه
      مهمّات: کارهای مهم و خطیر
      مؤکّد: تأکیدشده، استوار
      ناو: کشتی، به ویژه کشتی دارای تجهیزات جنگی
      ندیم: همنشین، همدم
      نُکت: نکته ها
      نماز پیشین: نماز ظهر
      وَبال: سختی و عذاب، گناه
      وزر: بار سنگین، در اینجا گناه
      همایون: خجسته، مبارک، فرخنده

      روز 23
      سور: جشن
      شبگیر: سحرگاه، پیش از صبح
      شراع: سایه بان، خیمه
      صَعب: دشوار، سخت
      صِلَت: انعام، جایزه، پاداش
      ضَیعَت: زمین زراعتی؛ ضَیعَتک: زمین زراعتی کوچک
      عارضه: حادثه، بیماری
      علّت: بیماری
      عزًّ و جَل: عزیز است و بزرگ و ارجمند
      عِقد: گردن بند
      غرامت زده: تاوان زده، کسی که غرامت کشد، پشیمان
      غَزو: جنگ کردن با کافران
      فارغ شدن: آسوده شدن از کار
      فراخ تر: آسوده تر، راحت تر
      فراغ: آسایش، آسودگی
      فرودِ سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع
      شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران
      فیروزه فام: به رنگ فیروزه، فیروزه رنگ
      قضا: تقدیر، سرنوشت
      کافی: باکفایت، لایق، کارآمد
      کران: ساحل، کنار
      کراهیّت: ناپسندی
      کوشک: ساختمانی بلند، وسیع و زیبا که اغلب در میان باغ قرار
      گرفته است؛ قصر، کاخ
      اختنه: بیرون کشیده، برکشیده
      دستاورد: نتیجهف پیامد، حاصل آنچه با تلاش بدست آید.
      ذی حیات: جاندار، دارای حیات
      سرحد: مرز،کرانه
      غایی: منسوب به غایت، نهایی
      اُبّهت: بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می شود.
      اعلان: آشکار کردن چیزی و باخبرساختن مردم از آن
      اهتمام: کوشش، سعی، همّت گماشتن؛ اهتمام ورزیدن در کاری:
      همت گماشتن به انجام دادن آن
      بیشه: زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت
      روییده باشد.
      تسکین: آرامش، آرام کردن
      تناور: دارای پیکر بزرگ و قوی

      روز 24
      یوز: یوزپلنگ، جانوری شکاری، کوچک تر از پلنگ که با آن به شکار
      آهو و مانند آن می روند.
      افسر: تاج و کلاه پادشاهان
      باره: اسب
      برومند: بارآور، میوه دار
      خرگه: خرگاه، خیمه به ویژه خیمة بزرگ
      ادبار: بدبختی، سیه روزی؛ متضادّ اقبال
      اقبال: خوشبختی، سعادت
      توفیق: آن است که خداوند، اسباب را موافق خواهش بنده، مهیّا کند
      تا خواهش او به نتیجه برسد؛ سازگار گردانیدن
      تیره رایی: بداندیشی، گمراهی
      چاشنی: مزه، طعم
      حلاوت: شیرینی
      نژند: خوار و زبون، اندوهگین
      جیب: گریبان، یقه
      چنگ: نوعی ساز که سر آن خمیده است و تارها دارد.
      حمیّت: غیرت، جوانمردی، مردانگی
      دَغَل: ناراست، حیله گر
      دون همّت : کوتاه همّت، دارای طبع پست و کوتاه اندیشه
      زَنَخدان : چانه
      شُغال : جانور پستانداری است از تیرة سگان که جزو رستة
      گوشتخواران است.
      شَل: دست و پای از کار افتاده
      شوریده رنگ : آشفته حال
      غیب: پنهان، نهان از چشم؛ عالمی که خداوند، فرشتگان و ... در آن
      قرار دارند.
      فروماندن: متحیّر شدن
      قُوت: رزق روزانه، خوراک، غذا
      اطبّا: جمعِ طبیب، پزشکان
      افگار: مجروح، خسته
      ایزد: خدا، آفریدگار
      برنشستن: سوار شدن
      بی شبهت: بی تردید، بی شک
      توقیع: مُهر یا امضای پادشاهان و بزرگان در ذیل یا بر پشت فرمان یا
      نامه؛ توقیع کردن: مُهرزدن یا امضا کردن
      چاشتگاه: هنگام چاشت، نزدیک ظهر
      حَشَم: خدمتکاران

      روز 25
      جلی: ویژگی خطّی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود.
      سجایا: جِ سجیه، خوها، خُلق ها و خصلت ها
      صحیفه: کتاب
      عتاب: سرزنش، ملامت، تندی
      غَرس: نشاندن و کاشتن درخت و گیاه
      کتابت: نوشتن، تحریر، خوشنویسی
      کفایت: کافی، بسنده
      متنبّه شدن: به زشتی عمل خود پی بردن و پند گرفتن
      مخیّله: خیال، قوّة تخیّل، ذهن
      معمّر: سالخورده
      افسرده: بی بهره از معنویت، بی ذوق و حال
      جبین: پیشانی
      روایی: ارزش، اعتبار
      کُنده: تنه بریده شدة درخت که شاخ و برگ آن قطع شده است؛
      هیزم
      لطیفه: گفتار نغز، مطلب نیکو، نکته ای باریک
      ماسیدن: کنایه از به انجام رسیدن، به ثمر رسیدن
      ما یتعلّقُ به: آنچه بدان وابسته است.
      مایحتوی: آنچه درون چیزی است.
      متفرّعات: شاخه ها، شعبه ها (در متن به معنی متعلقات به کار
      رفته است)
      متکلّم وحده: آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن
      می گوید.
      مجلس آرا: آن که با حضور خود سبب رونق مجلس و شادی یا
      سرگرمی حاضران آن می شود؛ بزم آرا
      محظور: مانع و مجازاً گرفتاری و مشکل در محظور گیر کردن:
      گرفتاری پیدا کردن، در مقابل امر ناخوشایند قرار گرفتن (املای
      این واژه به صورت محذور نیز آمده است)
      محظوظ: بهره ور
      مخلّفات: چیزهایی که به یک ماده خوردنی اضافه می شود یا به
      عنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار می گیرد.
      مضغ: جویدن
      معهود: عهدشده، شناخته شده، معمول
      معوج: کج
      نامعقول: آنچه از روی عقل نیست؛ برخلاف عقل
      واترقیدن: تنزّل کردن، پس روی کردن
      وجنات: صورت، چهره

