خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 3 نخستنخست ... 23
    نمایش نتایج: از 31 به 39 از 39
    1. Top | #31
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط arezooham mord نمایش پست ها
      تا حالا هیشکی اینقدر خوب اون چیزی ک تو ذهنم میگذره رو نگفته بود /:دقیقا همین اتفاق تجربه کردم مستقل بودم ولی یهو کم آوردم از خستگی های زیاد چندبار خواستم چاره ی مشکل خودم پیدا کنم هر بار که به مشاوره مدرسه مراجعه کردم (سال چهارم) متاسفانه مشکل منو عمومی بیان میکرد بدتر باعث تحقیرم میشد، پدرمم اگر مشکلی در درسها داشتم کلاس می‌بردم ولی تو مسیر بشدت منت می‌داشت و تحقیر میکرد یا خستگی های مسیر که همش تنهایی باید طی میکردم منو از این مسیر متنفر و خسته کرده بود ساعت های طولانی درس خوندن و بیرون از خونه بودن بدون اینکه خانواده به خودشون زحمت بدن یبار بیان دنبالت تا باری هرچند کم از رو دوشت بردارن از خستگیات کم کنن ،همون موقعه هم از اینکه دیگران اینقدر خانواده های داشتن که درکشون میکردن حسرت می‌خوردم (چون تو مدرسه ی ما خانواده ها خیلی برای بچه هاشون ارزش قائل میشدن )ولی ته تهش خودم مقصر بودم ،رفتارای سال اول و دومم یادم میاد بشدت افسرده شده بودم چون تو خونه حبس شده بودم ولی چون مستقل نبودم به هیچ جا مراجعه نکردم الانا بهتر شدم عادت کردم ولی خب دیگ نه هیچی خوشحالم میکنه نه حوصله دارم ،نه حوصله حرف شنیدن دارم دوس دارم به حال خودم رهام کنن به تصمیمم احترام بزارن، بزارن من آرامش داشته باشم . خودم به تنهایی بزور با افکارم و مقایسه خودم با دوستام کنار میام اینکه اگر یروز ببینمشون چی بگم ):خانواده روز بروز مشغله فکری جدیدی میسازن برام ):حرفهای مادرم اگه از سنگ باشی هم بازم خوردت می‌کنه ،حتی گفته دوست دارم از دستت راحت شم هرطور می‌خوام بی اهمیت باشم با حرفاش انگار روزی هزار بار قلبم می‌شکنه /:بازم ممنون از شما یعنی میشه من از این مسیر نجات پیدا کنم ؟): از همه متنفر شدم ،همین الانشم حسرت گذشته و آینده نمیزاره هیچ کاری کنم ،مخصوصا آدمایی دورم گرفتن که مدام یادم میارن گذشته رو پدرم ک همش میگ ادما چند ماه کارهای سخت تموم میکنن ولی تو چند سال ی درس نتونستی بخونی تو این سالا ی زحمت به خودشون ندادن که برای تغییر روحیه ام ی سفر کوتاه ببرن منو
      اگه قبول کنی 99/99 درصد حال امروزت نتیجه اشتباهات خودت بوده
      اگه از بقیه هیچ انتظاری نداشته باشی و بار سختی های بعدی رو دوش خودت ببینی
      بله
      امکان تغییر شرایط همیشه هست.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    2. Top | #32
      کاربر فعال

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      به نظرم خیلی جدی میگیری نظر بقیه رو .
      خیلی راحت چیل کن و به زندگی و مسیر خودت فکر کن و اونو ببر جلو .
      هر کسی که تحقیر هم کرد واقعا توجه نکن اما اگر خیلی اذیتت میکرد بک بده و متقابلا تحقیر کن تا دفعه بعدی جرات تحقیر نداشته باشه .
      همه چیز هم فاکینگ کنکور نیست .
      شاد باشی

      ستاد حمایت از حلقه حیدریون و شوهر عمه های کشور

    3. Top | #33
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      با نهایت تلاش و توان میتونی خاتمه بدی به همه اجبارها و حرف ها ..
      مشکلات مطالعتتم باید به مرور حل کنی ‌ . فقط نباید متوقف شی!
      وقتی که به موفقیت برسی ارزش و شیرینی موفقیت به اندازه ای هست که همه این روزای سختو از یادت ببره و تو در بهترین جایگاه و موقعیت خودت به همگان ثابت شی !

    4. Top | #34
      کاربر انجمن

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      بستگی به خودش داره یا پشت کنکور میمونه همون اشتباه قبلو میکنه هر سال روحیه و حالش بدتر میشه یه مثال بارزش داداش خودمم 3سال پشت کنکور یه اشتباه تکرار میکنه:/ یا تجربه کسب میکنه و ازش تو رسیدن هدفش استفاده میکنه

    5. Top | #35
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      ممنون از همتون امیدوارم همیشه موفق باشید دوستای گلم
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم

    6. Top | #36
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      امشب ساعت ۹ پستی که تو پیج میذارمو ببین دقیقا همون چیزیه که لازم داری. لینک تو امضام هست

    7. Top | #37
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      منم شرایطم دقیقا مثل توعه با این تفاوت که پسرم
      چه روزای خوبی داشتم، همون موقعا همه پیشم نهایت احترامشون رو میذاشتن ولی الان یجوری شده هرکی از هرجا پیداش میشه تیکه میندازه زخم زبون میزنه.
      نمیخوام انگیزشی صحبت کنم ولی حس میکنم تموم حرفم توی این دو بیت خیلی پر محتوای عطار خلاصه میشه:

      گر مرد رهی میان خون باید رفت
      وز پای فتاده سرنگون باید رفت
      تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
      خود راه بگویدت که چون باید رفت

    8. Top | #38
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahdi_artur نمایش پست ها

      کار مدارس تیزهوشان تو ایران اینه. اول یه جمعیت پر تلاش و درسخوان رو از بین دانش آموزان مدارس عادی و نمونه گزینش میکنن.بعدا شروع میکنن بین این دانش آموزان ایجاد شکاف با رتبه بندی و ارزش گذاری تحت عناوین مختلف و رفته رفته انقدر این رقابت زیاد میشه که دانش آموزان در طی سال هایی که باید روش فکر کردن و مقابله با مشکلات مختلف زندگی رو یاد بگیرن می‌پردازن به روش های سریع حل سوالات تستی، آزمون قلم چی شرکت کردن از پنجم و ششم دبستان، یک انبار کتاب میخونن ولی تو هیچ کدوم ننوشته چطور وقتی زندگیت ساکن شد و شروع کردی به درجا زدن خودتو نجات بدی از بیشتر غرق شدن؟ فقط تست و تست و تست و رقابت... (بقیه مدارس هم همینه ولی غلظت این رقابت ها تو این مدارس خیلی بیشتره)

      وقتی پای شما تو این مسیر برای اولین بار لغزید و زمین خوردی هیچ کس کمکت نکرد. میدونی چرا؟ چون از دید اطرافیان تو کسی بودی که همیشه روی پای «خودش» بوده. معمولا این خودت بودی که مشکلات ات رو حل میکردی و بقیه فقط نظاره گر موفقیت های سال های دبیرستان تو بودن. وقتی تو مسیر کنکور اولین شکست ات رقم خورد بیشترین حس تنهایی رو تجربه کردی منطقیه که مثل همیشه بقیه انتظار داشتن این مشکل رو هم بتونی شخص خودت حلش کنی. پس شروع کردن به پشت ات رو خالی کردن و در طی این سال ها با درک نکردن خواسته ها، علایق و مهم تر از همه شرایط سختی که داشتی بیشترین ضربه ها رو بهت وارد کردن. از طرفی وقتی پشت سر خودت رو نگاه میکنی میبینی تو سال های مدرسه دوستانی داشتی که یه روز سوالات شون رو میومدن از تو میپرسیدن ولی الان اونا دارن آرزوهای تو رو زندگی میکنن و تو ساکن موندی یه گوشه از تنهایی خودت و راهی که میخوای شروع کنی و جبران مسیری که از بقیه عقب افتادی رو بی فایده می بینی چرا؟ چون دوستات الان در جایگاهی هستن که تو سال (های) بعد میتونی بهش برسی، تو داری هنوز فیزیک دهم میخونی ولی اون دوست بغل دستی ات که قبول شد چی؟ تو هر روز یه چرخه تکراری رو تکرار میکنی ولی اونا چی؟ همه اینا دست به دست هم میدن که از این تکرار کردن کار ها بجای لذت بردن و ایجاد حس رضایت در صورت پیشرفت یه حس تنفر شدید و شاید بی ارزش بودن تمام کار هایی که میکنی بهت منتقل بشه و عملا با توجه به شکست های قبلی ات ترس از شکست بعدی هم با تمام وجود نزاره که قدمی به جلو برداری و هر روز تو قدم اول دست و پا بزنی تا یه جایی که خودت نمیدونی کجاست؟ شاید رها کردن تمام رویا ها و خیالاتی که داشتی در عوض پا گذاشتن تو یه مسیر اجباری دیگه؟ شاید هم رسیدن به تک تک شون...

      به هر حال باید به ته مسیر برسی؛ چاره ای نیست...واقعا هم چاره ای نیست.

      خوب یا بد باید خودت رو از این بلاتکلیفی هر چه زودتر نجات بدی.

      متاسفانه مشکل تو با قرص و داروی خاصی حل نمیشه. فقط باید حرکت کنی و کمتر متوقف بشی تو این مسیر. هر چی توقف و نگاه کردن به راهی که طی شده(گذشته) و میخواد طی بشه(آینده) بیشتر = رسیدن به مقصد دیرتر.

      به نظرم نیازی نیست تو این مسیر قشنگی خاصی رو ببینی؛‌‌ فقط چشاتو ببند و عین یه ماشین بی روح در حد توان به حرکت ادامه بده. از یه جایی به بعد باید بتونی از قشنگی حرکت خودت لا به لای این همه سختی لذت ببری که این لذت بردنه ارزشش از همه چی بیشتره.

      چیزی که باعث موفقیت آدما تو شرایط سخت زندگی میشه درک کردن جدیت مسیریه که میخوان طی کنن و متاسفانه این جدیت تو پشت کنکوریا خیلی کم رنگ تر میشه.درس نخواندن های ناگهانی
      کم درس خواندن
      نوسان داشتن
      درگیر شدن با حواشی
      اتلاف وقت در مجازی
      و...
      همه اینا رفته رفته تبدیل به عادت میشن تو یه پشت کنکوری
      شاید یه دانش آموز دوازدهمی کمتر درگیر اینا بشه و اگر هم درگیر شد راحت تر بتونه مدیریت شون کنه
      ولی یه پشت کنکوری نه...
      چیزی که مهمه اینه که بدونی
      همیشه قرار نیست جملات امیدوار کننده
      یا انگیزشی واهی در کار باشه
      گاهی همینکه جدیت مسیر درک بشه
      هرطور شده تو به جلو حرکت میکنی
      دوران مدرسه روزایی بود که تو یه روز دو سه تا امتحان داشتی. اون دوران میتونستی بگی من واسه هیچ کدوم نمیخونم چون خسته شدم؟ من یکی رو سفید میدم چون نمیرسم بخونم؟
      نه....
      چون "باید" رو درک میکردی
      چون به جدیت راه آگاه بودی.
      الان هم دقیقا همینه.
      تو این رقابت
      خستگی تو، حرفای بقیه، ناامیدی و گذشته ای که داشتی نباید اونقدر اهمیت داشته باشه واست که با کوچک ترین احساسی کناره بگیری.
      متاسفانه کنکور عادلانه نیست
      اهمیتی نداره ۷۰۰ روز قبلی چی بهت گذشته
      چقدر سختی کشیدی
      چقدر موفق شدن بقیه رو دیدی و در عین حال نظاره گر زندگی ساکن خودت بودی
      اون چیزی که واسش مهمه اینه که این ۲۰۰ روز آینده رو چطور سپری میکنی و با گذشته خودت کنار میای و با مشکلات ادامه راه مقابله میکنی.
      و یک روز بعد اعلام نتایج هیچ اثری از خستگیِ الانت دیگه نیست.
      انگار که هیچوقت نبود.

      پس..


      مشکلات قبلی و الانت رو شناسایی کن، ‌

      تلاش نکردن/توجه زیاد به اخبار و حواشی مختلف/‌ بهانه آوردن/‌‌‌‌‌به تاخیر انداختن شروع درس/‌ پایبند نبودن به برنامه های قبلی برنامه ای نداشتن/ انتظار واهی زود نتیجه گرفتن/مقایسه خودت با بقیه/زیاد خوابیدن/‌‌‌تفریح زیاد/گوشی و سرگرمی های داخلش و ...

      هر کدوم اینا و چیزایی که باعث شدن تو مسیرت از حرکت مدتی دست بکشی. همگی باید شناسایی و رفع بشن. چرا؟ چون هر چقدر بیشتر متوقف بشی سخت تر میتونی دوباره برگردی به راهت. باید درستش کنی وگرنه چیزی تغییر نمیکنه و ساکن باقی میمونی.

      به فرض اگه میتونی به کتابخونه برو. یکی دو تا (بیشترش دردسره) دوست جدید پیدا کن باهم تلاش کنید. محیط همیشگی رو عوض کن. / بازه های مطالعاتی ات رو کمی کوچیک تر ببند مثلا ۶۰ دقیقه ای. یک ساعت بخون یه ربع استراحت کن تا اون حس خستگی و ناامیدی کمتر سراغت بیاد وسط درس خوندن/ یکمی بیشتر روی کارای برنامه درسیت وقت بگذار، وقتی حس ناامیدی اومد میتونی برنامه تو کمی تغییر بدی، دائم یه شروع تازه واسه خودت در نظر بگیر (منظور این که همیشه یه نقطه استارت جدید جلوی روت باشه نه این که از صفر دوباره شروع کنی...چند تا شروع قوی تو ادامه مسیر چند تا شارژ مجدد کمک میکنه به جلو رفتن) / یه تفریح خوب یه پیاده روی مشتی واسه آخر هفته ات با شرط این که کمیت و کیفیت مطالعه یک هفته ات بهتر و بیشتر بشه / از فضای مجازی کامل خودتو جدا کن خیلی از حسای بد خود به خود از بین میرن مطمئن باش و ...
      نظرت خیلی پخته و خوب بود ، لذت بردم . ولی حرفت راجع به مدارس تیزهوشان اشتباه بود . تو هیچ جایی از دنیا تو هیچ نوع خاصی از مدارس درس مقابله با مشکلات زندگی رو یاد نمیدن و اینها موارد ناگزیری اند که هر کسی حداقل 1 بار تجربه میکنه و با اموخته ها و تجربه هاش به مسیر ادامه میده و بلند میشه و پیشرفت میکنه. تو همین مدارس تیزهوشان ما روزی دوبار اهنگ های بعضا غیر مجاز میداشتیم و صفا میکردیم یا زنگ شعر داشتیم . یا خودمون یه اکیپی داشتیم که هر چهارشنبه به علاوه روزای تعطیلی دی ماه و خرداد یا قبل عید همیشه پایه گیم سنتر و ساندویچی بودیم . میخوام بگم فضایی که توصیف کردی شبیه فیلم های درام هندیه و به شخصه کاملا باهاش مخالفم و نبایدم اینطور باشه . اگه رقابت بود رفاقت هم بود، رقابتی که تنها چیزی بود که این بچه ها رو از جاهای دیگه متمایز میکرد و کلی رتبه خوب کنکور میداد . وگرنه ما تو مدارسمون نه معلم شاخی داشتیم ( نمونش معلم زیست اونم سال دوازدهم که کلا از روی کتب نظام قدیم درس میداد و افتخارش این بود اپران لک تو جزوش بوده) نه دستگاه جادویی خاصی درب مدارس نصب بود که مطالب رو بدون هیچ تلاشی وارد ذهن طرف بکنه. فقط دورت تعداد نسبتا زیادی از کسایی بود که با سن های کم انگیزه های دیوانه کننده دارند و از چلنج لذت می برند.

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط aminlmnop نمایش پست ها
      نظرت خیلی پخته و خوب بود ، لذت بردم . ولی حرفت راجع به مدارس تیزهوشان اشتباه بود . تو هیچ جایی از دنیا تو هیچ نوع خاصی از مدارس درس مقابله با مشکلات زندگی رو یاد نمیدن و اینها موارد ناگزیری اند که هر کسی حداقل 1 بار تجربه میکنه و با اموخته ها و تجربه هاش به مسیر ادامه میده و بلند میشه و پیشرفت میکنه. تو همین مدارس تیزهوشان ما روزی دوبار اهنگ های بعضا غیر مجاز میداشتیم و صفا میکردیم یا زنگ شعر داشتیم . یا خودمون یه اکیپی داشتیم که هر چهارشنبه به علاوه روزای تعطیلی دی ماه و خرداد یا قبل عید همیشه پایه گیم سنتر و ساندویچی بودیم . میخوام بگم فضایی که توصیف کردی شبیه فیلم های درام هندیه و به شخصه کاملا باهاش مخالفم و نبایدم اینطور باشه . اگه رقابت بود رفاقت هم بود، رقابتی که تنها چیزی بود که این بچه ها رو از جاهای دیگه متمایز میکرد و کلی رتبه خوب کنکور میداد . وگرنه ما تو مدارسمون نه معلم شاخی داشتیم ( نمونش معلم زیست اونم سال دوازدهم که کلا از روی کتب نظام قدیم درس میداد و افتخارش این بود اپران لک تو جزوش بوده) نه دستگاه جادویی خاصی درب مدارس نصب بود که مطالب رو بدون هیچ تلاشی وارد ذهن طرف بکنه. فقط دورت تعداد نسبتا زیادی از کسایی بود که با سن های کم انگیزه های دیوانه کننده دارند و از چلنج لذت می برند.
      بعنوان کسی که راهنمایی و دبیرستان تو این مدل مدارس (سمپاش) تحصیل کردم هیچ رفاقت خالصی رو تو ۷ سال تحصیلم ندیدم و صرفا رقابت و رتبه بندی های متعدد در قالب های به ظاهر متفاوت اما یکسان بود که باعث رفاقت های ظاهری یک عده با هم میشد که همون هم بلافاصله بعد از این که بعنوان خروجی این سیستم وارد دانشگاه شدیم تماما از هم پاشید. اگر تعریف رفاقت و صمیمیت صرفا در یک ساندویچ خوردن و پلی‌ دادن فیفا در کنار هم خلاصه بشه من برای دُم جنباندن صادقانه سگان ارزش بیشتری قائلم تا برای تظاهر به دوستی از کسانی که الان و حتی همون سال های فارغ شدن از مدرسه دیگه خبری از هیچ کدوم نشد. {بدبختی و گذر زمان این حُسن را دارد که به ما دوستان حقیقی را می شناساند.}

      اطراف من استعداد زیاد بود ولی هیچ کدوم تو مسیری که دوست داشت حرکت نکرد. یکی از شدت علاقه به نجوم الان پزشکی میخونه. یکی دیگه از شدت علاقه به شیمی الآن ریاضی کنکور درس میده. و ... در واقع مدرسه علاقه و استعداد تک تک بچه ها رو در نقش مکمل کنکور و شرایط اجتماعی تونست به خوبی مهار و سرکوب کنه.
      با معیار های مختلف، با انواع اقسام آزمون های داخلی، امتحانات استانی و ... هیچ فرصتی برای فکر کردن پیرامون چیز هایی که دوست داشتیم، مطالعه چند صفحه مطلب غیر درسی و بطور کلی نفس کشیدن و حس کردن زندگی واقعی در اختیار ما نبود. همه چیز خلاصه میشد در تکالیف تستی و تشریحی از روی کتاب هایی که اولین جلسه معرفی می شدند و اگر مطابق میل یک مشت آدم روان پریش تحت عنوان مدیر، معلم و پرورش دهندگان واهی باتجربه عمل نمی کردیم بزرگترین تهدید {خطر از دست رفتن جایگاهی که با تلاش به آن نائل شدیم} یعنی اخراج از مدرسه خاص شهر و رفتن به یکی از مدارس عادی شهر و شاید طعنه های سنگین انتظارمون رو می کشید. این شد که دور هم جمع شدیم تا درد و رنج حاصل از این سیستم کذایی کمتر بشه و دوستی های ظاهری شکل گرفت.

      مدرسه، معلمان مختلف و ... همه و همه در نقش دایه مهربان تر از مادر در مغز ما فرو می کند که جهان برای لذت بردن و جایگاه سعادت مثبت است و فقط کسانی از آن بی نصیب می مانند که قادر به چیره شدن بر جهان نیستند. کتاب هایی که بار ها خواندیم و مرور کردیم، همچین نیرنگی که جهان پیوسته و همه جا در کار آن است، این گمان را تقویت می کند. از 16-17 سالگی به بعد زندگی آگاهانه یا ناآگاهانه برای دست یافتن به سعادتی شکل می گیرد که از لذت های مثبت تشکیل شده و به ناچار باید با مخاطراتی که به آن تن داده اند، به مبارزه برخیزید. اما دویدن به دنبال شکاری که وجود خارجی ندارد معمولا موجب مصیبتی می گردد که کاملا واقعی است. این مصیبت به صورت درد، رنج، بیماری، کمبود، نگرانی، فقر، ننگ و هزاران گرفتاری دیگر ظاهر می شود. سرخوردگی وقتی به سراغشان می آید که دیگر دیر است.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    صفحه 3 از 3 نخستنخست ... 23

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. معدل پایین و دانشگاه امام حسین
      توسط Farhad19 در انجمن رتبه مورد نیاز قبولی در رشته و دانشگاه
      پاسخ: 3
      آخرين نوشته: 30 شهریور 1396, 00:23
    2. فتوای آیت الله مکارم درباره ازدواج دختران در سن پایین
      توسط new boy در انجمن اخبار و مطالب جالب و خواندنی
      پاسخ: 259
      آخرين نوشته: 25 آذر 1395, 11:54
    3. تروخدا بیایین برنامه ای بدین من!!!!!!!!!!!!!!
      توسط mohammad_7676 در انجمن پرسش و پاسخ دانش آموزی
      پاسخ: 11
      آخرين نوشته: 23 آذر 1395, 07:36



    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن