الان که دارم اینو مینویسم همزمان اشکم میریزم مخصوصا که هیچوقت پارسال فکر نمی کردم دوباره امروز بخوام کنکور ثبت نام کنم
از اولش دانش اموز زرنگی بودم تو 5 سالگی میتونستم دست و پاشکسته انگلیسی رو صحبت کنم تو 10 سالگی 3 جز قران رو حفظ کردمو مسابقات زیادی مقام اوردم رفتم سمپاد تو راهنمایی یه المپیاد تو استان داشتیم سوم شدم .کانگورو . خوارزمی . ایلتس . مسابقات ورزشی و ...
تو همشون فعال بودم
در همین حال همیشه مورد تشویق خانواده و یه جوری الگوی فامیل بودم
رسیدم دهم مشاور مدرسمونو گرفتم روزانه شیش هفت ساعتی درس میخوندم برای سنم خوب بود ولی درگیر یه رقابت سمی شدم کلا در حال مقایسه بودم کم کم یه افتی داشت خودشو نشون میداد تا اینکه ترم دوم دهم من از معدل 96/ 19
ترم اول رسیدم 19 و چهل
اتاق تکی نداشتم یه حموم کوچیک خیلی کوچیک تو یکی از اتاقا داشتیم خالیش کردم کفشو موکت کردم رفتم اون تو ذرسو شروع کنم
فک کردم که مشاورم باعثش بوده عوضش کردم یه مشاور اینترنتی گرفتم که گول تبلیغاتشو خوردم به ظاهر دندونپزشک . مشاور رتبه 2. مشاور مدرسه فرزانگان 1 تهران بود
منو خیلی بردتو حاشیه همون سال برای هر درس 3 یا4 منبع کار کردم چون معتقد بود باید کل کتابای مطرح بازار کار بشه
سال 98 ماهیانه 450 به این خانم میدادیم
هر چی بیشترر دست و پا میزدم بیشتر غرق میشدم ترازام رو 6100 گیر کرده بود
همون خانم تو اینترنت به اسم خواهرش (خودش به اسم مادرش کار میکرد) دبیر ریاضی که تضمین درصد میده بود اومد خونمون هیچی بارش نبود عملا و اون خانم رو تحسین میکرد که مشاور خوبیه و فلان و اینا
اقا ما شکک کردیم از پلیس فتاپیگیر شدیم فهمیدیم خانم دانشجوی داروی ازاده
به هر حال نصف پولو پس گرفتیمو ازش گذشتیم
تو همین یه ساله پدرم یبار سکته خفیف داشت و مشکلات زیادی برامون پیش اومد و خواهرمم علی رغم تلاش زیادش با اینکه تو کانون ترازای بالا میاورد ولی با اختلاف 1 درصد نتونست تیزهوشان قبول بشه
چندتا از بچه هامون پیش یه مشاوری میرفتن ترازاشون رو 7000 بود(البته تقلب بود اما من نمیدونستم چون سرکلاسم خوب بودن) منم تصمیم گرفتم برم پیش اون اینجا بود که مدارس انلاین شد برادرم که مشکل تنفسی اسم داشت کرونا گرفت و یک هفته تمام بیمارستان بود روزتولدش ما اشک میریختیم اون تو بیمارستان خون بالا میاورد(10 سالش بود) خلاصه اون عیدم گذشت مشاوره یه سری کارای سمی رو میگف انجام بدم منم نمیفهمیدم فک میکردم خوبه مثلا:
ساعت 11 پایان درس و بیداری 3 ..من قبل از این کلا شب بیدار بودم
کلاسهای انلاینو شرکت نکنم و جای یازدهم درسای دهمو بخونم
زیستم ضعیف بود گفت بشینم کل فیلمای موقاری رو ببینم وبنویسم(4 تا دفتر پر کردم 6 یا 7 تا خودکار تموم کردم و نزدیک 100 گیگ نت دستم که ترکیدبه جهنم دیگه)
دوازدهم رو مدرسه نرفتم هزینه های هنگفتی کردمو کل سه پایه رو تو تابستون معلم گرفتم (دبیرای خوبی بودن از تیز پسرانه) میگفتن زیر 1000 رو دیگه حتما میارم
رسیدیم اول مهر خانوادم همه کرونا گرفتن 1 ماه تمام
منم تو حموم به همون منوال درس میخوندم
ترازام بیشتر نمیشد رو 6100 اینا بود دیگه از حموم اومدم بیرون رفتم اتاق مامانم اینا درس خوندم
هر ازمون بین منابع مختلف سردرگم بودم این شد که مشاورم گفت دیگه ازمون ندم و این اصلی ترین عامل شکستم بود(البته خودمم بدم نمیومد چون مامان بابام به شدت رو ازمونا حساس بودن من یه هفته در میون خون گریه میکردم)
با مامانم یه برنامه ریختم که درسا روتا عید تموم کنم تا عید خوب پیش رفتم تا اینکه ماز یه روز همایش x داشت یه روز کلاس فلان دبیر
یه روز کلاس جمع بندی
یه روز ازمون فلان و ....
تااینکه یه جوری مغزمو انگار شستوشو دادن تصمیم گرفتم نکته تست فارسی فیزیک شیمی رو بگیرم اونم گرون
کل روزم شده بود جزوه پزرینت گرفتنو کلاس دیدن اینا که نقطه قوتم بودن کم کم شدن ضعف هر چی هم بلد بودم یادم رفتو مشاورم همچنان هر کاری که ازش مشورت میخواستم میگفت خوبه انجام بده (یادم رفت بگم که اون دوستام که باهاش مشاوره داشتن گزارش فیک میدادنو کلید میزدن اونم میومد میگف تو 13 ساعت خوندی؟ فلانی 7500 شده 18 ساعت میخونه
تو روزانه 500 تا تست زدی ؟فلانی 1200 تازده همین چیزا کم کم نابودم کرد)
درگیر سایت کانون شده بودم میرفتم تراز و ساعت مطالعه فیک بقیرو میدیدمو کلا کارم شده بود با گریه خوندن
شد یه هفته قبل کنکور 3 روز کامل گذاشتم خیر سرم ریاضی نقطه قوتمه بزارتثبیتش کنم نشستم منم منمای حیدری رو دیدم
شب کنکور اشک میریختم
توهمین مدت مامانو بابام نمیزاشتن فکرم درگیر چیزی بشه نه کار خونه میکردم نه فکرهزینه هر کاری تونستن واسم کردن فقط هنوزم میگن اشتباهشون این بود که نمیزاشتن با این مشاور اخریه کنسل کنم
خلاصه سرجلسه همه چیز برام اشنا بود ولی نمیتونستم حل کنم اشک میریختم
با گریه اومدم بیرون مامانم دنیا رو سرش خراب شد حس کردم کمر بابامو شکستم تا خونه هیشکی هیچی نگفت اومدم عزا گرفتم هر چی داشتمو ریختم دور میدونستم که باید دوباره بخونم همه یادگاریامو پرت کردم با همه چیز قهر کردم حتی خدا دیگه قبولش نداشتم تا اعلام نتایج اب شدم منی که 20 کیلو اضافه وزن گزفتم به خاطر استرسم کلشو کم کردم (اغراق نکنم ورزشم میکردم)
قلبم تیکه پاره میشد وقتی بابام میگفت نگران هزینه نباش پردیسوازادم میفرستمت ولی نمیدونست که رتبم حتی به اونم نمیخورد کارم شده بود گریه احساس شرمندگی بدی داشتم حس میکردم یه عوضیه مفت خورم که هیچی از دستش برنمیاد حتی غذام با شرمندگی میخوردم از گلوم پایین نمیرفت
حسشونداشتم درس بخونم انگار افسرده شده بودم شبا تا 6 صب به سقف زل میزدم صبام همش گریه
تا اینکه شد روزنتایح از 3 تا گوشی میخواستیموارد بشیم نمیشد سایت شلوغ بود
گوشیی که دست من بود سایتو اورد رتبمو دیدم شده بود 7200 اشک تو چشام جمع شد مامانم گوشیو برداشت چند بار چک کرد به امید اینکه اشتباه دیده اما درست بود
دنیا رو سرم خراب شد گوشام هیچی نمیشنید
گوشی مامانم زنگ میخورد اما جوابی نداشت بده
بابام سریع خودشو رسوند خونه وایی اشک بابامو دیدم
منو نگاهمیکرد و اشک میریخت
دلشون واسم میسوخت از طرفی از یه طرقف دیگه نیشوکنایه هاشون
هیچی نمیگفتم
نزدیک 40 تا کتاب داشتم که دیگه بهدردم نمیخورد دادم اونایی که لازم داشتن ودوبارهشروع کردم به خوندن اما حالت دپرس هنوزم که هنوز اوکی نشدم
ببخشید طولانی بود دوستداشتم اینا رو به یکی بگم
ایشالله خاطرات امسالو سال دیگه بیام با خوشحالی بنویسم