      روز 26
      خُطوات: جمعِ خُطوه، گامها، قدمها
      خیرخیر: سریع، سَرسَری
      خیلتاش: هریک از سپاهیانی که از یک دسته باشند
      دربایست: نیاز، ضرورت
      دُرُست: تندرست، سالم
      دوال: چرم و پوست؛ یک دوال: یک لایه، یک پاره
      راغ : دامنة سبز کوه، صحرا
      رُقعت: رقعه، نامة کوتاه، یادداشت
      روضه: باغ، گلزار
      زایل شدن: نابود شدن، برطرف شدن
      زرِ پاره: قراضه و خُردة زر، زرِ سکّه شده
      شرفیاب شدن: آمدن به نزد شخص محترم و عالی قدر، به حضور
      شخص محترمی رسیدن
      شش دانگ: به طور کامل، تمام
      شکوم: شُگون؛ میمنت، خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن
      معمولاً برای اشاره ، شیءُ عُجاب: امری شگفت
      صلة ارحام: به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان احوالپرسی کردن
      عاریه: آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن را پس دهند.
      علّامه: آن که دربارة رشته ای از معارف بشری دانش و آگاهی بسیار
      دارد.
      غلیان: جوشش عواطف و احساسات، شدت هیجان عاطفی
      قطعه بعد أخرى: تکّه ای بعد از تکّة دیگر
      کاهدان: انبارِ کاه
      کأن لم یکی شیئا مذکوراً: بخشی از آیه اول سورة دهر است به
      در این داستان یعنی تمام خوراکی ها ؛» چیزی قابل ذکر نبود « معنی
      سر به نیست شد.
      کبّاده: وسیله ای کمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک
      طرف آن رشته ای از زنجیر یا حلقه های آهنی متعدد قرار دارد؛ کبّاده
      چیزی را کشیدن: ادعای چیزی داشتن، خواستار چیزی بودن
      کتل: پشته، تپّه
      کلاشینکف: سلاحی در انواع خودکار و نیمه خودکار، دارای دستگاه
      نشانه رَوی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو؛ برگرفته از نام
      اسلحه ساز روسی.
      کَلک: آتشدانی از فلز یا سفال؛ کلک چیزی را کندن: خوردن یا نابود
      کردن چیزی
      بادی: آغاز (در اصل به معنیِ آغاز کننده است)

      روز 27
      ولیمه: طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند.
      هم قطار: هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا
      موقعیت اجتماعی در یک ردیف هستند.
      هویدا: روشن، آشکار
      جیر: نوعی چرم دبّاغی شده با سطح نرم و پرزدار که در تهیة
      لباس، کفش، کیف و مانند آنها به کار می رود.
      چلمن: آن که زودفریب می خورد، هالو؛ بی عُرضه، دست و پا
      چلفتی
      حضّار: آنان که در جایی یا مجلسی حضور دارند؛ حاضران
      حلقوم: حلق و گلو
      خرت و پرت: مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای کم
      ارزش
      خرخره: گلو، حلقوم
      خورد رفتن: ساییده شدن و از بین رفتن
      خمره: ظرفی به شکل خُم و کوچک تر از آن
      خفایا: جِ خفیه، مخفیگاه؛ در خفایای ذهن: در جاهای پنهان ذهن
      خوش مشربی: خوش مشرب بودن؛ خوش معاشرتی و خوش
      صحبتی
      درزی: خیّاط
      دوری: بشقاب گردِ بزرگ معمولاً با لبة کوتاه
      دیلاق: دراز و لاغر
      سرسرا: محوّطه ای سقف دار در داخل خانه ها که در ورودی
      ساختمان به آن باز می شود و از آنجا به اتاق ها یا قسمت های
      دیگر می روند. سرسرا=لابی=هال
      سکندری: حالت انسان که بر اثر برخورد با مانع، کنترل خود را
      از دست بدهد و ممکن است به زمین بیفتد؛ سکندری خوردن:
      حالت سکندری برای کسی پیش آمدن
      شبان: چوپان
      شخیص: بزرگ و ارجمند
      تفرید: دل خود را متوجّه حق کردن، دل از علایق بریدن و
      خواست خود را فدای خواست ازلی کردن، فردشمردن و یگانه
      دانستن خدا؛ تفرید را عطّار در معنی گم شدن عارف در معروف به
      کار می برد؛ یعنی وقتی که در توحید غرق شد، آگاهی از این
      گمشدگی را گم کند و به فراموشی سپارد.
      دعوی: ادّعا، ادعای خواستن یا داشتن چیزی؛ معنی و دعوی دو
      مفهوم متقابل و متضادند. معنی حقیقتی است که نیاز به اثبات
      ندارد و دعوى لافی است تهی از معنی

      روز 28
      بحبوحه: میان، وسط
      بدقواره: آن که با آنچه ظاهری زشت و نامتناسب دارد؛ بد ترکیب
      بذله: شوخی، لطیفه
      برجک: سازة چرخانی که روی تانک قرار دارد و به کمک آن می
      توان جهت شلیک توپ را تغییر داد.
      بقُولات: انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان مانند نخود و عدس،
      حبوبات
      بلامعارض: بی رقیب
      بَلّعتُ: فروبُردم، بلعیدم؛ صرف کردنَ صیغه بَلّعتُ: خوردن
      پاپی شدن: در امری اصرار ورزیدن
      پتیاره: زشت و ترسناک
      پرت و پلا: بیهوده، بی معنی؛ (مرکب اتباعی است)
      ترفیع: ارتقا یافتن، رتبه گرفتن
      تصدیق: تأیید کردن درستیِ حرف یا عملی، گواهی دادن به صحّت
      امری
      تصنّعی: ساختگی
      تک و پوز: دک و پوز، به طنز، ظاهر شخص به ویژه سروصورت
      تنبوشه: لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار
      می گذارند تا آب از آن عبور کند.
      تیربار: سلاح خودکار آتشین، سنگین تر و بزرگ تر از مسلسلِ
      دستی که به وسیلة نوار فشنگ تغذیه می شود؛ مسلسلِ سنگین
      جبهه: پیشانی
      آزگار: زمانی دراز؛ ویژگیِ آنچه بلند و طولانی به نظر می آید.
      آسمان جُل: کنایه از فقیر، بی چیز، بی خانمان؛ جُل: پوشش به
      معنای مطلق
      استشاره: رای زنی، مشورت، نظر خواهی
      استیصال: ناچاری، درماندگی
      اطوار: رفتار و یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار
      اعلا: برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز
      امتناع: خودداری، سر باز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی
      انضمام: ضمیمه کردن؛ به انضمامِ: به ضمیمة، به همراهِ
      عفاف: رعایت اصول اخلاقی، پرهیزکاری، پارسایی
      غربت: غریبی، دوری از خانمان
      فرهیختگی: فرهیخته بودن، فرهیخته: برخوردار از سطح والایی از
      دانش، معرفت یا فرهنگ

      روز 29
      زاد: توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می بَرَند.
      سروش: پیام آور، فرشتة پیام آور
      شگرف: قوی، نیرومند
      شیدا: عاشق، دلداده
      صدر: طرف بالای مجلس، جایی از اتاق و مانند آن که برای
      نشستن بزرگان مجلس اختصاص می یابد؛ مجازاً ارزش و اعتبار
      کلان: دارای سنّ بیشتر
      گرم رو: مشتاق، به شتاب رونده و چالاک، کوشا
      گِرده: قرص نان، نوعی نان
      مخاصمت: دشمنی، خصومت مصاحبت: هم نشینی، هم صحبت
      داشتن
      مقالات: جِ مقالت، گفتارها، سخنان
      وادی: سرزمین، مجازاً در معنای بیابان
      شامّه: حس بویایی
      شَبَح: آنچه به صورت سیاهی به نظر می آید، سایة موهوم از
      کسی یا چیزی
      شرف: بزرگواری، حرمت و اعتباری که از رعایت کردن ارزشهای
      اخلاقی به وجود می آید.
      طفره رفتن: خودداری کردن از انجام کاری از روی قصد و با بهانه
      آوردن، به ویژه خودداری کردن از پاسخ صریح دادن به سؤالی یا
      کشاندن موضوع به موضوعات دیگر
      کلافه: بی تاب و ناراحت به علت قرار گرفتن در وضع آزاردهنده
      گُردان: واحد نظامی که معمولا شامل سه گروهان است.
      متقاعد: مُجاب شده، مجاب، قانع شده؛ متقاعد کردن مجاب
      کردن، وادار به قبول امری کردن
      مجسّم: به صورت جسم درآمده، تجسم یافته
      محضر: دفترخانه، دادگاه
      مُسلِم: پیرو دین اسلام
      مُصِر: اصرار کننده، پافشاری کننده
      مَعبَر: محل عبور، گذرگاه
      آزرم: شرم، حیا
      ارتفاع: محصول زمین های زراعتی؛ ارتفاعِ ولایت: عایدات و
      درآمدهای مملکت
      اندیشه: اندوه، ترس، اضطراب، فکر
      ایمِن: در امن، دل آسوده

      روز 30
      فریادرس: یاور، دستگیر
      کُربت: غم، اندوه؛ کُربت جور: اندوه حاصل از ظلم و ستم
      مقرّرشدن: قرار گرفتن، ثبات و دوام یافتن
      مکاید: جِ مکیده یا مکیدت؛ کیدها، مکرها، حیله ها
      مَلِک: پادشاه، سلطان
      موبد: روحانی زرتشتی، مجازاً مشاور
      نقصان: کم شدن، کاهش یافتن
      نماز بردن: تعظیم کردن، عمل سر فرود آوردن در مقابل کسی برای
      تعظیم
      نواختن: کسی را با گفتن سخنان محبت آمیز یا بخشیدن چیزی
      مورد محبت قراردادن
      نیک پی: خوش قدم
      نیکی دهش: نیکی کننده
      ولایت: کشور، سرزمین
      هشیوار: هوشیار، هوشیارانه، آگاهانه
      هیون: شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت اندام
      تنیده: درهم بافته
      رَجَز: شعری که در میدان جنگ برای مفاخره میخوانند.
      زخمِ کاری: ضربة مؤثّر یا زخمی که موجب مرگ می شود.
      سورت: تندی و تیزی، حدّت و شدّت
      ضجه: ناله و فریاد با صدای بلند، شیون
      طاق: فرد، یکتا، بی همتا
      عماد: تکیه گاه، نگاه دارنده؛ آنچه بتوان بر آن (او) تکیه کرد.
      عیار: ابزار و مبنای سنجش، معیار
      مرادف: مترادف، هم ردیف
      مرتعش: دارای ارتعاش، لرزنده
      مَنتشا: نوعی عصا که از چوب گره دار ساخته می شود و معمولاً
      درویشان و قلندران به دست می گیرند؛ برگرفته از نام منتشا که
      شهری در آسیای صغیر است.
      ناورد: نبرد
      هریوه: هروی، منسوب به هرات (شهری در افغانستان)
      هول: وحشت انگیز، ترسناک
      استغنا: بی نیازی؛ در اصطلاح، بی نیازیِ سالک از هر چیز جز خدا
      اعانت: یاری دادن، یاری
      افسرده: منجمد، سرمازده
      اکناف: جِ کَنَف، اطراف، کناره ها

      روز 31
      بریان: در لغت کباب شده و پخته شده بر آتش، مجازا ناراحت و
      مضطرب؛ بریان شدن: غمگین و ناراحت شدن، در سوز و گداز
      بودن
      پُرمایه: گرانمایه، پرشکوه؛ مایه: قدرت، توانایی
      تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک
      تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت، گرمی و حرارت
      تطاول: ستم و تعدّی، به زور به چیزی دست پیدا کردن
      تعصّب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص، گروه
      یا امری؛ به تعصّب: به حمایت و جانب داری
      حَشَم: خدمتکاران، خویشان و زیردستان فرمانروا
      حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع
      خَستن: زخمی کردن، مجروح کردن
      خُود: کلاه خود
      خیره سر: گستاخ و بی شرم، لجوج
      دستور: وزیر، مشاور
      زوال: نابودی، از بین رفتن
      سبو: کوزه، ظرف معمولاً دسته دار از سفال یا جنس دیگر برای
      حمل یا نگه داشتن مایعات
      سپردن: طی کردن، پیمودن
      سمن: نوعی درخت گل، یاسمن
      شبیخون: حمله ناگهانی دشمن در شب
      طرح افکندن: کنایه از بنانهادن؛ طرح ظلم افکندن: سبب
      پیدایش و گسترش ظلم شدن، بنیان ظلم نهادن
      عَجَم: سرزمینی که ساکنان آن غیرعرب، به ویژه ایرانی باشند؛
      ایران؛ ملوک عجم: پادشاهان ایران
      غرفه: بالاخانه، هر یک از اتاق های کوچکی که در بالای اطراف
      سالن یا یک محوّطه می سازند که مشرف بر محوّطه است.
      فقه: علم احکام شرعیه، علمی است که از فروع عملی احکام شرع
      بحث می کند. مبنای این علم بر استنباط احکام است از کتاب و
      سنّت و به سبب همین استنباط، محل اجتهاد است.
      قاش: قاچ، قسمت برآمدة جلوی زین؛ کوهة زین
      قدس: پاکی، صفا، قداست
      قندیل: چراغ یا چهل چراغی که می آویزند.
      کمانه: نام کوهی در منطقه ونک از توابع شهرستان سمیرم استان
      اصفهان
      کَهَر: اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است.
      کُرَند: اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد.

      روز 32
      اولی: شایسته؛ اولی تر: شایسته تر
      تجرید: در لغت به معنای تنهایی گزیدن؛ ترک گناهان و اعراض از
      امور دنیوی و تقرّب به خداوند؛ در اصطلاح تصوّف، خالی شدن قلب
      سالک از آنچه جز خداست.
      تَعَب: رنج و سختی
      طاق: سقف خمیده و محدّب، سقف قوسی شکل که با آجر بر روی
      اطاق یا جایی دیگر سازند؛ طاق ضربی: طاق احداث شده بین دهانة دو
      تیرآهن که آن را با آجر و ملاط گچ می سازند.
      طَبَق: سینی گرد بزرگ و معمولاً چوبی، مخصوص نگه داری یا حمل
      اشیا که بیشتر آن را بر سر می گذارند.
      طیلسان: نوعی ردا
      عجین آمدن: عجین شدن، آمیخته شدن یا ترکیب شدن دو یا چند
      چیز
      غایت القصوى: حدّ نهایی چیزی، کمالِ مطلوب
      فرخنده پی: خوش قدم، نیک پی، خوش یمن
      فرسخ: فرسنگ، واحد اندازه گیری مسافت تقریباً معادل شش
      کیلومتر
      کازیه: جاکاغذی، جعبة چوبی یا فلزی روباز که برای قرار دادن کاغذ،
      پرونده یا نامه ها روی میز قرار می دهند.
      کِی: پادشاه، هر یک از پادشاهان سلسله کیان
      کیانی: منسوب به کیان؛ کیان: کی ها، هر یک از پادشاهان داستانی
      ایران از کیقباد تا دارا
      مار غاشیه: ماری بسیار خطرناک در دوزخ؛ غاشیه: سوره ای از قرآن،
      یکی از نام های قیامت
      مستعجل: زودگذر، شتابنده
      مغان: موبدانِ زرتشتی؛ در ادبیات عرفانی، عارف کامل و مرشد را
      گویند.
      مَرکب: اسب، آنچه بر آن سوار شوند.
      نمط: بساط شطرنج
      آستانه: آستان، آغاز
      ابدیت: جاودانگی، پایندگی، بیکرانگی
      ارادت: میل و خواست، اخلاص، علاقه و محبّت همراه با احترام
      استشمام: بوییدن
      اسرا: در شب سِیر کردن، هفدهمین سورة قرآن کریم
      اندوه گسار: غم گسار، غمخوار
      انگاره: طرح، نقشه

      روز 33
      گرمسیر: منطقه ای که تابستان های بسیار گرم و زمستان های
      معتدل دارد؛ مقابل سردسیر
      ماورا: فراسو، آن سو، ماسوا، برتر
      ماوراء الطّبیعه: آنچه فراتر از عالم طبیعت و ماده باشد؛ مانند
      خداوند، روح و مانند آنها
      مباهات: افتخار، سرافرازی
      مَدرس: محلّی که در آن تدریس کنند؛ موضع درس گفتن
      مشایعت: همراهی کردن، بدرقه کردن
      معلّق: آویزان، آویخته شده
      نشئه: حالت سرخوشی، کیفوری، سرمستی
      نظاره: تماشا کردن، نگاه، نگریستن
      یغما: غارت، تاراج؛ به یغما رفتن: غارت شدن
      برزخ: حدّ فاصل میان دو چیز، زمان بین مرگ رفتن به بهشت یا
      دوزخ، فاصله بین دنیا و آخرت
      چشمداشت: انتظار و توقّع امری از چیزی یا کسی؛ چشم داشتن:
      منتظر دریافت پاداش یا مزد بودن
      داعیه: ادّعا
      زخمه: ضربه، ضربه زدن
      گشاده دستی: بخشندگی، سخاوت
      بی حفاظ: بدون حصار و نرده؛ آنچه اطراف آن را حصار نگرفته
      باشد.
      تشر: سخنی که همراه با خشم، خشونت و اعتراض است و معمولاً
      به قصد ترساندن و تهدید کردن کسی گفته می شود.
      پگاه: صبحِ زود، هنگام سحر
      تعلّل: عذر و دلیل آوردن، به تعویق انداختن چیزی یا انجام کاری،
      درنگ، اهمال کردن
      جناق: جناغ، استخوان پهن و دراز در جلو قفسه سینه
      حزین: غم انگیز
      حمایل: نگه دارنده، محافظ؛ حمایل کردن: محافظ قراردادن
      چیزی برای چیز دیگر
      حیثیت: آبرو؛ ارزش و اعتبار اجتماعی که باعث سربلندی و خوش
      نامی شخص می شود.
      خشاب: جعبة فلزیِ مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و
      گلوله ها پی در پی از آن وارد لوله سلاح می شود.
      دنج: ویژگی جای خلوت و آرام و بدون رفت و آمد
      دیباچه: آغاز و مقدّمة هر نوشته

      روز 34
      اهورایی: ایزدی، خدایی، منسوب به اهورا
      ایل: گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و
      معمولاً به صورت چادرنشینی زندگی می کنند؛ ایل و تبار: خانواده و
      نژاد و اجداد
      بطالت: بیکاری، بیهودگی، کاهلی
      بَن: درختی خودرو و وحشی که در برخی نقاط کوهستانی ایران
      می روید، پسته وحشی
      پرنیان: پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، نوعی حریر
      تعبیر: بیان کردن، شرح دادن، بازگویی
      تفرّجگاه: گردشگاه، جای تفرّج، تماشاگاه
      تلقّی: دریافت، نگرش، تعبیر
      تموز: ماه دهم از سال رومیان، تقریباً مطابق با تیرماه سال شمسی؛
      ماهِ گرما
      حکمت: فلسفه، به ویژه فلسفة اسلامی
      دلاویز: پسندیده، خوب، زیبا
      سَموم: باد بسیار گرم و زیان رساننده
      شبدر: گیاهی علفی و یک ساله؛ شبدرِ دوچین: شبدری که قابلیت آن
      را دارد، دو بار پس از روییدن چیده شده باشد.
      شیهه: صدا و آواز اسب
      طفیلی: منسوب به طفیل، وابسته، آن که وجودش یا حضورش در
      جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری است؛ میهمان ناخوانده
      عدلیّه: دادگستری
      ظن: گمان، پندار
      مستغرق: مجذوب، شیفته؛ مستغرق گشتن: حیران و شیفته شدن
      مستمع: شنونده، گوش دارنده
      مستور: پوشیده، پنهان
      نفیر: فریاد و زاری به صدای بلند
      بزم: محفل، ضیافت
      بی خودی: بیهوشی، حالت از خودرَستگی و به معشوق پیوستن
      جسمانی: منسوب به جسم، مقابل روحانی
      جمال: زیبایی، زیبایی ازلی خداوند
      حُسن: نیکویی، زیبایی
      روحانی: منسوب به روح، معنوی، ملکوتی، آنچه از مقولة روح و جان
      باشد.
      سامان: درخور، میسّر، امکان
      سودا: خیال، دیوانگی
      شیدایی: دیوانگی

      روز 35
      روضه: آنچه در مراسم سوگواری اهل بیت پیغمبر و به ویژه در
      مراسم سوگواری امام حسین خوانده می شود؛ ذکر مصیبت و
      نوحه سرایی
      آوند: آونگ، آویزان، آویخته
      ارغند: خشمگین و قهر آلود
      بگسل: پاره کن، جداکن؛ در متن درس: نابود کن
      پس افکند: پس افکنده، میراث
      زُل زدن: با چشمی ثابت و بی حرکت به چیزی نگاه کردن
      ستوران: جِ ستور، حیوانات چارپا خاصّه اسب، استر و خر
      سریر: تخت پادشاهی، اورنگ
      سعد: خوشبختی، متضادّ نحس، اختر سعد: سیّارة مشتری
      مشهور است به سعد اکبر
      سفله: فرومایه، بدسرشت
      سلّانه سلّانه: آرام آرام، به آهستگی
      شرزه: خشمگین، غضبناک
      ضماد: مرهم، دارو که به جراحت نهند؛ ضماد کردن: بستن
      چیزی بر زخم، مرهم نهادن
      عامل تخریب: شخصی نظامی که کارش نابود کردن هدفهای
      نظامی به وسیله انفجار و کار گذاشتن تله های انفجاری است.
      عطا دادن: بخشش، بخشیدن
      فسرده: یخ زده، منجمد
      فغان: ناله و زاری، فریاد
      کلوخ: پارهِ گل خشک شده به صورت سنگ، پاره گل خشک شده
      به درشتی مُشت یا بزرگ تر
      کُلَه خود: کلاه خود، کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند.
      گرزه: ویژگی نوعی مار سمّی و خطرناک
      معجر: سرپوش، روسری
      معطّل: بیکار، بلاتکلیف؛ معطّل کردن: تأخیر کردن، درنگ کردن
      نحس: شوم، بدیُمن، بداختر
      اشتیاق: میل قلب است به دیدار محبوب؛ در متن درس، کشش
      روح انسان خداجو در راه شناخت پروردگار و ادراک حقیقت
      هستی.
      ایدونک: ایدون که؛ ایدون: این چنین
      بدحالان: کسانی که سیر و سلوک آنها به سوی حق، کُند است.
      بیگاه شدن: فرارسیدن هنگام غروب یا شب
      پرده: در اصطلاح موسیقی یعنی آهنگ و نغمه های مرتّب،
      حجاب

      روز 36
      فرض: لازم، ضروری، آنچه خداوند بر بندگانش واجب کرده است.
      کمال: کامل بودن، کامل ترین و بهترین صورت و حالت هر چیز،
      سرآمد بودن در داشتن صفت های خوب
      محب: دوستدار، یار، عاشق
      مَمات: مرگ، مُردن
      نغمه: نوا، ترانه، سرود
      اتراق: توقّف چند روزه در سفر به جایی، موقّتاً در جایی اقامت گزیدن
      استبعاد: دوردانستن، بعید شمردن چیزی استبعاد داشتن: بعید و
      دور بودن از تحقّق و وقوع امرى
      بازبسته: وابسته، پیوسته و مرتبط
      پانوراما: پردة نقّاشی که در ساختمانی که سقف مدوّر دارد، به دیوار
      سقف بچسبانند؛ چنان که هر کس در آنجا بایستد، گمان کند که افق
      را در اطراف خود میبیند.
      تداعی: یادآوری، به خاطر آوردن
      جرّاره: ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمّی که دُمش روی زمین
      کشیده می شود.
      چریغ آفتاب: طلوع آفتاب، صبح زود
      چشمگیر: شایان توجّه، با ارزش و مهم
      حواله: نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده ملزم به پرداخت
      پول یا مال به شخص دیگری است.
      رواق: بنایی با سقف گنبدی یا به شکل هرم
      سر پَر زدن: توقّف کوتاه؛ هرگاه مرغی از اوج، یک لحظه بر زمین
      نشیند و دوباره برخیزد، این توقّف کوتاه را سر پر زدن می گویند.
      سوءِ هاضمه: بدگواری، دیرهضمی، هر گونه اشکال یا اختلال در
      هضم غذا که معمولا با سوزش سردل یا نفخ همراه است.
      صباح: بامداد، سپیده دم، پگاه
      اجانب: جِ اجنبی، بیگانگان
      احداث شدن: ساخته شدن
      استقرار: برپایی، برقرار و ثابت کردن کسی یا چیزی در جایی،
      مستقر شدن
      بیت الاحزان: خانة غم ها، جای بسیار غم انگیز، طبق روایات نام
      کلبه ای است که حضرت یعقوب علی در آن در غم فراقِ یوسف گریه
      می کرده است.
      بیت الحَزَن: خانة غم، ماتمکده
      ثابت قدم: ثابت رأی و ثابت عزم، دارای ارادة قوی
      سلسله جنبان: محرّک، آن که دیگران را به کاری برمی انگیزد.
      طَرف: کناره، کنار

      روز 37
      تاب: فروغ، پرتو
      تریاق: پادزهر، ضدّ زهر
      حریف: دوست، همدم، همراه
      برحسب: مطابقِ، طبقِ
      خوش حالان: رهروان راه حق که از سیر به سوی حق
      شادمان اند.
      دستور: اجازه، وزیر
      دمساز: مونس، همراز، درد آشنا
      سور: جشن
      شرحه شرحه: پاره پاره؛ شرحه: پارة گوشتی که از درازا بریده
      باشند.
      شیون: ناله و ماتم، زاری و فریاد که در مصیبت و محنت بر آرند.
      دینار: واحد پول، سکّة طلا که در گذشته رواج داشته است. در
      متن درس، مطلق پول است؛ وزن و ارزش دینار در دوره ها و
      مناطق مختلف، متفاوت بوده است.
      ذوالجلال: خداوند، پروردگار، خداوند صاحب جلال و عظمت
      زاهد: پارسای گوشه نشین که میل به دنیا و تعلّقات آن ندارد.
      صنعت: پیشه، کار، حرفه
      صواب: درست، پسندیده، مصلحت
      غَرامت: تاوان، جبران خسارت مالی و غیر آن
      گرو: دارایی یا چیزی که برای مطمئن ساختن کسی در به انجام
      رساندن تعهدی به او داده می شود؛ گرو بردن: مال کسی را به
      عنوان وثیقه گرفتن و نزد خود نگه داشتن؛ موفق شدن در مسابقه
      و به دست آوردن گرو
      محتسب: مأمور حکومتی شهر که کار او نظارت بر اجرای احکام
      دین و رسیدگی به اجرای احکام شرعی بود.
      مدام: همیشه، پیوسته، مِی
      مُلک: سرزمین، کشور، مملکت؛ دارِ ملک: دارالملک، پایتخت
      واعظ: پند دهنده، سخنورِ اندرزگو
      والی: حاکم، فرمانروا
      وجه: ذات، وجود
      اعراض: روی گرداندن از کسی یا چیزی، روی گردانی
      انابت: بازگشت به سوی خدا، توبه، پشیمانی
      انبساط: حالتی که در آن، احساس بیگانگی و ملاحظه و
      رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن
      باسق: بلند، بالیده
      بنات: جِ بنت، دختران

      روز 38
      مسلک: روش، طریق
      موافق: هم رای و همراه
      شفیع: شفاعت کننده، پایمرد
      شهد: عسل؛ شهد فایق: عسل خالص
      صفوت: برگزیده، برگزیده از افراد بشر
      عاکفان: جِ عاکف، کسانی که در مدّتی معیّن در مسجد بمانند و به
      عبادت پردازند.
      عزَّ وَ جَلّ: گرامی، بزرگ و بلندمرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به
      کار می رود.
      عُصاره : آبی که از فشردن میوه یا چیز دیگر به دست آورند؛ افشره،
      شیره
      فاحش: آشکار، واضح
      فایق: برگزیده، برتر
      فرّاش: فرش گستر، گسترنده فرش
      قبا: جامه، جامه ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو
      طرف پیش را با دکمه به هم پیوندند.
      قدوم: آمدن، قدم نهادن، فرارسیدن
      قسیم: صاحب جمال
      کاینات: ج کاینه، همه موجودات جهان
      کرامت کردن: عطا کردن، بخشیدن
      مراقبت: در اصطلاح عرفانی، کمال توجّه بنده به حق و یقین بر
      اینکه خداوند در همه احوال، عالم بر ضمیر اوست؛ نگاه داشتن دل از
      توجه به غیر حق
      مزید: افزونی، زیادی
      مُطاع: فرمانروا، اطاعت شده، کسی که دیگری فرمان او را می برد.
      معاملت: اعمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، مقصود همان کار
      مراقبت و مکاشفت است.
      معترف: اقرار کننده، اعتراف کننده
      مَفخر: هر چه بدان فخر کنند و بنازند؛ مایة افتخار
      مفرِح: شادی بخش، فرح انگیز
      مکاشفت: کشف کردن و آشکارساختن، در اصطلاح
      عرفانی، پی بردن به حقایق است.
      منسوب: نسبت داده شده
      منّت: سپاس، شُکر، نیکویی
      منکَر: زشت، ناپسند
      موسم: فصل، هنگام، زمان
      ناموس: آبرو، شرافت

      روز 39
      بَنان: سرانگشت، انگشت
      تاک: درخت انگور، رَز
      تتمّه: باقی مانده؛ تتمّة دور زمان: مایة تمامی و کمال گردش
      روزگار، مایة تمامی و کمال دورِ زمان رسالت
      تحیّر: سرگشتگی، سرگردانی
      تضّرع: زاری کردن، التماس کردن
      تقصیر: گناه، کوتاهی، کوتاهی کردن
      جسیم: خوش اندام
      حلیه: زیور، زینت
      خوان: سفره، سفرة فراخ و گشاده
      دایه: زنی که به جای مادر به کودک شیر می دهد یا از او
      پرستاری می کند.
      ربیع: بهار
      روزی: رزق، مقدار خوراک یا وجه معاش که هر کس روزانه بدست
      می آورد یا به او میرسد؛ وطیفة روزی: رزق مقرّر و معیّن
      جلال: بزرگواری، شکوه، از صفات خداوند که به مقام کبریایی او
      اشاره دارد.
      جود: بخشش، سخاوت، کَرَم
      حکیم: دانا به همه چیز، دانای راست کردار، از نام های خداوند
      تعالی؛ بدین معنا که همه کارهای خداوند از روی دلیل و برهان
      است و کار بیهوده انجام نمی دهد.
      رحیم: بسیار مهربان از نام ها و صفات خداوند
      روی: مجازاً امکان، چاره
      سرور: شادی، خوشحالی
      سزا: سزاوار، شایسته، لایق
      شِبه: مانند، مثل، همسان
      عزّ: ارجمندی، گرامی شدن، مقابل ذُلّ
      یقین: بی شبهه و شک بودن، امری که واضح و ثابت شده باشد.

      روز 40
      نبات: گیاه، رُستنی
      نبی: پیغمبر، پیام آور، رسول
      نسیم: خوش بو
      واصفان: جِ واصف، وصف کنندگان، ستایندگان
      ورق: برگ
      وسیم: دارای نشان پیامبری
      وظیفه: مقرّری، وجه معاش
      ادیب: آداب دان، ادب شناس، سخن دان، به معنای معلم و مربی
      است.
      افسار: تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ و ... می
      بندند.
      اکراه: ناخوشایند بودن، ناخوشایند داشتن امری
      تزویر: نیرنگ، دورویی، ریاکاری
      حد: کیفر و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم
      خمّار: مِی فروش
      دارِ ملک: سرزمین
      داروغه: پاسبان و نگهبان، شب گَرد
      درهم: دِرَم، مسکوک نقره، که در گذشته، به عنوان پول رواج داشته و
      ارزش آن کسری از دینار بوده است؛ ، مطلق پول مورد نظر است.
      پوییدن: حرکت به سوی مقصدی برای به دست آوردن و جست
      وجوی چیزی، تلاش، رفتن
      تحفه: هدیه، ارمغان
      ثنا: ستایش، سپاس
      جزا: پاداش کار نیک
      فضل: بخشش، کَرَم
      کریم: بسیار بخشنده، بخشاینده، از نام ها و صفات خداوند
      مَلِک: پادشاه، خداوند
      نماینده: آن که آشکار و هویدا می کند، نشان دهنده
      وهم: پندار، تصوّر، خیال

      روز 41
      اتّفاق: همراهی، با هم بودن، اتّحاد / حادثه، پیشامد
      اثر: تأثیر / ردّ پا
      است: وجود دارد / فعل اسنادی، می باشد
      اعتبار: عبرت گرفتن، پندپذیری / ارزش
      افسرده: پژمرده، اندوهگین، دلسرد / منجمد
      آمدن: رسیدن / فعل اسنادی، شدن
      انداختن: افگندن / تکان دادن شدید چیزی طوری که انگار آن را پرتاب کنند (مانند لگد و شمشیر)
      اندیشیدن: فکر کردن، تأمّل کردن / ترسیدن
      آهنگ: قصد، عرم / نوا، لحن قطعه موسیقی
      آورد: جنگ، نبرد، کارزار / فعل، مقابلِ بُرد
      ایستادن: مشغول شدن و اقدام به کار / مقابلِ نشستن / درنگ و صبر کردن / پایداری و پافشاری کردن
      باد: جریان هوا / فعل دعایی از مصدر بودن
      بار: مرتبه / اجازه، رخصت / محموله
      باره: قلعه، حصار، دیوار / اسب
      باشد که: به این امید که / فعل مضارع از مصدربودن
      بر: سینه / آغوش / روی / خشکی / میوه، نتیجه
      برآوردن: بالا بردن / اجابت کردن / پروردن
      به جای: در عوض / در حقّ
      بوم: جغد / سرزمین
      پرده: پوشش، حجاب / آهنگ و نغمه های مرتّب / تابلو نقاشی
      پرسیدن: سؤال کردن / مؤاخذه و بازخواست کردن
      پی: دنبال / پا، قدم
      تاب: فروغ، پرتو / پیچ وشکن
      تافتن: روی گرداندن / تابیدن و نورافشانی
      تگ (تک) : ته، عمق / دویدن
      تیز: بُرنده / تند و سریع
      جفت: زوج، دو عدد از یک چیز / زن و شوهر، همسر / همتا، همانند / همراه، همدم
      چنگ: نوعی ساز که سر آن خمیده است و تارهایی دارد./ سرپنجه
      حد: مجازات شرعی گناه کار و مُجرم / اندازه و مرز
      حدّت: تندی، تیزی / خشم، غضب
      حریف: دوست، همدم، همراه / هماورد
      خداوند: پروردگار / صاحب
      خوار: آسان، سهل / پست، زبون
      خواندن: دعوت کردن / بانگ دردادن
      خور: زمین پست، شاخه ای از دریا / خورشید


      روز 42
      خویش: خویشاوند / خود
      خیره: حیران و مات/ بیهوده / سرکش و لجوج
      داد: حل / بن ماضی از مصدر دادن
      داغ: سوگ / گرم
      درای: پتک / زنگ کاروان
      دُرُست: صحیح / سالم و زنده
      دستان: سرود، نغمه / نیرنگ ، فریب / داستان / لقب زال، پدر رستم
      دستور: اجازه / راهنما / وزیر / فرمان
      دم: نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. / لحظه، هنگام / کنار و لبة چیزی / دما، گرما
      راست: مقابل چپ / دقیقاً، کاملاً / مستقیم و کشیده تر و بی انحراف / صحیح
      رعنا: خوش قد و قامت، زیبا / نادان
      رنگ: طیف / مکر، حیله
      روضه: باغ، گلزار / مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری می خوانند.
      ریش: موی صورت مردان / زخم / زخمی
      زاد: سن / توشه، خوردنی و آشامیدنی که در سفر همراه می بَرَند.
      زال: پیر، فرتوت / کسی که موهای سر و صورت و ابرو و مژه هایش سفید باشد. / نام پدر رستم
      زخم: جراحت / ضربه
      زنهار: امان، پناه / مواظب باش، آگاه باش
      زِه: چلّة کمان، رشته ای که به کمان می بندند. / آفرین / مکان جوشیدن آب
      زی: سوی، طرف / پوشش / زندگی کردن / بن مضارع از مصدر زیستن
      ژنده: پاره ، کهنه، فرسوده / بزرگ و عظیم
      سبُک: سریع / کم وزن / آسان
      سخت: دشوار / بسیار
      سِن: آفت گندم، حشره ای ریز / صحنة نمایش/ سال
      سهم: ترس / بهره، نصیب
      سو: دید، توان بینایی / جانب، طرف
      سودا: اندیشه ، هوس، عشق / دادوستد
      شاهد: گواهی دهنده / زیبارو، معشوق، محبوب
      شاید: شایسته است / گویا، ممکن است، احتمالاً
      شدن: رفتن، گذشتن و سپری شدن / گردیدن
      شست: انگشتر مانندی از جنس استخوان که زِه کمان را با آن میگرفتند. / یکی از انگشتان / تور
      شمار: مؤاخذه و حساب پس دادن / اندازه گرفتن
      شوخ: چرک / بی حیا و گستاخ
      شور: نوعی مزه / هیجان و غوغا
      طاق: فرد، یکتا، بی همتا / سقف منحنی
      علّت: دلیل / بیماری
      عمود: ستون / خطی که بر خطّ دیگر قائم شود.
      فضل: معرفت و دانش / نیکویی و بخشش / ترجیح و برتری
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      با روزی یه دونه باکس 42 روز طول میکشه
      ولی اگه خواستید زودتر تموم کنید میتونید روزی 2 یا حتی 3 باکس حفظ کنید که پیشنهاد نمیشه.
      بهتره ریز ریز بیاد جلو.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      سلام خیلی ممنونم ببخشید بنظر شما برای لغات واقن نیازی ب خوندن لغات کتابکارا هستش؟؟؟چرا کتابکارا این همه لغات اضاف تر از اخر کتاب درسی گذاشتن ؟؟؟ من مهروماه دارم میام همرو میخونم اشتباهه ؟؟؟

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین ک ۸۲ نمایش پست ها
      سلام خیلی ممنونم ببخشید بنظر شما برای لغات واقن نیازی ب خوندن لغات کتابکارا هستش؟؟؟چرا کتابکارا این همه لغات اضاف تر از اخر کتاب درسی گذاشتن ؟؟؟ من مهروماه دارم میام همرو میخونم اشتباهه ؟؟؟
      اگه کسی از تابستون یا از مهر یا حتی از سه ماه پیش بیاد لغات کتاب های کار رو حفظ کنه کار تقریبا غلطی نکرده ولی از الان این حرکت فقط برای رتبه های زیر 1000 کشوری که تنها دغدغه یه دونه تست لغت بیشتر و کمتر زدن دارند قفل نیست. بقیه بچه ها بلا استثنا همین لغات این تاپیک رو حفظ کنن هنر کردن و با یه احتمال بسیار بالایی میتونن امیدوار به زدن عمده تستای لغت هر کنکوری باشند.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      Up

    6. Top | #6
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      مرسی بابت تمام زحماتتون
      قدردانیم

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      UP
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    8. Top | #8
      کاربر فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      سلام مهدی جان ..تازه میخوام واژگان عربیو شروع کنم..میخواستم بدونم لغات دوازدهم عربی مث زبان مهمتره ک اونارو اول بخونم؟

    9. Top | #9
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط reza fff نمایش پست ها
      سلام مهدی جان ..تازه میخوام واژگان عربیو شروع کنم..میخواستم بدونم لغات دوازدهم عربی مث زبان مهمتره ک اونارو اول بخونم؟
      سلام عجیبه که الان این کامنت رو دیدم (کاش نقل میگرفتی رضا)
      فلاح یه لغت خونه داره لغات همون به نظر من کافیه (خیلی زیاد نیست و میرسی بخونیش) ولی توی عربی به نظر من بحث سر مهم تر بودن و نبودن نیست مثل زبان، اینجا دیگه بحث سر اینه که از کتاب هر پایه ای بتونی لغاتی رو بیرون بکشی که به درد کنکور و ترجمه ات بخورن (البته اکثر تستای ترجمه رو بدون لغت دونستن میشه زد ولی آره اگه لغت بدونی یکسری تست ها رو راحت تر میشه زد و فک کنم تو کنکورای جدید معنی لغت هم میدن)
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      @Aras47@
      عجیبه که تگ نمیشی
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahdi_artur نمایش پست ها
      UP
      سلام واقعا خیلی خیلی ممنونیم از زحمت شما. دستتنون درد نکنه
      فقط یه سوالی که داشتم اینه که آیا این لغات برای کتاب های چاپ کنکور1401 هستن؟ آخه هر سال یه تغییر هایی به لغات داده میشه. و اینکه اینا کل لغات 10 و 11 و 12 هستن؟ هر باکس ترتیبش چند درس متوالی پشت سر همه یا اینکه رندوم گذاشته شده؟
      بازم ممنون از لطف و زحمت شما


      ببخشید یک سوال دیگه! اینکه این باکس ها رو پی دی اف ندارید که چاپ کنیم یا ذخیره کنیم که بهتر خونده بشن؟
      ویرایش توسط sara177 : 29 فروردین 1401 در ساعت 16:38

    12. Top | #12
      کاربر فعال

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط sara177 نمایش پست ها
      سلام واقعا خیلی خیلی ممنونیم از زحمت شما. دستتنون درد نکنه
      فقط یه سوالی که داشتم اینه که آیا این لغات برای کتاب های چاپ کنکور1401 هستن؟ آخه هر سال یه تغییر هایی به لغات داده میشه. و اینکه اینا کل لغات 10 و 11 و 12 هستن؟ هر باکس ترتیبش چند درس متوالی پشت سر همه یا اینکه رندوم گذاشته شده؟
      بازم ممنون از لطف و زحمت شما


      ببخشید یک سوال دیگه! اینکه این باکس ها رو پی دی اف ندارید که چاپ کنیم یا ذخیره کنیم که بهتر خونده بشن؟
      بله هموناس...کلا چهارتا لغت فرق کردن ک بهتون میگم..شکل زه اب شده زهاب..........وزر:سختی و عذاب/گناه............کران:ساحل/کنار/طرف/جانب........حرب:جنگ و نزاع

    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط reza fff نمایش پست ها
      بله هموناس...کلا چهارتا لغت فرق کردن ک بهتون میگم..شکل زه اب شده زهاب..........وزر:سختی و عذاب/گناه............کران:ساحل/کنار/طرف/جانب........حرب:جنگ و نزاع
      خیلی ممنونم از لطفتون

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط sara177 نمایش پست ها
      سلام واقعا خیلی خیلی ممنونیم از زحمت شما. دستتنون درد نکنه
      فقط یه سوالی که داشتم اینه که آیا این لغات برای کتاب های چاپ کنکور1401 هستن؟ آخه هر سال یه تغییر هایی به لغات داده میشه. و اینکه اینا کل لغات 10 و 11 و 12 هستن؟ هر باکس ترتیبش چند درس متوالی پشت سر همه یا اینکه رندوم گذاشته شده؟
      بازم ممنون از لطف و زحمت شما


      ببخشید یک سوال دیگه! اینکه این باکس ها رو پی دی اف ندارید که چاپ کنیم یا ذخیره کنیم که بهتر خونده بشن؟
      سلام لغات آپدیت هستن و برای کنکور 401 به بعد قابل استفاده ست. هر آنچه باید بلد باشید رو شامل میشه. روزی یک باکس حفظ کنید.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    15. Top | #15
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      UP

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن