خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 46
    1. Top | #1
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات

      Post 7 سال پیش علاقه زیاد به پزشکی شیراز نابودم کرد!(لطفا کمک کنید)

      سلام خدمت همه دوستان
      من حدود هفت سال پیش در دوران دبیرستان عاشق قبول شدن در دانشگاه پزشکی شیراز بودم ولی وقتی سال سوم دبیرستان به یه مدرسه نمونه دولتی خوب رفتم فهمیدم که فقط عشق کافی نیست و من خیلی خیلی از همه عقب هستم و رقیب های من خیلی گردن کلفت تر از اون چیزی هستن که فک میکردم...برا همین اونقدر از قبول نشدن ترسیدم و استرس بیخودی به خودم دادم که در اوج تحصیل و با داشتن بهترین نمرات ترک تحصیل کردم که مایه تعجب همهگان شد...سال بعدش برگشتم سمت درس ولی دیگه اون فرد درسخون نبودم و سوم و پیش دانشگاهی رو ضعیف تموم کردم و بعدش رفتم خدمت...بعد از اینکه خدمت رو تموم کردم هزار تا کار رو امتحان کردم حتی کارهایی که درامد خیلی خوبی هم داشت ولی هیچوقت شبها اروم نرفتم تو رخت خواب و هیچوقت صبح ها با انرژی بیدار نشدم ، بدلیل که همیشه حس میکردم من باید یه کاری رو انجام میدادم که ندادم و این مسیر الانم به رستگاری من ختم نمیشه...! خوشبختانه یا متاسفانه چند ماه پیش یه اتفاق تو زندگیم افتاد و من کلا برگشتم به دورانی که تو اوج بودم و تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدم ولی متاسفانه متاسفانه و متاسفانه بیخودی و بی برنامه ریزی شروع کردم و طی 2 ماه اینقدر به خودم استرس وارد کردم که باز دوباره شد مثل همون 7 سال پیش و با اختلالات اضطرابی گرفتم...و از آذر ماه که جدی شروع کردم همش دچار استرس بودم و اصلا نتونستم بخونم و الان هم رسیدیم به دی ماه...1000 بار هی شکست خوردم و هی بلند شدم ینی 1000 بار به خودم قول دادم که دیگه استرس بسه و باید شروع کنم و 1000 بار قولمو شکستم و کم کم دیگه مغزم به خودم بی اعتماد شد... الان دیگه 3 روزه حتی 1 ساعت هم نخوابیدم چون خیل تلاش کردم و بعد از 7 سال دوباره خودمو جمع و جور کردم تا برم اون دانشگاه ولی متاسفانه متاسفانه اینقدر طی این یکی دوماه استرس به خودم دادم که همه تایم های خوبم رو تلف کردم و الان رسیدیدم به دی ماه ، و از نظر عقلی دیگه نمیشه توی 6 ماه پزشکی شیراز قبول شد...و من هم واقعا قبولی در این دانشگاه برام یه نوع رستگاری هس ، دیگه 25 سالم هس و میدونم نباید الکی به یه دانشگاه وابسته شد ولی این دانشگاه 7 سال پیش زندگی منو تقریبا خراب کرد و الان هم پس از 7 سال طی 2 ماه وزنم رو از 65 کیلو به 48 تغییر داده ، ینی فقط بگم که داغونم کرده...خلاصه اگه اینقدر اذیتم نکرده بود بهش گیر نمیدادم ولی میدونم اگه من شکستش ندم تا آخر عمر این حسرت پدرمو درمیاره...چرا؟؟ چون این دومین باری هس که این دانشگاه داره زندگی منو خراب میکنه و من هیج کاری نمیکنم...دوستان خواهش میکنم نظراتتون رو به اشتراک بذارید و بگید اگه من هر چی که دارم رو توی این 6 ماه رو کنم ، میتونم این غول لعنتی که سالهای سال زندگیم رو خراب کرده ، شکست بدم؟؟بوده چنین مورد هایی؟
      نظراتتون خیل برام قوت قلب هس و شاید حتی مسیر زندگیم رو تغییر بده و من بتونم دوباره انرژی بگیرم و این غول لعنتی رو شکست بدم ، الان دیگه اونقدر مغزم نسبت به خودم بی اعتماد شده که هر کاری میکنم دیگه میگه نه ، میگه تو یه بازنده ای و همیشه باید ببازی....!
      ممنون
      یا علی 1400/9/30

    2. Top | #2
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط علیرضا کریم پور نمایش پست ها

      1. از نظر عقلی دیگه نمیشه توی 6 ماه پزشکی شیراز قبول شد...
      2.دیگه 25 سالم هس و میدونم نباید الکی به یه دانشگاه وابسته شد
      3.طی 2 ماه وزنم رو از 65 کیلو به 48 تغییر داده ، ینی فقط بگم که داغونم کرده...
      4. خلاصه اگه اینقدر اذیتم نکرده بود بهش گیر نمیدادم ولی میدونم اگه من شکستش ندم تا آخر عمر این حسرت پدرمو درمیاره...چرا؟؟
      5.غول لعنتی که سالهای سال زندگیم رو خراب کرده ، شکست بدم؟؟بوده چنین مورد هایی؟
      6. الان دیگه اونقدر مغزم نسبت به خودم بی اعتماد شده که هر کاری میکنم دیگه میگه نه ، میگه تو یه بازنده ای و همیشه باید ببازی....!
      ممنون
      یا علی 1400/9/30
      سلام علیرضا جان. پیامتو خوندم و تقریبا میتونم بگم درکش کردم. عزیز برای اینکه اون آدم سابق نباشی و سرنوشت قبلی رو نداشته باشی باید تغییر کنی دیگه. غیر اینه. تغییر هم تاوان داره سختی داره.

      1. ببین عزیز من یه ده سالی ازت بزرگترم. پس اگر باهات شوخی کردم لطفا ناراحت نشو. میگی از نظر عقلانی من قبول نمیشم شیراز. خب پسر خوب منو تو اومدنمون تو این مسیر زیاد عقلانی نبوده که. اگه عقلانی بود الان سر زندگیمون بودیم و این جا نبودیم که پس بیا یکاری کنیم. بهش عقلانی فکر نکنیم. پس بیا دیوانه وار جلو بریم. بخوایم چرتکه بندازیم و حساب کتاب کنیم که نمیشه جلو رفت. باور کن اولین اشتباهت همینه. میگی من قبول نمیشم. خب همینجا نسخه خودتو پیچوندی دیگه

      2. این برام جالب بود. داداش من برام عجیبه چرا اصرار داری پزشکی شیراز. خب اگه هدفت پزشکیه خب پزشکی شیراز نبود یه جا دیگه. اینکه میگی فقط شیراز برام عجیبه. تفکرت مثل بعضی دوستان نوجوون هست. ببخشید من نظرمو گفتم حمل بر دخالت نکن. ولی همچین تفکری زودگذره. یعنی به محض رسیدن به مقصود رنگ میبازه. ممکنه هم نظر من اشتباه باشه.

      3. عزیز اینو با توجه به رشته م میگم. اگه غذا نخوردی و لاغر شدی تو اینمدت که باید جبران کنی. ولی اگه با وجود غذا خوردن و کرونا نگرفتن این همه لاغر شدی حتما یه چکابی برو تغییر وزن 17 کیلویی تو دو ماه خیلی معنی دار هست

      4. یعنی چی اذیتم نکرده بود بهش گیر نمی دادم. یعنی چون حسرتشو میخوری زندگیتو خراب کرده؟ منظورت از اذیت اینه؟؟؟ اگه اینه عزیز این پزشکی شیراز نیست که تو رو اذیت می کنه ذهن خودته که داره داغونت می کنه.

      5. چرا به فکر اینی یکی قبل از تو باشه؟ خودت قهرمان زندگیت باش. تو الگوی بقیه باش. چه اشکالی داره؟

      6. اینو حق داری دروغ چرا؟ ولی باید حواستو از این پرت کنی. چون تو اومدی یه فرصت به خودت بدی. همه ما تو زندگیمون شکست میخوریم و بلند میشیم و دوباره به خودمون فرصت می دیم. اگر این توان رو نداشتی هرگز بر نمی گشتی سمت کنکور مجدد. پس قطعا توانشو داری. ذهنیتشم باید داشته باشی

      حالا ناقلا پزشکی شیراز خبریه؟؟

    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zero_Horizon نمایش پست ها


      سلام رفیق
      مطمعنن از لحاظ تجربه و درک موقعیتت در جایگاهی نیستم که بخوام کمک بخصوصی کنم

      فقط خواستم صرفا مقداری بنویسم

      میدونی چیه ، من تا به اینجای زندگیم به یک چیزی پی بردم
      اونم این هست که ، خود من تا زمانی که سلامت روان و نگرش مناسبی نداشته باشم توی مسیری که هستم موفق نخواهم شد یا به هدفی که دارم اونجوری که باید نخواهم رسید
      هزاران بار تجربه کردم تا زمانی که درکنار عوامل دیگه ، به ذهن و افکار و وضعیت سلامت روانم رسیدگی نکنم راهی به جایی نخواهم برد

      دوران کنکورم هم همین بود
      یادمه یبار به رفیقم که داشتیم برمیگشتیم خونه گفتم : میدونی مهم ترین تفاوت من و تو با اون همکلاسی مون که ترازهاش بالاست چیه ؟ باوجود اینکه میزان تلاش هامون با اون تفاوت آنچنانی نداره چرا اون ترازهاش بالای 6500 میشه ولی ما توی 5هزار گیر اوفتادیم؟
      جوابش مشخص بود ، تفاوت در نگرش و کیفیت و سلامت روان مون بود....نگرش ما نسبت به اهداف مون مسیر مون زندگی مون سختی هامون چالش هامون شکست هامون
      اینکه گرفتار خودخودری میشیم
      غرق در باتلاق افکار منفی گذشته زندگی مون میشیم
      به سن و سال مون نگاه میکنیم شروع میکنیم به مقایسه خودمون با بقیه و با هر تصور یک ضربه ی مهلک به روان و روح و زندگی مون میزنیم
      به میزانی تکرار میشه که خودمون رو گوشه رینگ گیر میندازیم و.... زندان و قتل گاه درونی ای رو ایجاد میکنیم و خودمون رو به شکل های مختلف محکوم و تبعید میکنیم

      من سال پشت کنکورم بشدت روی تغییر نگرش و تغییرات توی روانم کار کردم شاید مهم ترین تغییرم هم توی همین مورد بود که باعث شد شکست های قبلی جاشون رو به پیشرفت و تلاش بیشتر و درست تر دادن.

      ولی میدونی جالب کجاست ؟
      بعداز قبولی و تموم شدن کنکور من هم دقیقا همین وضعیتی دچار شدم که توصیفش کردی "" بی انگیزه ، بی انرژی ، سردرگم ، خودخوری ، حس شکست خوردگی و..."" حتی میتونم بگم افسردگی شدیدی هم گرفتم و البته هنوزم باهاش دست و پنجه نرم میکنم شاید یکی از دلایل پناه آوردن به این انجمن هم فرار از اون حس افسردگی ایم بود

      به هرحال
      میخوام بگم
      توی هرمرحله ای از زندگی هستی
      هر رشته ای میخونی یا اصلا درس نمیخونی یا هرچی
      فرقی نمیکنه ، تا زمانی که وضعیت سلامت روان و آشفتگی های درونی به سمت مناسبی هدایت نشن و اون نگرش های لازمه شکل نگیرن من و تو و بقیه ، هیچ وقت به اون ایده آلی که میخوایم حتی نزدیک هم نخواهیم شد

      درس خوندن و قبولی توی هررشته ای واقعا کار سختی نیست به شرطی که ما آمادگی شو در خودمون شکل بدیم ، افکار و روان که اوکی شن زحمت و تلاش خودبه خود بالاتر و بالاتر میاد و نتیجه ها رو شکل میدن ، به آرزوها رنگ واقعیت میبخشن


      تحمل سختی ها ، تبدیل شکست ها به موفقیت ، تلاش مستمر و سخت کوشی ، متمرکز بودن روی هدف و حذف کردن آدما و افکار مزاحم و منفی اینا همش سلامت روان و قدرت های دورنی میطلبه

      امیدوارم همگی مون از درون قوی تر شیم و ذهنی سالم و باثباتی بسازیم و برای زندگی و اهداف مون سخت تلاش کنیم
      موفق باشی
      سلام مرد بزرگ
      اول متن گفتی که در جایگاهی نیستی که کمک کنی ولی تو نمیدونی که جایگاهت خیلی بالاتر از این حرفاس
      ببین الان شما دقیقا به ریشه ماجرا اشاره کردی " سلامت روان"
      چه چیزی بالاتر از این!
      بله من هم از همین میترسم چون تا روان سالمی نداشته باشیم در هیچ مسیری موفق نمیشیم ، مثلا یه نمونه ش استرس
      استرس علاوه بر اینکه رو یادگیری تاثیر میذاره ، بدتر از اون میاد و بازیابی رو هم تخریب میکنه
      خلاصه سرت رو درد نیارم فقط میخوام اینو بگم که حرفی که زدی خیلی بهم کمک میکنه ، فک نکن اینکه بیایی بگی اره حاجی 6 ماه چیه اصلا تو 2 ماه میشه کمک کننده س اتفاقا هیچ کمکی به من نمیکنه و شاید بدتر کنه اوضاع متاسفانه خیلی ها دنبال انگیزه زودگذر هستن
      ولی این که میایی و اطلاعات درست و دقیق و حتی اون چیزی که با گوشت و تن خودت تجربه کردی رو میگی واقعا علیه و ممنونم ازت رفیق

    4. Top | #4
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Rubiker نمایش پست ها
      سلام علیرضا جان. پیامتو خوندم و تقریبا میتونم بگم درکش کردم. عزیز برای اینکه اون آدم سابق نباشی و سرنوشت قبلی رو نداشته باشی باید تغییر کنی دیگه. غیر اینه. تغییر هم تاوان داره سختی داره.

      1. ببین عزیز من یه ده سالی ازت بزرگترم. پس اگر باهات شوخی کردم لطفا ناراحت نشو. میگی از نظر عقلانی من قبول نمیشم شیراز. خب پسر خوب منو تو اومدنمون تو این مسیر زیاد عقلانی نبوده که. اگه عقلانی بود الان سر زندگیمون بودیم و این جا نبودیم که پس بیا یکاری کنیم. بهش عقلانی فکر نکنیم. پس بیا دیوانه وار جلو بریم. بخوایم چرتکه بندازیم و حساب کتاب کنیم که نمیشه جلو رفت. باور کن اولین اشتباهت همینه. میگی من قبول نمیشم. خب همینجا نسخه خودتو پیچوندی دیگه

      2. این برام جالب بود. داداش من برام عجیبه چرا اصرار داری پزشکی شیراز. خب اگه هدفت پزشکیه خب پزشکی شیراز نبود یه جا دیگه. اینکه میگی فقط شیراز برام عجیبه. تفکرت مثل بعضی دوستان نوجوون هست. ببخشید من نظرمو گفتم حمل بر دخالت نکن. ولی همچین تفکری زودگذره. یعنی به محض رسیدن به مقصود رنگ میبازه. ممکنه هم نظر من اشتباه باشه.

      3. عزیز اینو با توجه به رشته م میگم. اگه غذا نخوردی و لاغر شدی تو اینمدت که باید جبران کنی. ولی اگه با وجود غذا خوردن و کرونا نگرفتن این همه لاغر شدی حتما یه چکابی برو تغییر وزن 17 کیلویی تو دو ماه خیلی معنی دار هست

      4. یعنی چی اذیتم نکرده بود بهش گیر نمی دادم. یعنی چون حسرتشو میخوری زندگیتو خراب کرده؟ منظورت از اذیت اینه؟؟؟ اگه اینه عزیز این پزشکی شیراز نیست که تو رو اذیت می کنه ذهن خودته که داره داغونت می کنه.

      5. چرا به فکر اینی یکی قبل از تو باشه؟ خودت قهرمان زندگیت باش. تو الگوی بقیه باش. چه اشکالی داره؟

      6. اینو حق داری دروغ چرا؟ ولی باید حواستو از این پرت کنی. چون تو اومدی یه فرصت به خودت بدی. همه ما تو زندگیمون شکست میخوریم و بلند میشیم و دوباره به خودمون فرصت می دیم. اگر این توان رو نداشتی هرگز بر نمی گشتی سمت کنکور مجدد. پس قطعا توانشو داری. ذهنیتشم باید داشته باشی

      حالا ناقلا پزشکی شیراز خبریه؟؟
      سلام دوست عزیز ، در وهله ی اول خیلی ازت ممنونم که وقت گذاشتی و متنم رو خوندی...به جد میگم که درک دیگران خصلتی نیس که هر فردی داشته باشه و از این بابت باید به خودتون افتخار کنید
      ببیند من 7 سال تمام از 18 سالگی و حدود چندین سال قبلش رو فکر این دانشگاه بودم ین هر کاری که میکردم و حتی غذایی که میخوردم و ... ینی حدود 10 سال از زندگیم ، من خیلی کارهای دیگه میخوام انجام بدم ، خیلی بلند پروازی های دیگه دارم که میخوام تو شیراز انجام بدم ، درسته شما منو نمیشناسید ولی من خیلی شخصیت اخلاقی خوبیدارم ومطمعنم که من خلق نشدم که یه زندگی یکنواخت داشته باشم و میخوام در کنار پزشکی خیلی بلند پروازی های دیگه رو داشته بشام ، بزرگترینش هم کمک به دیگران هس و اگه 18 ساله بودم دیگه میگفتم باشه پزشکی پزشکی هس دیگه حالا شیراز نشد یه جای دیگه ولی من دیگه الان 25 سالمه و پدر و مادری دارم که به خاطر شرایط سنی باید ازشون مراقبت کنم و اضافه بر اونا عمه ای هم دارم که از اون هم مراقبت میکنم ، و از اونجایی که هم بومی استان فارس هستم و هم مدت تحصیل پزشکی زیاد هست واقعاااا برام جا نداره که جای دور بخوام تحصیل کنم بخدا اگه 18 ساله بودم این حرفا نمیزدم حتی یادمه 18 سالگی میگفتم شیراز سخته اگه نشد میرم دانشگاه های شمال که خیلی خوش اب و هوا هس و دوستمم اونجاس...ینی میخوام بگم بخدا میدونم اینکه کلیک کنی رو یه دانشگاه یه کار بچه گونه س ولی من همه جوانب در نظر گرفتم....هم "رستگاری" خودم و هم نگهداری از خانواده م...! من نمیخوام بهترین پزشک دنیا باشم و در 90 سالگی بمیرم و نفهمم تو این 90 سال زندگی برای خونواده چیکار کردم ، خانواده "مهمترین" چیز در دنیاس......!
      پزشکی شیراز برای من مثل یه ادمی میمونه که سالهای سال هس دوسش دارم و چون خیلی سرد و گرمی و پستی وبلندی های زندگیم بخاطر اون بوده ، میخوام برای همیشه بهش برسم و نذارم تا آخر عمر یه حسرت بمونه برام

      من اگه 18 سالگی بجا شیراز یه جای دیگه قبول میشدم ، مطمعنن ترم 2 دیگه میگفتم بابا الگی گیر داده بودم به شیراز ولی الان دیگه نه ، الان دلیل اینکه من صبح ها میتونم بیدار بشم و بعد از 7 سال دوباره درس بخونم ، رسیدن به همین هدف هس...! که اونم اینقدر به خودم استرس دادم که الان امیدم دیگه صفر شده و برای بار دوم دارم خودمو میبازم و اگه این بار ببازم دیگه چیزی ازم نمیمونه و برای همیشه بازنده میمونم... ولی اگه برنده بشم میتونم تضمین کنم بعدش از پس هر کاری میتونم بربیام...

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      من بلد نیستم نصیحت یا دلداری بدم

      ارزش هاتو زیر سوال ببر ، دوباره بسازشون

      7 سال گیر کردن برای یه ساختمون در یه شهر به اسم شیراز؟
      چیزایی که احساس میکنی محدود و قید اساس برات ایجاد کرده رو زیر سوال ببر! بعد اون ازادی که دوباره خط نشون برا خودت بکشی
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜

    6. Top | #6
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mohamad_R نمایش پست ها
      من بلد نیستم نصیحت یا دلداری بدم

      ارزش هاتو زیر سوال ببر ، دوباره بسازشون

      7 سال گیر کردن برای یه ساختمون در یه شهر به اسم شیراز؟
      چیزایی که احساس میکنی محدود و قید اساس برات ایجاد کرده رو زیر سوال ببر! بعد اون ازادی که دوباره خط نشون برا خودت بکشی
      اینم حرف کاملا درست و منطقی هست...مممون دوست عزیز
      ولی خب گاهی یه سری چیز ها وقتی سالیان سال در کنار آدم هستن ؛ کم کم تبدیل میشن به یه ارزش...!
      حالا شاید اون چیز برای بقیه بقولا مورد خاصی نباشه ولی گاها میبینم که چیزهایی که برای ما عادی هستن ؛ برای سایر افراد معنی خاصی میده

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط علیرضا کریم پور نمایش پست ها
      اینم حرف کاملا درست و منطقی هست...مممون دوست عزیز
      ولی خب گاهی یه سری چیز ها وقتی سالیان سال در کنار آدم هستن ؛ کم کم تبدیل میشن به یه ارزش...!
      حالا شاید اون چیز برای بقیه بقولا مورد خاصی نباشه ولی گاها میبینم که چیزهایی که برای ما عادی هستن ؛ برای سایر افراد معنی خاصی میده
      من و بقیه از این قاعده مستثنی نیستیم که شما بخوای خودتو سرزنش کنی، همگی یه سری خط نشون داریم برا خودمون که خودمونم نمیدونیم به چه منطقی ایجاد شده ولی خود اینکه برا اینا فکر کنی و ریشه یابی کنی برا من که بعضی مشکلاتو داشتم مهار پذیره
      کافیه سعی کنی زیر سوالش ببری، اگه ارزش راسخی باشه همین بعد زیر سوال بردنش مغزت استدلال قابل قبولی بهش میده .
      ولی اگه یه چیز صرفا رویایی باشه ، پشت بندش خودتم میگی اره مسخرس

      مثلا یک ارزش و هنجاره که هرکدوم از ما به مادر خودمون احترام بزاریم، خب من میام میپرسم از خودم چرا باید به ننم احترام بزارم؟ سریع جواب میدم چون زحمتم رو کشیده ، با تب خوابیدم بیخوابی کشیده! خب این یعنی حالا حالا ارزشی نیست که سقوط کنه شایدم تا اخر عمر سقوط نکنه

      ولی مثلا من از یه گوشی مدل بهمان خوشم اومده که پول ندارم بخرمش ، اقا این گوشی شده دغدغه ، یبار از خودم میپرسم که این گوشی چی داره که درگیرشم؟ میگم خب دوربین فلان . حافظه بهمان . وقتی عکس میندازم میزارم پروفم همه میگن واو چه بچه مایه داری و ....
      خب از خودم باز میپرسم الان این نباشه گوشی دیگه باشه چی؟ مغزم تایید میکنه که اره برند چینی همین کیفیت دوربین رو داره و حتی حافظش زیاده ، ولی یهو مغز رو این که عکس بندازم و پیش بقیه مقبولیت پیدا کنم قفل میکنه!

      تبریک میگم ، ریشه یابی کردی! دغدغه تو برند گوشی و مدل گوشی نی! کیفیت دوربین گوشی هم نی! عکس پروفتم نی! مشکلت مقبولیت پیش بقیس که میخوای با موبایل کمی ا رضا کنی!

      پس باید دنبال این موضوع باشی! خود به خود هم دغدغه گوشی از بین میره! چون زیر سوال بردیش و از همه مهمتر ریشه اصلی دغدغت رو پیدا کردی!

      امیدوارم سرنخ داده باشم بهت که ادامه کار رو بدونی!
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜

    8. Top | #8
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mohamad_R نمایش پست ها


      من و بقیه از این قاعده مستثنی نیستیم که شما بخوای خودتو سرزنش کنی، همگی یه سری خط نشون داریم برا خودمون که خودمونم نمیدونیم به چه منطقی ایجاد شده ولی خود اینکه برا اینا فکر کنی و ریشه یابی کنی برا من که بعضی مشکلاتو داشتم مهار پذیره
      کافیه سعی کنی زیر سوالش ببری، اگه ارزش راسخی باشه همین بعد زیر سوال بردنش مغزت استدلال قابل قبولی بهش میده .
      ولی اگه یه چیز صرفا رویایی باشه ، پشت بندش خودتم میگی اره مسخرس

      مثلا یک ارزش و هنجاره که هرکدوم از ما به مادر خودمون احترام بزاریم، خب من میام میپرسم از خودم چرا باید به ننم احترام بزارم؟ سریع جواب میدم چون زحمتم رو کشیده ، با تب خوابیدم بیخوابی کشیده! خب این یعنی حالا حالا ارزشی نیست که سقوط کنه شایدم تا اخر عمر سقوط نکنه

      ولی مثلا من از یه گوشی مدل بهمان خوشم اومده که پول ندارم بخرمش ، اقا این گوشی شده دغدغه ، یبار از خودم میپرسم که این گوشی چی داره که درگیرشم؟ میگم خب دوربین فلان . حافظه بهمان . وقتی عکس میندازم میزارم پروفم همه میگن واو چه بچه مایه داری و ....
      خب از خودم باز میپرسم الان این نباشه گوشی دیگه باشه چی؟ مغزم تایید میکنه که اره برند چینی همین کیفیت دوربین رو داره و حتی حافظش زیاده ، ولی یهو مغز رو این که عکس بندازم و پیش بقیه مقبولیت پیدا کنم قفل میکنه!

      تبریک میگم ، ریشه یابی کردی! دغدغه تو برند گوشی و مدل گوشی نی! کیفیت دوربین گوشی هم نی! عکس پروفتم نی! مشکلت مقبولیت پیش بقیس که میخوای با موبایل کمی ا رضا کنی!

      پس باید دنبال این موضوع باشی! خود به خود هم دغدغه گوشی از بین میره! چون زیر سوال بردیش و از همه مهمتر ریشه اصلی دغدغت رو پیدا کردی!

      امیدوارم سرنخ داده باشم بهت که ادامه کار رو بدونی!
      شما کارت عالیه دوست عزیز
      من از همون پیام اولت سرنخ رو گرفتم و اتفاقا از اون موقع تا الان دارم تفکراتم رو میارم رو کاغذ و بررسیشون میکنم
      موضوع اینجاس که بقولا همون رستگاری خودم و مراقبت از خانواده م اهمیت زیادی برام داره و نزدیکترین دانشگاه ممکن و در کنارش سخترینش هم خود همین دانشگاه هس
      امیدوارم بتونم یه روزی به هدف برسم
      ممنون از اینکه وقت گذاشتی

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      شکسپیر: تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از تلاش به دور می سازند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند.
      شک به مسیر موفقیت و ترس از شکست خوردن و کمال گرایی به نظرم بزرگترین آفت های موفقیت هستن
      ویرایش توسط Dream come true : 01 دی 1400 در ساعت 09:47

    10. Top | #10
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zero_Horizon نمایش پست ها


      سلام رفیق
      مطمعنن از لحاظ تجربه و درک موقعیتت در جایگاهی نیستم که بخوام کمک بخصوصی کنم

      فقط خواستم صرفا مقداری بنویسم

      میدونی چیه ، من تا به اینجای زندگیم به یک چیزی پی بردم
      اونم این هست که ، خود من تا زمانی که سلامت روان و نگرش مناسبی نداشته باشم توی مسیری که هستم موفق نخواهم شد یا به هدفی که دارم اونجوری که باید نخواهم رسید
      هزاران بار تجربه کردم تا زمانی که درکنار عوامل دیگه ، به ذهن و افکار و وضعیت سلامت روانم رسیدگی نکنم راهی به جایی نخواهم برد

      دوران کنکورم هم همین بود
      یادمه یبار به رفیقم که داشتیم برمیگشتیم خونه گفتم : میدونی مهم ترین تفاوت من و تو با اون همکلاسی مون که ترازهاش بالاست چیه ؟ باوجود اینکه میزان تلاش هامون با اون تفاوت آنچنانی نداره چرا اون ترازهاش بالای 6500 میشه ولی ما توی 5هزار گیر اوفتادیم؟
      جوابش مشخص بود ، تفاوت در نگرش و کیفیت و سلامت روان مون بود....نگرش ما نسبت به اهداف مون مسیر مون زندگی مون سختی هامون چالش هامون شکست هامون
      اینکه گرفتار خودخودری میشیم
      غرق در باتلاق افکار منفی گذشته زندگی مون میشیم
      به سن و سال مون نگاه میکنیم شروع میکنیم به مقایسه خودمون با بقیه و با هر تصور یک ضربه ی مهلک به روان و روح و زندگی مون میزنیم
      به میزانی تکرار میشه که خودمون رو گوشه رینگ گیر میندازیم و.... زندان و قتل گاه درونی ای رو ایجاد میکنیم و خودمون رو به شکل های مختلف محکوم و تبعید میکنیم

      من سال پشت کنکورم بشدت روی تغییر نگرش و تغییرات توی روانم کار کردم شاید مهم ترین تغییرم هم توی همین مورد بود که باعث شد شکست های قبلی جاشون رو به پیشرفت و تلاش بیشتر و درست تر دادن.

      ولی میدونی جالب کجاست ؟
      بعداز قبولی و تموم شدن کنکور من هم دقیقا همین وضعیتی دچار شدم که توصیفش کردی "" بی انگیزه ، بی انرژی ، سردرگم ، خودخوری ، حس شکست خوردگی و..."" حتی میتونم بگم افسردگی شدیدی هم گرفتم و البته هنوزم باهاش دست و پنجه نرم میکنم شاید یکی از دلایل پناه آوردن به این انجمن هم فرار از اون حس افسردگی ایم بود

      به هرحال
      میخوام بگم
      توی هرمرحله ای از زندگی هستی
      هر رشته ای میخونی یا اصلا درس نمیخونی یا هرچی
      فرقی نمیکنه ، تا زمانی که وضعیت سلامت روان و آشفتگی های درونی به سمت مناسبی هدایت نشن و اون نگرش های لازمه شکل نگیرن من و تو و بقیه ، هیچ وقت به اون ایده آلی که میخوایم حتی نزدیک هم نخواهیم شد

      درس خوندن و قبولی توی هررشته ای واقعا کار سختی نیست به شرطی که ما آمادگی شو در خودمون شکل بدیم ، افکار و روان که اوکی شن زحمت و تلاش خودبه خود بالاتر و بالاتر میاد و نتیجه ها رو شکل میدن ، به آرزوها رنگ واقعیت میبخشن


      تحمل سختی ها ، تبدیل شکست ها به موفقیت ، تلاش مستمر و سخت کوشی ، متمرکز بودن روی هدف و حذف کردن آدما و افکار مزاحم و منفی اینا همش سلامت روان و قدرت های دورنی میطلبه

      امیدوارم همگی مون از درون قوی تر شیم و ذهنی سالم و باثباتی بسازیم و برای زندگی و اهداف مون سخت تلاش کنیم
      موفق باشی

      سلام زیرو. حالت خوبه؟؟؟

      خوشحال شدم که تو رو دیدم. فکر کردم از انجمن فرار کردی

      از افسردگی گفتی... فقط برام سوال پیش اومد این افسردگی که برات پیش اومد ناشی از روبرو شدن تو با واقعیت های پزشکی بود؟

      اگه غیر از اینه که لازم نیست دلیلش رو بگی نمبخوام ناراحتت کنم...

    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dream come true نمایش پست ها
      شکسپیر: تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از تلاش به دور می سازند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند.
      شک به مسیر موفقیت و ترس از شکست خوردن و کمال گرایی به نظرم بزرگترین آفت های موفقیت هستن
      مرسی ازتون ممنون
      متاسفانه گاهی ما اوایل مسیر هیچ شکی نداریم ولی وقتی ۱۰۰ بار به خودت قول بدی و ۱۰۰ بار هم بشکنیش ؛ شک و و تردید ها کم کم ظاهر میشن...!
      البته من هیچگاه قولم رو بخاطر اهمال کاری و کارای الکی نشکستم ، همش استرس و اضطراب لعنتی باعث این اتفاقات شد
      اضطراب و استرس کم کم روان آدم رو ناسالم میکنه و اگه روان سالم نباشه در پی اون کاهش اعتماد به نفس ، فکر های منفی ؛ تردید ها و شک های فراوان و هزار چیز دیگه رو در پی داره

    12. Top | #12
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      حالا جالبیش اینه وقتی هم برسی بازم سرخورده میشی
      این بار حسرت میخوری که ۸ سال عمرمو چرا برا همچین جایی تلف کردن
      سعی کن حسرت نخوری و بهترین کارتو توی همون تایم انجام بدی
      تو الان استرس داری چون میترسی که نرسی
      خب که چی
      یعنی به خاطر ترس از نرسیدن نباید تلاش کرد؟
      یعنی یه راننده اتوبوس به خاطر ترس از تصادف و چپ شدن اتوبوس و هزار حادثه دیگه نباید به سمت مقصدش راه بیفته؟ اونم با مسئولیت بالای ۲۰ نفر جون آدمیزاد؟
      شکست ها و نرسیدن ها و مشکلات همیشه هست تو بهترین تلاشتو بکن اگه شد که چه عالی و اگه نشد بازم بلند میشی و دنبالش میری
      در نهایت بعد از چندبار تلاش متوجه میشی که رسیدن بهش بهتره یا نرسیدن
      منظور من تسلیم شدن نیست ابدا
      منظور اینه که تو تلاشتو بکن تا واقعا بهش برسی بعدا میبینی در زندگیت ارزش‌ها و هدف‌هات عوض میشه و آرزوها هم تغییر میکنه و دیگه اون آرزوی قبلی جذاب نیست اونموقع برای یه هدف دیگه میجنگی
      هرچند این اهداف که میگم هدف نهایی نیست چرا که چیزی به اسم هدف نهایی نداریم اینا فقط ایستگاه های بین راهی هستن که بهشون میرسی یکم مکث میکنی و شایدم استراحت و دوباره برای رسیدن به ایستگاه بعدی برنامه‌ریزی میکنی
      امیدوارم موفق باشی
      LEFT
      4/19/2021

    13. Top | #13
      کاربر نیمه فعال

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      شدی مثل عاشق هایی که ففط فکر میکنن عاشق هستن چون که عاشق رویاهاشون و تصوراتشون شدن نه اون آدمی که واقعا وجود داره
      Responsible for the MEMEs of the association

    14. Top | #14
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Shah1n نمایش پست ها
      حالا جالبیش اینه وقتی هم برسی بازم سرخورده میشی
      این بار حسرت میخوری که ۸ سال عمرمو چرا برا همچین جایی تلف کردن
      سعی کن حسرت نخوری و بهترین کارتو توی همون تایم انجام بدی
      تو الان استرس داری چون میترسی که نرسی
      خب که چی
      یعنی به خاطر ترس از نرسیدن نباید تلاش کرد؟
      یعنی یه راننده اتوبوس به خاطر ترس از تصادف و چپ شدن اتوبوس و هزار حادثه دیگه نباید به سمت مقصدش راه بیفته؟ اونم با مسئولیت بالای ۲۰ نفر جون آدمیزاد؟
      شکست ها و نرسیدن ها و مشکلات همیشه هست تو بهترین تلاشتو بکن اگه شد که چه عالی و اگه نشد بازم بلند میشی و دنبالش میری
      در نهایت بعد از چندبار تلاش متوجه میشی که رسیدن بهش بهتره یا نرسیدن
      منظور من تسلیم شدن نیست ابدا
      منظور اینه که تو تلاشتو بکن تا واقعا بهش برسی بعدا میبینی در زندگیت ارزش‌ها و هدف‌هات عوض میشه و آرزوها هم تغییر میکنه و دیگه اون آرزوی قبلی جذاب نیست اونموقع برای یه هدف دیگه میجنگی
      هرچند این اهداف که میگم هدف نهایی نیست چرا که چیزی به اسم هدف نهایی نداریم اینا فقط ایستگاه های بین راهی هستن که بهشون میرسی یکم مکث میکنی و شایدم استراحت و دوباره برای رسیدن به ایستگاه بعدی برنامه‌ریزی میکنی
      امیدوارم موفق باشی
      سلام
      بینهایت حرف های درجه یک و کاملا منطقی
      واقعا ممنونم که وقت گذاشتید دوست عزیز
      بله واقعا هیچگاه نباید یه چیزی رو در حد نهایت ببینیم
      ولی متاسفانه من سالها تو ذهنم بولد کردم و برام شد رستگاری
      باز میگم اگه ۱۸ سالگی بود عیبی نداشت ولی الان خیلی زحمت کشیدم که دوباره بتونم بهونم و عمده دلیلش هم همین رسته و همین دانشگاه بود ؛ پس امیدوارم بهش برسم تا بتونم به رستگاری خودم برسم
      ممنونم دوست عزیز و با دانش

    15. Top | #15
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Alirezaaaaa نمایش پست ها
      شدی مثل عاشق هایی که ففط فکر میکنن عاشق هستن چون که عاشق رویاهاشون و تصوراتشون شدن نه اون آدمی که واقعا وجود داره
      سلام
      بله این هم حرف درستیه
      ولی خدایی من خیلی بلند پروازی های دیگه ای هم در کنارش داشتم که باعث شده اون نقطه و اون مکان برام خاص باشه
      من صرفا مثل یک عاشق کور عمل نکردم
      ما در گذشته داستان های زیادی با هم داشتیم و من بدلیل مشکلات رهاش کردم ولی باز به خودم جرات دادم که یبار دیگه برای بدست اوردنش بجنگم
      و آیا این لیاقت هر انسانی نیست که به معشوق خودش برسه؟
      ولی درکل حرفتون کاملا صحیح و متین هست دوست بزرگوار
      ممنونم

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن