خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 39
    1. Top | #16
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط arezooham mord نمایش پست ها
      به بنظرت با این وضعیت اینا میزارن دوباره من بخونم ؟!!!پرسیدی چند سالمه من ۲۱سالمه
      سنت که واقعا بالا نیس. اصلا یجورایی میشه گفت نه تنها واسه ازدواج دیر شده چه بسا حتی زوده
      بهرحال اگر آدم حساسی هستی اگر شرایط خانوادت مناسب نیست اگر انرژی شروع دوباره رو نداری. پس همون راه اولو انتخاب کن
      هر راهی که رفتی دیگه پشت سرتو نگاه نکن که کاش برمیگشتم فلان کارو میکردم .
      حرفای منفی و تحقیرکننده رو هم واقعا دایورت کن. میدونم سخته ولی به غیر از این کار چاره ای نیست. اینقدر حساس نباش

    2. Top | #17
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      من خیلی وقته تو تاپیک های انجمن شرکت نمیکنم ولی این تاپیک رو دیدم که حتی کسی بلد نیست جوابتونو بده در حالی که جواب ساده س
      ببینید شما با توجه به چیزی که گفتید افسردگی دارید و خب همین باعث شده خودتونو نابود شده ببینید در حالی که اینطوری نیست
      کاری که این بیماری با آدم میکنه اینه که دیدش محدود میشه و همش چیزای بد و شکست خورده رو میبینه
      مسیر های موفقیت بینهایتن و خیلی زیادن
      آرزوها همیشه قابل دستیابی نیستن و بعضیاشون در حد همون آرزو میمونه
      اول از همه سعی کن آروم باشی
      بقیه پیشرفت نکردن که تو جامونده باشی این فکرو بنداز دور
      سن 20 تا 30 سالگی یه جوریه که راه آدما از همدیگه جدا میشه و تو فکر میکنی اونا موفق شدن و تو نشدی در حالی که اینطوری نیست
      مقایسه نکن خواهشا این خیلی بهت ضربه میزنه
      سعی کن خودتو با خودت مقایسه کنی و پیشرفت داشته باشی حتی کوچیک
      مسئله ازدواج هم که باید با خانواده به توافق برسی و به جای پرخاشگری به آرومی باهاشون صحبت کنی و اگر نتونستی قانعشون کنی خواستگار رو رد میکنی و کی میدونه شاید بین این آدما اصلا یه خواستگار پیدا شد که دیدی میتونی باهاش زندگی کنی و همزمان هم برای آرزوهات تلاش کنی
      زندگی اونچیزی نیست که شما براش برنامه ریختی
      اعصابت بهم میریزه چون با برنامه هات هماهنگ نیستی و بهشون نمیرسی
      آرامش اولین چیزه
      اگه تونستی با سختیای زندگی همچنان آرامشت رو حفظ کنی و برای روزهای از دست رفته غصه نخوری و به روزهای پیش رو فکر کنی قطعا به آرزوهات هم میرسی
      بیش از حد داری غصه ی روزهای از دست رفته رو میخوری
      شما الان به آرزوهات هم برسی دوباره ناراحت و افسرده میشی
      من خودم اینطوری بودم به آرزویی که میرسیدم بیشتر از قبل احساس پوچی میکردم چون آرزوها هیچوقت اونشکلی نیستن که ما تصور میکنیم و میبینیم زندگی ادامه داره درحالی که اون آرزوها آنچنان هم تاثیر بزرگی نداشتن و چشم بازتر میشه و میبنی آدما با مسیرهای متفاوت دیگه ای هم به موفقیت رسیدن ولی تعداد کمیشون خوشحالن و از زندگی لذت میبرن
      دیوانه وار زندگی کن و خودتو از قیدو بندهای مسخره ای که ساختی رها کن
      خیلی احساس خوبیه که زندگی کنترل تو رو تو دستاش نداشته باشه و هر اتفاق بدی نتونه روی تو تاثیر شدیدی بزاره
      من خودم زمانی تاپیک خودکشی و وصیت نامه تو انجمن زدم و جالبه بدونی الان که به گذشته نگاه میکنم خنده م میگیره که به خاطر اون چیزای بی ارزش و ساختگی تو ذهنم میخواستم زندگیمو خراب کنم
      من الان حتی نمرات دانشگاهیمم خوب نیست این در حالیه خودمو براش به آب و آتیش میزدم و الان هر وقت که دلم بخواد درس میخونم نه هر وقت که مجبور باشم
      زندگی همیشه اونجوری که ما میخوایم جلو نمیره این ماییم که باید منعطف باشیم
      موفق باشید
      امیدوارم به آرزوهاتونم برسید
      LEFT
      4/19/2021

    3. Top | #18
      کاربر انجمن

      Daghon
      نمایش مشخصات
      درکت می کنم من که یازدهمم همین فشار ها از امسال رومه انقدر زیاده میخوام ۱۴۰۱ کنکورمو بدم تموم شه بره ولی درسام ضعیفه هنوز ده و یازده رو هم خوب نخوندم از اول آبان شروع کردم نوسان داره خودندنم ولی سعی کردم زیر پنج ساعت نیام با مدرسه
      خیلییی کندددد میخونم خیلی توی تست کند هستم
      پرش ذهنی دارم یک ساعتم بگذره متوجه نمیشم
      ولی مدرسه (نمونم ولی معلمامون متن کتاب رو روخونی میکنن)هم باید برم تلکیف و...
      درصد زیستم پایین مامانم میگه تو به درد تجربی نمیخوری ترازام بده میگه ریاضیت بهتره تغییر رشته بده برو ریاضی یه جایی قبول بشی هیچ کی امیدی بهم نداره
      انقدر هم اوضاع بد هست حتی سال دومی هم وجود نداره قبول شدم شدم نشدمم خدا میدونه باید برم کاری چیزی یاد بگیرم کار کنم
      ولی تلاشم رو می کنم دارم با خیلیا میجنگم واسه اینکه درس بخونم

    4. Top | #19
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      یه چیزی که من فهمیدم اینه که دور برت رو هرچقدر شلوغ کنی در خصوص اونی که تارگت توعه ( تارگت رو از بورس یاد گرفتم )
      نا امیدی کمتری داری

      چی میگم؟
      هر چقدر رو درس و مشقت فرو بری و ذهنت جز درس چیزی دیگه فکر نکمه ناامیدی کمتری داری ، چرا؟ دلیلش هم اینه ذهن وارد یه چلنج میشه و همیشه مغز دوست داره که به چالش کشونده بشه حتی چالش هایی که خود منطق یارو رو هم زیر سوال میبره ، درس چیزی نیس که





      اما اگر نمیخونی حاجی الکی داری طی میکنی بدون این نا امیدی نیس همون عذاب وجدانه
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜

    5. Top | #20
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Shah1n نمایش پست ها
      من خیلی وقته تو تاپیک های انجمن شرکت نمیکنم ولی این تاپیک رو دیدم که حتی کسی بلد نیست جوابتونو بده در حالی که جواب ساده س
      ببینید شما با توجه به چیزی که گفتید افسردگی دارید و خب همین باعث شده خودتونو نابود شده ببینید در حالی که اینطوری نیست
      کاری که این بیماری با آدم میکنه اینه که دیدش محدود میشه و همش چیزای بد و شکست خورده رو میبینه
      مسیر های موفقیت بینهایتن و خیلی زیادن
      آرزوها همیشه قابل دستیابی نیستن و بعضیاشون در حد همون آرزو میمونه
      اول از همه سعی کن آروم باشی
      بقیه پیشرفت نکردن که تو جامونده باشی این فکرو بنداز دور
      سن 20 تا 30 سالگی یه جوریه که راه آدما از همدیگه جدا میشه و تو فکر میکنی اونا موفق شدن و تو نشدی در حالی که اینطوری نیست
      مقایسه نکن خواهشا این خیلی بهت ضربه میزنه
      سعی کن خودتو با خودت مقایسه کنی و پیشرفت داشته باشی حتی کوچیک
      مسئله ازدواج هم که باید با خانواده به توافق برسی و به جای پرخاشگری به آرومی باهاشون صحبت کنی و اگر نتونستی قانعشون کنی خواستگار رو رد میکنی و کی میدونه شاید بین این آدما اصلا یه خواستگار پیدا شد که دیدی میتونی باهاش زندگی کنی و همزمان هم برای آرزوهات تلاش کنی
      زندگی اونچیزی نیست که شما براش برنامه ریختی
      اعصابت بهم میریزه چون با برنامه هات هماهنگ نیستی و بهشون نمیرسی
      آرامش اولین چیزه
      اگه تونستی با سختیای زندگی همچنان آرامشت رو حفظ کنی و برای روزهای از دست رفته غصه نخوری و به روزهای پیش رو فکر کنی قطعا به آرزوهات هم میرسی
      بیش از حد داری غصه ی روزهای از دست رفته رو میخوری
      شما الان به آرزوهات هم برسی دوباره ناراحت و افسرده میشی
      من خودم اینطوری بودم به آرزویی که میرسیدم بیشتر از قبل احساس پوچی میکردم چون آرزوها هیچوقت اونشکلی نیستن که ما تصور میکنیم و میبینیم زندگی ادامه داره درحالی که اون آرزوها آنچنان هم تاثیر بزرگی نداشتن و چشم بازتر میشه و میبنی آدما با مسیرهای متفاوت دیگه ای هم به موفقیت رسیدن ولی تعداد کمیشون خوشحالن و از زندگی لذت میبرن
      دیوانه وار زندگی کن و خودتو از قیدو بندهای مسخره ای که ساختی رها کن
      خیلی احساس خوبیه که زندگی کنترل تو رو تو دستاش نداشته باشه و هر اتفاق بدی نتونه روی تو تاثیر شدیدی بزاره
      من خودم زمانی تاپیک خودکشی و وصیت نامه تو انجمن زدم و جالبه بدونی الان که به گذشته نگاه میکنم خنده م میگیره که به خاطر اون چیزای بی ارزش و ساختگی تو ذهنم میخواستم زندگیمو خراب کنم
      من الان حتی نمرات دانشگاهیمم خوب نیست این در حالیه خودمو براش به آب و آتیش میزدم و الان هر وقت که دلم بخواد درس میخونم نه هر وقت که مجبور باشم
      زندگی همیشه اونجوری که ما میخوایم جلو نمیره این ماییم که باید منعطف باشیم
      موفق باشید
      امیدوارم به آرزوهاتونم برسید
      ممنون شما خیلی خوب متوجه شدین من چی میگم ،از اینکه وقت گذاشتید .
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم

    6. Top | #21
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Shah1n نمایش پست ها
      من خیلی وقته تو تاپیک های انجمن شرکت نمیکنم ولی این تاپیک رو دیدم که حتی کسی بلد نیست جوابتونو بده در حالی که جواب ساده س
      ببینید شما با توجه به چیزی که گفتید افسردگی دارید و خب همین باعث شده خودتونو نابود شده ببینید در حالی که اینطوری نیست
      کاری که این بیماری با آدم میکنه اینه که دیدش محدود میشه و همش چیزای بد و شکست خورده رو میبینه
      مسیر های موفقیت بینهایتن و خیلی زیادن
      آرزوها همیشه قابل دستیابی نیستن و بعضیاشون در حد همون آرزو میمونه
      اول از همه سعی کن آروم باشی
      بقیه پیشرفت نکردن که تو جامونده باشی این فکرو بنداز دور
      سن 20 تا 30 سالگی یه جوریه که راه آدما از همدیگه جدا میشه و تو فکر میکنی اونا موفق شدن و تو نشدی در حالی که اینطوری نیست
      مقایسه نکن خواهشا این خیلی بهت ضربه میزنه
      سعی کن خودتو با خودت مقایسه کنی و پیشرفت داشته باشی حتی کوچیک
      مسئله ازدواج هم که باید با خانواده به توافق برسی و به جای پرخاشگری به آرومی باهاشون صحبت کنی و اگر نتونستی قانعشون کنی خواستگار رو رد میکنی و کی میدونه شاید بین این آدما اصلا یه خواستگار پیدا شد که دیدی میتونی باهاش زندگی کنی و همزمان هم برای آرزوهات تلاش کنی
      زندگی اونچیزی نیست که شما براش برنامه ریختی
      اعصابت بهم میریزه چون با برنامه هات هماهنگ نیستی و بهشون نمیرسی
      آرامش اولین چیزه
      اگه تونستی با سختیای زندگی همچنان آرامشت رو حفظ کنی و برای روزهای از دست رفته غصه نخوری و به روزهای پیش رو فکر کنی قطعا به آرزوهات هم میرسی
      بیش از حد داری غصه ی روزهای از دست رفته رو میخوری
      شما الان به آرزوهات هم برسی دوباره ناراحت و افسرده میشی
      من خودم اینطوری بودم به آرزویی که میرسیدم بیشتر از قبل احساس پوچی میکردم چون آرزوها هیچوقت اونشکلی نیستن که ما تصور میکنیم و میبینیم زندگی ادامه داره درحالی که اون آرزوها آنچنان هم تاثیر بزرگی نداشتن و چشم بازتر میشه و میبنی آدما با مسیرهای متفاوت دیگه ای هم به موفقیت رسیدن ولی تعداد کمیشون خوشحالن و از زندگی لذت میبرن
      دیوانه وار زندگی کن و خودتو از قیدو بندهای مسخره ای که ساختی رها کن
      خیلی احساس خوبیه که زندگی کنترل تو رو تو دستاش نداشته باشه و هر اتفاق بدی نتونه روی تو تاثیر شدیدی بزاره
      من خودم زمانی تاپیک خودکشی و وصیت نامه تو انجمن زدم و جالبه بدونی الان که به گذشته نگاه میکنم خنده م میگیره که به خاطر اون چیزای بی ارزش و ساختگی تو ذهنم میخواستم زندگیمو خراب کنم
      من الان حتی نمرات دانشگاهیمم خوب نیست این در حالیه خودمو براش به آب و آتیش میزدم و الان هر وقت که دلم بخواد درس میخونم نه هر وقت که مجبور باشم
      زندگی همیشه اونجوری که ما میخوایم جلو نمیره این ماییم که باید منعطف باشیم
      موفق باشید
      امیدوارم به آرزوهاتونم برسید
      ممنون شما خیلی خوب متوجه شدین من چی میگم ، ممنون از اینکه وقت گذاشتید .
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم

    7. Top | #22
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      [QUOTE=Mohamad_R;1757436]یه چیزی که من فهمیدم اینه که دور برت رو هرچقدر شلوغ کنی در خصوص اونی که تارگت توعه ( تارگت رو از بورس یاد گرفتم )
      نا امیدی کمتری داری

      چی میگم؟
      هر چقدر رو درس و مشقت فرو بری و ذهنت جز درس چیزی دیگه فکر نکمه ناامیدی کمتری داری ، چرا؟ دلیلش هم اینه ذهن وارد یه چلنج میشه و همیشه مغز دوست داره که به چالش کشونده بشه حتی چالش هایی که خود منطق یارو رو هم زیر سوال میبره ، درس چیزی نیس که





      اما اگر نمیخونی حاجی الکی داری طی میکنی بدون این نا امیدی نیس همون عذاب وجدانه
      [/QUOT)اره واقعا ولی من امتحان کردم چندبار دور شدم ولی آرامش نداشتم همش حسرت زده و غم زده بودم ی بار رفتم جایی (کلاس حرفه ی مورد علاقه ام)بازم اونجا همه علاوه بر اینکه دکتر و مهندس بودن یا حتی مشاغل دیگ .....داشتن علاقشونو در کنار شغلشون دنبال میکردن بازم احساس حقارت میکردم
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم

    8. Top | #23
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mohamad_R نمایش پست ها
      یه چیزی که من فهمیدم اینه که دور برت رو هرچقدر شلوغ کنی در خصوص اونی که تارگت توعه ( تارگت رو از بورس یاد گرفتم )
      نا امیدی کمتری داری

      چی میگم؟
      هر چقدر رو درس و مشقت فرو بری و ذهنت جز درس چیزی دیگه فکر نکمه ناامیدی کمتری داری ، چرا؟ دلیلش هم اینه ذهن وارد یه چلنج میشه و همیشه مغز دوست داره که به چالش کشونده بشه حتی چالش هایی که خود منطق یارو رو هم زیر سوال میبره ، درس چیزی نیس که





      اما اگر نمیخونی حاجی الکی داری طی میکنی بدون این نا امیدی نیس همون عذاب وجدانه
      اره واقعا ولی من امتحان کردم چندبار دور شدم ولی آرامش نداشتم همش حسرت زده و غم زده بودم ی بار رفتم جایی (کلاس حرفه ی مورد علاقه ام)بازم اونجا همه علاوه بر اینکه دکتر و مهندس بودن یا حتی مشاغل دیگ .....داشتن علاقشونو در کنار شغلشون دنبال میکردن بازم احساس حقارت میکردم
      چقدر کار با انجمن سخته
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم

    9. Top | #24
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط arezooham mord نمایش پست ها
      اره واقعا ولی من امتحان کردم چندبار دور شدم ولی آرامش نداشتم همش حسرت زده و غم زده بودم ی بار رفتم جایی (کلاس حرفه ی مورد علاقه ام)بازم اونجا همه علاوه بر اینکه دکتر و مهندس بودن یا حتی مشاغل دیگ .....داشتن علاقشونو در کنار شغلشون دنبال میکردن بازم احساس حقارت میکردم
      چقدر کار با انجمن سخته
      یه کلاس موسیقی برو بمولا

      ترجیحن ساده مثل سه تار که بتونی بعد چند جلسه بداهه بزنی و کلا تخلیه کنی خودتو ( اقا معنا تخلیه نه مث هووی راک ها که میزنن همیدیگه رو لت پار میکنن ، همون یه تسکین روحی که ادم اونی که دلش رو گرفته و نمیتونه با زبون بگه واسه خودش رو با ساز برا خودشش دوباره دیکته کنه، بعضی وقتا از این ناراحت و دل اشوبیم که نمیدونیم چه مرگمونه، این طور چیزا یا مثلا نویسندگی و نقاشی سیاه قلم قشنگ سامون میده ادمو ، من خودم که با ساز خیلی خیلی حالم در بدترین روزا خوب بوده)
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜

    10. Top | #25
      کاربر انجمن

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      سلام رفیق من واقعا حوصلم نکشید تا اخر متن بخونم شرمنده
      ببین دوست عزیز واقعاااااا به این که هدفت اونقدر برات ارزش داره و هنوزم پشت کنکوری موندی میخونی افریننن دمت گرمم ، به حرف مردم توجه نکن اصلا اونا فقط یه مشت ادمای منفی هستن و میخوان جلو پیشرفت بگیرن، الان تو شهر ما یه دختره هست که 4سال پشت کنکوره و به نظرت برای چی پشت کنکور مونده ؟؟! به خاطر هدفش و به خاطرر علاقهه وگرنه ادمی که براش مهم نباش 4ساا پشت کنکور نمیمونه ، درسته ممکن خسته بشی و درسته حرف مردم خستت کنهه ولی رسیدن به هدفتو تصور کن همینننن مطمعن باش اگه اصولی تلاش کنی و با نظم بهش میرسی درضمن به مامانت با لحن مهربانه توجیح کن که چقدر هدفت مهمه و حتما اونم قبول میکنه
      موفق باشی؛)

    11. Top | #26
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Kimiaaaaaa نمایش پست ها
      سلام رفیق من واقعا حوصلم نکشید تا اخر متن بخونم شرمنده
      ببین دوست عزیز واقعاااااا به این که هدفت اونقدر برات ارزش داره و هنوزم پشت کنکوری موندی میخونی افریننن دمت گرمم ، به حرف مردم توجه نکن اصلا اونا فقط یه مشت ادمای منفی هستن و میخوان جلو پیشرفت بگیرن، الان تو شهر ما یه دختره هست که 4سال پشت کنکوره و به نظرت برای چی پشت کنکور مونده ؟؟! به خاطر هدفش و به خاطرر علاقهه وگرنه ادمی که براش مهم نباش 4ساا پشت کنکور نمیمونه ، درسته ممکن خسته بشی و درسته حرف مردم خستت کنهه ولی رسیدن به هدفتو تصور کن همینننن مطمعن باش اگه اصولی تلاش کنی و با نظم بهش میرسی درضمن به مامانت با لحن مهربانه توجیح کن که چقدر هدفت مهمه و حتما اونم قبول میکنه
      موفق باشی؛)
      یه سوال برام پیش اومد ممنون میشم جواب بدی
      حالا این دختری که۴سال مونده اگه هرسال باز اشتباهاشو تکرار کنه و درجا بزنه و یا بخواد همش تحت تاثیر حرف دیگران باشه و رو درسش تاثیر داشته باشه بازم شما تایید میکنین موندنش تو این مسیر رو؟
      ویرایش توسط mh81 : 05 آذر 1400 در ساعت 01:28

    12. Top | #27
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط arezooham mord نمایش پست ها
      سلام ببخشید که مزاحم شما دوستان شدم ولی واقعا نیاز دارم با یکی حرف بزنم تیزهوشان بودم چند سال پشت کنکورم به شدت درسخون و بانظم و هدفمند بودم کلی رویا داشتم ولی حالا ته تباهی ام صبح تا شب تموم کارها رو انجام میدم دچار روزمرگی شدم به شدت پرخاشگر شدم همه از من جلو زدن و دارن پیشرفت میکنن هیچی دیگ از من نمونده امسال شروع کردم که دیگ جدی باشم درس بخونم ولی مادرم مدام میگ بزار خواستگار بیاد و ازدواج کن بشدت امسال روی این موضوع بحث و قهر داریم میگ سنت می‌ره بالا تو که هیچی نمیشی ک توقع دکتر و مهندس داشته باشی و من بهم میریزم بدترین توهین ها به من شده با اومدن اونا مخصوصا یسری آدما میان ک فقط دنبال پولن یا خودم اینک خودم همش بهشون میگم خواستگار باید واسه کسی بیاد ک قصد ازدواج داشته باشه نه من ک دوس دارم درس بخونم باورم نمیشه من باید الان این دغدغه رو داشته باشم ک دیپلمم بشدت این موضوع اعصابم بهم میریزه که آینده ای ک برای خودم میخواستم این نبود میدونن من سردرگمم با این کارا بیشتر منو گیج میکنن بدیش اینه با پشت کنکور موندنم فامیل بیشتر دخالت میکنن خیلی گریه میکنم سر این موضوع و دست خودم نیست دوس دارم خانوادم سریع بگن نه نمی‌دونم شما هم مثل من هستین یا نه از این ک با کسی راجب ازدواج حرف بزنم عصبی میشم هنوزم مثل آدم درس نخوندم از استرس دارم میمیرم همین طور پیش بره آخرش باید به حرف اونا با اجبار ازدواج کنم سالهای قبل هم بخاطر افسردگی بی هدف بودم و همش تو گذشته من چیکار کنم ؟؟��������������� ��������من گمشدم تو این زندگی یکی فقط باهام حرف بزنه ی کلیپ جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه میبینم شب نمی خوابم به دوستام ک ی مدرک ساده از دانشگاه آزادم دارن حسودیم میشه از بس سر این موضوع تحقیر شدم به همه دوستامم دروغ گفتم چون هیشکی باورش نمیشه من به این روز افتادم مادرمم همش به فکر آبروی خودشه شب تا صبح تحقیرم می‌کنه اگر نیست شدن گناه نبود ترجیحم نبودن بود ی دوستمم امسال خودکشی کرد حالم بدتر شد چون خانوادش داغوون شدن من خیلی تنها شدم هنوز زندگی نکردم اصلا همش غصه بوده حرف بوده گاهی اوقات میگم همه ی اینا با ی روحیه قوی و درس حل میشه پس چرا تو اینقدر مشکل داری تو حل این مسئله ساده تازگیا ی فوبیایی ک پیدا کردم اینه ک ی مشکلی پیش بیاد ک نتونم بخونم ولی درسم نمی خونم اینقدر استرس بی خود کشیدم افکارم خیلی مسموم شده ببخشید بد نوشتم فکر کنم متوجه بشین چقدر من داغوونم از سبک نوشتنم همشم حس میکنم دیره دیگ شروع کردن یادم رفته
      کار مدارس تیزهوشان تو ایران اینه. اول یه جمعیت پر تلاش و درسخوان رو از بین دانش آموزان مدارس عادی و نمونه گزینش میکنن.بعدا شروع میکنن بین این دانش آموزان ایجاد شکاف با رتبه بندی و ارزش گذاری تحت عناوین مختلف و رفته رفته انقدر این رقابت زیاد میشه که دانش آموزان در طی سال هایی که باید روش فکر کردن و مقابله با مشکلات مختلف زندگی رو یاد بگیرن می‌پردازن به روش های سریع حل سوالات تستی، آزمون قلم چی شرکت کردن از پنجم و ششم دبستان، یک انبار کتاب میخونن ولی تو هیچ کدوم ننوشته چطور وقتی زندگیت ساکن شد و شروع کردی به درجا زدن خودتو نجات بدی از بیشتر غرق شدن؟ فقط تست و تست و تست و رقابت... (بقیه مدارس هم همینه ولی غلظت این رقابت ها تو این مدارس خیلی بیشتره)

      وقتی پای شما تو این مسیر برای اولین بار لغزید و زمین خوردی هیچ کس کمکت نکرد. میدونی چرا؟ چون از دید اطرافیان تو کسی بودی که همیشه روی پای «خودش» بوده. معمولا این خودت بودی که مشکلات ات رو حل میکردی و بقیه فقط نظاره گر موفقیت های سال های دبیرستان تو بودن. وقتی تو مسیر کنکور اولین شکست ات رقم خورد بیشترین حس تنهایی رو تجربه کردی منطقیه که مثل همیشه بقیه انتظار داشتن این مشکل رو هم بتونی شخص خودت حلش کنی. پس شروع کردن به پشت ات رو خالی کردن و در طی این سال ها با درک نکردن خواسته ها، علایق و مهم تر از همه شرایط سختی که داشتی بیشترین ضربه ها رو بهت وارد کردن. از طرفی وقتی پشت سر خودت رو نگاه میکنی میبینی تو سال های مدرسه دوستانی داشتی که یه روز سوالات شون رو میومدن از تو میپرسیدن ولی الان اونا دارن آرزوهای تو رو زندگی میکنن و تو ساکن موندی یه گوشه از تنهایی خودت و راهی که میخوای شروع کنی و جبران مسیری که از بقیه عقب افتادی رو بی فایده می بینی چرا؟ چون دوستات الان در جایگاهی هستن که تو سال (های) بعد میتونی بهش برسی، تو داری هنوز فیزیک دهم میخونی ولی اون دوست بغل دستی ات که قبول شد چی؟ تو هر روز یه چرخه تکراری رو تکرار میکنی ولی اونا چی؟ همه اینا دست به دست هم میدن که از این تکرار کردن کار ها بجای لذت بردن و ایجاد حس رضایت در صورت پیشرفت یه حس تنفر شدید و شاید بی ارزش بودن تمام کار هایی که میکنی بهت منتقل بشه و عملا با توجه به شکست های قبلی ات ترس از شکست بعدی هم با تمام وجود نزاره که قدمی به جلو برداری و هر روز تو قدم اول دست و پا بزنی تا یه جایی که خودت نمیدونی کجاست؟ شاید رها کردن تمام رویا ها و خیالاتی که داشتی در عوض پا گذاشتن تو یه مسیر اجباری دیگه؟ شاید هم رسیدن به تک تک شون...

      به هر حال باید به ته مسیر برسی؛ چاره ای نیست...واقعا هم چاره ای نیست.

      خوب یا بد باید خودت رو از این بلاتکلیفی هر چه زودتر نجات بدی.

      متاسفانه مشکل تو با قرص و داروی خاصی حل نمیشه. فقط باید حرکت کنی و کمتر متوقف بشی تو این مسیر. هر چی توقف و نگاه کردن به راهی که طی شده(گذشته) و میخواد طی بشه(آینده) بیشتر = رسیدن به مقصد دیرتر.

      به نظرم نیازی نیست تو این مسیر قشنگی خاصی رو ببینی؛‌‌ فقط چشاتو ببند و عین یه ماشین بی روح در حد توان به حرکت ادامه بده. از یه جایی به بعد باید بتونی از قشنگی حرکت خودت لا به لای این همه سختی لذت ببری که این لذت بردنه ارزشش از همه چی بیشتره.

      چیزی که باعث موفقیت آدما تو شرایط سخت زندگی میشه درک کردن جدیت مسیریه که میخوان طی کنن و متاسفانه این جدیت تو پشت کنکوریا خیلی کم رنگ تر میشه.درس نخواندن های ناگهانی
      کم درس خواندن
      نوسان داشتن
      درگیر شدن با حواشی
      اتلاف وقت در مجازی
      و...
      همه اینا رفته رفته تبدیل به عادت میشن تو یه پشت کنکوری
      شاید یه دانش آموز دوازدهمی کمتر درگیر اینا بشه و اگر هم درگیر شد راحت تر بتونه مدیریت شون کنه
      ولی یه پشت کنکوری نه...
      چیزی که مهمه اینه که بدونی
      همیشه قرار نیست جملات امیدوار کننده
      یا انگیزشی واهی در کار باشه
      گاهی همینکه جدیت مسیر درک بشه
      هرطور شده تو به جلو حرکت میکنی
      دوران مدرسه روزایی بود که تو یه روز دو سه تا امتحان داشتی. اون دوران میتونستی بگی من واسه هیچ کدوم نمیخونم چون خسته شدم؟ من یکی رو سفید میدم چون نمیرسم بخونم؟
      نه....
      چون "باید" رو درک میکردی
      چون به جدیت راه آگاه بودی.
      الان هم دقیقا همینه.
      تو این رقابت
      خستگی تو، حرفای بقیه، ناامیدی و گذشته ای که داشتی نباید اونقدر اهمیت داشته باشه واست که با کوچک ترین احساسی کناره بگیری.
      متاسفانه کنکور عادلانه نیست
      اهمیتی نداره ۷۰۰ روز قبلی چی بهت گذشته
      چقدر سختی کشیدی
      چقدر موفق شدن بقیه رو دیدی و در عین حال نظاره گر زندگی ساکن خودت بودی
      اون چیزی که واسش مهمه اینه که این ۲۰۰ روز آینده رو چطور سپری میکنی و با گذشته خودت کنار میای و با مشکلات ادامه راه مقابله میکنی.
      و یک روز بعد اعلام نتایج هیچ اثری از خستگیِ الانت دیگه نیست.
      انگار که هیچوقت نبود.

      پس..


      مشکلات قبلی و الانت رو شناسایی کن، ‌

      تلاش نکردن/توجه زیاد به اخبار و حواشی مختلف/‌ بهانه آوردن/‌‌‌‌‌به تاخیر انداختن شروع درس/‌ پایبند نبودن به برنامه های قبلی برنامه ای نداشتن/ انتظار واهی زود نتیجه گرفتن/مقایسه خودت با بقیه/زیاد خوابیدن/‌‌‌تفریح زیاد/گوشی و سرگرمی های داخلش و ...

      هر کدوم اینا و چیزایی که باعث شدن تو مسیرت از حرکت مدتی دست بکشی. همگی باید شناسایی و رفع بشن. چرا؟ چون هر چقدر بیشتر متوقف بشی سخت تر میتونی دوباره برگردی به راهت. باید درستش کنی وگرنه چیزی تغییر نمیکنه و ساکن باقی میمونی.

      به فرض اگه میتونی به کتابخونه برو. یکی دو تا (بیشترش دردسره) دوست جدید پیدا کن باهم تلاش کنید. محیط همیشگی رو عوض کن. / بازه های مطالعاتی ات رو کمی کوچیک تر ببند مثلا ۶۰ دقیقه ای. یک ساعت بخون یه ربع استراحت کن تا اون حس خستگی و ناامیدی کمتر سراغت بیاد وسط درس خوندن/ یکمی بیشتر روی کارای برنامه درسیت وقت بگذار، وقتی حس ناامیدی اومد میتونی برنامه تو کمی تغییر بدی، دائم یه شروع تازه واسه خودت در نظر بگیر (منظور این که همیشه یه نقطه استارت جدید جلوی روت باشه نه این که از صفر دوباره شروع کنی...چند تا شروع قوی تو ادامه مسیر چند تا شارژ مجدد کمک میکنه به جلو رفتن) / یه تفریح خوب یه پیاده روی مشتی واسه آخر هفته ات با شرط این که کمیت و کیفیت مطالعه یک هفته ات بهتر و بیشتر بشه / از فضای مجازی کامل خودتو جدا کن خیلی از حسای بد خود به خود از بین میرن مطمئن باش و ...
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    13. Top | #28
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahdi_artur نمایش پست ها

      کار مدارس تیزهوشان تو ایران اینه. اول یه جمعیت پر تلاش و درسخوان رو از بین دانش آموزان مدارس عادی و نمونه گزینش میکنن.بعدا شروع میکنن بین این دانش آموزان ایجاد شکاف با رتبه بندی و ارزش گذاری تحت عناوین مختلف و رفته رفته انقدر این رقابت زیاد میشه که دانش آموزان در طی سال هایی که باید روش فکر کردن و مقابله با مشکلات مختلف زندگی رو یاد بگیرن می‌پردازن به روش های سریع حل سوالات تستی، آزمون قلم چی شرکت کردن از پنجم و ششم دبستان، یک انبار کتاب میخونن ولی تو هیچ کدوم ننوشته چطور وقتی زندگیت ساکن شد و شروع کردی به درجا زدن خودتو نجات بدی از بیشتر غرق شدن؟ فقط تست و تست و تست و رقابت... (بقیه مدارس هم همینه ولی غلظت این رقابت ها تو این مدارس خیلی بیشتره)

      وقتی پای شما تو این مسیر برای اولین بار لغزید و زمین خوردی هیچ کس کمکت نکرد. میدونی چرا؟ چون از دید اطرافیان تو کسی بودی که همیشه روی پای «خودش» بوده. معمولا این خودت بودی که مشکلات ات رو حل میکردی و بقیه فقط نظاره گر موفقیت های سال های دبیرستان تو بودن. وقتی تو مسیر کنکور اولین شکست ات رقم خورد بیشترین حس تنهایی رو تجربه کردی منطقیه که مثل همیشه بقیه انتظار داشتن این مشکل رو هم بتونی شخص خودت حلش کنی. پس شروع کردن به پشت ات رو خالی کردن و در طی این سال ها با درک نکردن خواسته ها، علایق و مهم تر از همه شرایط سختی که داشتی بیشترین ضربه ها رو بهت وارد کردن. از طرفی وقتی پشت سر خودت رو نگاه میکنی میبینی تو سال های مدرسه دوستانی داشتی که یه روز سوالات شون رو میومدن از تو میپرسیدن ولی الان اونا دارن آرزوهای تو رو زندگی میکنن و تو ساکن موندی یه گوشه از تنهایی خودت و راهی که میخوای شروع کنی و جبران مسیری که از بقیه عقب افتادی رو بی فایده می بینی چرا؟ چون دوستات الان در جایگاهی هستن که تو سال (های) بعد میتونی بهش برسی، تو داری هنوز فیزیک دهم میخونی ولی اون دوست بغل دستی ات که قبول شد چی؟ تو هر روز یه چرخه تکراری رو تکرار میکنی ولی اونا چی؟ همه اینا دست به دست هم میدن که از این تکرار کردن کار ها بجای لذت بردن و ایجاد حس رضایت در صورت پیشرفت یه حس تنفر شدید و شاید بی ارزش بودن تمام کار هایی که میکنی بهت منتقل بشه و عملا با توجه به شکست های قبلی ات ترس از شکست بعدی هم با تمام وجود نزاره که قدمی به جلو برداری و هر روز تو قدم اول دست و پا بزنی تا یه جایی که خودت نمیدونی کجاست؟ شاید رها کردن تمام رویا ها و خیالاتی که داشتی در عوض پا گذاشتن تو یه مسیر اجباری دیگه؟ شاید هم رسیدن به تک تک شون...

      به هر حال باید به ته مسیر برسی؛ چاره ای نیست...واقعا هم چاره ای نیست.

      خوب یا بد باید خودت رو از این بلاتکلیفی هر چه زودتر نجات بدی.

      متاسفانه مشکل تو با قرص و داروی خاصی حل نمیشه. فقط باید حرکت کنی و کمتر متوقف بشی تو این مسیر. هر چی توقف و نگاه کردن به راهی که طی شده(گذشته) و میخواد طی بشه(آینده) بیشتر = رسیدن به مقصد دیرتر.

      به نظرم نیازی نیست تو این مسیر قشنگی خاصی رو ببینی؛‌‌ فقط چشاتو ببند و عین یه ماشین بی روح در حد توان به حرکت ادامه بده. از یه جایی به بعد باید بتونی از قشنگی حرکت خودت لا به لای این همه سختی لذت ببری که این لذت بردنه ارزشش از همه چی بیشتره.

      چیزی که باعث موفقیت آدما تو شرایط سخت زندگی میشه درک کردن جدیت مسیریه که میخوان طی کنن و متاسفانه این جدیت تو پشت کنکوریا خیلی کم رنگ تر میشه.درس نخواندن های ناگهانی
      کم درس خواندن
      نوسان داشتن
      درگیر شدن با حواشی
      اتلاف وقت در مجازی
      و...
      همه اینا رفته رفته تبدیل به عادت میشن تو یه پشت کنکوری
      شاید یه دانش آموز دوازدهمی کمتر درگیر اینا بشه و اگر هم درگیر شد راحت تر بتونه مدیریت شون کنه
      ولی یه پشت کنکوری نه...
      چیزی که مهمه اینه که بدونی
      همیشه قرار نیست جملات امیدوار کننده
      یا انگیزشی واهی در کار باشه
      گاهی همینکه جدیت مسیر درک بشه
      هرطور شده تو به جلو حرکت میکنی
      دوران مدرسه روزایی بود که تو یه روز دو سه تا امتحان داشتی. اون دوران میتونستی بگی من واسه هیچ کدوم نمیخونم چون خسته شدم؟ من یکی رو سفید میدم چون نمیرسم بخونم؟
      نه....
      چون "باید" رو درک میکردی
      چون به جدیت راه آگاه بودی.
      الان هم دقیقا همینه.
      تو این رقابت
      خستگی تو، حرفای بقیه، ناامیدی و گذشته ای که داشتی نباید اونقدر اهمیت داشته باشه واست که با کوچک ترین احساسی کناره بگیری.
      متاسفانه کنکور عادلانه نیست
      اهمیتی نداره ۷۰۰ روز قبلی چی بهت گذشته
      چقدر سختی کشیدی
      چقدر موفق شدن بقیه رو دیدی و در عین حال نظاره گر زندگی ساکن خودت بودی
      اون چیزی که واسش مهمه اینه که این ۲۰۰ روز آینده رو چطور سپری میکنی و با گذشته خودت کنار میای و با مشکلات ادامه راه مقابله میکنی.
      و یک روز بعد اعلام نتایج هیچ اثری از خستگیِ الانت دیگه نیست.
      انگار که هیچوقت نبود.

      پس..


      مشکلات قبلی و الانت رو شناسایی کن، ‌

      تلاش نکردن/توجه زیاد به اخبار و حواشی مختلف/‌ بهانه آوردن/‌‌‌‌‌به تاخیر انداختن شروع درس/‌ پایبند نبودن به برنامه های قبلی برنامه ای نداشتن/ انتظار واهی زود نتیجه گرفتن/مقایسه خودت با بقیه/زیاد خوابیدن/‌‌‌تفریح زیاد/گوشی و سرگرمی های داخلش و ...

      هر کدوم اینا و چیزایی که باعث شدن تو مسیرت از حرکت مدتی دست بکشی. همگی باید شناسایی و رفع بشن. چرا؟ چون هر چقدر بیشتر متوقف بشی سخت تر میتونی دوباره برگردی به راهت. باید درستش کنی وگرنه چیزی تغییر نمیکنه و ساکن باقی میمونی.

      به فرض اگه میتونی به کتابخونه برو. یکی دو تا (بیشترش دردسره) دوست جدید پیدا کن باهم تلاش کنید. محیط همیشگی رو عوض کن. / بازه های مطالعاتی ات رو کمی کوچیک تر ببند مثلا ۶۰ دقیقه ای. یک ساعت بخون یه ربع استراحت کن تا اون حس خستگی و ناامیدی کمتر سراغت بیاد وسط درس خوندن/ یکمی بیشتر روی کارای برنامه درسیت وقت بگذار، وقتی حس ناامیدی اومد میتونی برنامه تو کمی تغییر بدی، دائم یه شروع تازه واسه خودت در نظر بگیر (منظور این که همیشه یه نقطه استارت جدید جلوی روت باشه نه این که از صفر دوباره شروع کنی...چند تا شروع قوی تو ادامه مسیر چند تا شارژ مجدد کمک میکنه به جلو رفتن) / یه تفریح خوب یه پیاده روی مشتی واسه آخر هفته ات با شرط این که کمیت و کیفیت مطالعه یک هفته ات بهتر و بیشتر بشه / از فضای مجازی کامل خودتو جدا کن خیلی از حسای بد خود به خود از بین میرن مطمئن باش و ...
      های مطالعاتی ات رو کمی کوچیک تر ببند مثلا ۶۰ دقیقه ای. یک ساعت بخون یه ربع استراحت کن تا اون حس خستگی و ناامیدی کمتر سراغت بیاد وسط درس خوندن/ یکمی بیشتر روی کارای برنامه درسیت وقت بگذار، وقتی حس ناامیدی اومد میتونی برنامه تو کمی تغییر بدی، دائم یه شروع تازه واسه خودت در نظر بگیر (منظور این که همیشه یه نقطه استارت جدید جلوی روت باشه نه این که از صفر دوباره شروع کنی...چند تا شروع قوی تو ادامه مسیر چند تا شارژ مجدد کمک میکنه به جلو رفتن) / یه تفریح خوب یه پیاده روی مشتی واسه آخر هفته ات با شرط این که کمیت و کیفیت مطالعه یک هفته ات بهتر و بیشتر بشه / از فضای مجازی کامل خودتو جدا کن خیلی از حسای بد خود به خود از بین میرن مطمئن باش و ...[/SIZE][/COLOR][/FONT][/QUOTE]
      تا حالا هیشکی اینقدر خوب اون چیزی ک تو ذهنم میگذره رو نگفته بود /:دقیقا همین اتفاق تجربه کردم مستقل بودم ولی یهو کم آوردم از خستگی های زیاد چندبار خواستم چاره ی مشکل خودم پیدا کنم هر بار که به مشاوره مدرسه مراجعه کردم (سال چهارم) متاسفانه مشکل منو عمومی بیان میکرد بدتر باعث تحقیرم میشد، پدرمم اگر مشکلی در درسها داشتم کلاس می‌بردم ولی تو مسیر بشدت منت می‌داشت و تحقیر میکرد یا خستگی های مسیر که همش تنهایی باید طی میکردم منو از این مسیر متنفر و خسته کرده بود ساعت های طولانی درس خوندن و بیرون از خونه بودن بدون اینکه خانواده به خودشون زحمت بدن یبار بیان دنبالت تا باری هرچند کم از رو دوشت بردارن از خستگیات کم کنن ،همون موقعه هم از اینکه دیگران اینقدر خانواده های داشتن که درکشون میکردن حسرت می‌خوردم (چون تو مدرسه ی ما خانواده ها خیلی برای بچه هاشون ارزش قائل میشدن )ولی ته تهش خودم مقصر بودم ،رفتارای سال اول و دومم یادم میاد بشدت افسرده شده بودم چون تو خونه حبس شده بودم ولی چون مستقل نبودم به هیچ جا مراجعه نکردم الانا بهتر شدم عادت کردم ولی خب دیگ نه هیچی خوشحالم میکنه نه حوصله دارم ،نه حوصله حرف شنیدن دارم دوس دارم به حال خودم رهام کنن به تصمیمم احترام بزارن، بزارن من آرامش داشته باشم . خودم به تنهایی بزور با افکارم و مقایسه خودم با دوستام کنار میام اینکه اگر یروز ببینمشون چی بگم ):خانواده روز بروز مشغله فکری جدیدی میسازن برام ):حرفهای مادرم اگه از سنگ باشی هم بازم خوردت می‌کنه ،حتی گفته دوست دارم از دستت راحت شم هرطور می‌خوام بی اهمیت باشم با حرفاش انگار روزی هزار بار قلبم می‌شکنه /:بازم ممنون از شما یعنی میشه من از این مسیر نجات پیدا کنم ؟): از همه متنفر شدم ،همین الانشم حسرت گذشته و آینده نمیزاره هیچ کاری کنم ،مخصوصا آدمایی دورم گرفتن که مدام یادم میارن گذشته رو پدرم ک همش میگ ادما چند ماه کارهای سخت تموم میکنن ولی تو چند سال ی درس نتونستی بخونی تو این سالا ی زحمت به خودشون ندادن که برای تغییر روحیه ام ی سفر کوتاه ببرن منو
      حالم یه حالت خنثی‌ست
      نه خوشحالم؛ نه ناراحت.
      حتی نمیتونم توصیفش کنم.
      خنثی ام اما به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره..!
      من حالِ این روزامو دوست ندارم
      ویرایش توسط arezooham mord : 05 آذر 1400 در ساعت 08:28

    14. Top | #29
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط arezooham mord نمایش پست ها
      سلام ببخشید که مزاحم شما دوستان شدم ولی واقعا نیاز دارم با یکی حرف بزنم تیزهوشان بودم چند سال پشت کنکورم به شدت درسخون و بانظم و هدفمند بودم کلی رویا داشتم ولی حالا ته تباهی ام صبح تا شب تموم کارها رو انجام میدم دچار روزمرگی شدم به شدت پرخاشگر شدم همه از من جلو زدن و دارن پیشرفت میکنن هیچی دیگ از من نمونده امسال شروع کردم که دیگ جدی باشم درس بخونم ولی مادرم مدام میگ بزار خواستگار بیاد و ازدواج کن بشدت امسال روی این موضوع بحث و قهر داریم میگ سنت می‌ره بالا تو که هیچی نمیشی ک توقع دکتر و مهندس داشته باشی و من بهم میریزم بدترین توهین ها به من شده با اومدن اونا مخصوصا یسری آدما میان ک فقط دنبال پولن یا خودم اینک خودم همش بهشون میگم خواستگار باید واسه کسی بیاد ک قصد ازدواج داشته باشه نه من ک دوس دارم درس بخونم باورم نمیشه من باید الان این دغدغه رو داشته باشم ک دیپلمم بشدت این موضوع اعصابم بهم میریزه که آینده ای ک برای خودم میخواستم این نبود میدونن من سردرگمم با این کارا بیشتر منو گیج میکنن بدیش اینه با پشت کنکور موندنم فامیل بیشتر دخالت میکنن خیلی گریه میکنم سر این موضوع و دست خودم نیست دوس دارم خانوادم سریع بگن نه نمی‌دونم شما هم مثل من هستین یا نه از این ک با کسی راجب ازدواج حرف بزنم عصبی میشم هنوزم مثل آدم درس نخوندم از استرس دارم میمیرم همین طور پیش بره آخرش باید به حرف اونا با اجبار ازدواج کنم سالهای قبل هم بخاطر افسردگی بی هدف بودم و همش تو گذشته من چیکار کنم ؟؟😞😭😭😭من گمشدم تو این زندگی یکی فقط باهام حرف بزنه ی کلیپ جشن فارغ‌التحصیلی دانشگاه میبینم شب نمی خوابم به دوستام ک ی مدرک ساده از دانشگاه آزادم دارن حسودیم میشه از بس سر این موضوع تحقیر شدم به همه دوستامم دروغ گفتم چون هیشکی باورش نمیشه من به این روز افتادم مادرمم همش به فکر آبروی خودشه شب تا صبح تحقیرم می‌کنه اگر نیست شدن گناه نبود ترجیحم نبودن بود ی دوستمم امسال خودکشی کرد حالم بدتر شد چون خانوادش داغوون شدن من خیلی تنها شدم هنوز زندگی نکردم اصلا همش غصه بوده حرف بوده گاهی اوقات میگم همه ی اینا با ی روحیه قوی و درس حل میشه پس چرا تو اینقدر مشکل داری تو حل این مسئله ساده تازگیا ی فوبیایی ک پیدا کردم اینه ک ی مشکلی پیش بیاد ک نتونم بخونم ولی درسم نمی خونم اینقدر استرس بی خود کشیدم افکارم خیلی مسموم شده ببخشید بد نوشتم فکر کنم متوجه بشین چقدر من داغوونم از سبک نوشتنم همشم حس میکنم دیره دیگ شروع کردن یادم رفته

      دوستات پیشرفت کردن؟
      تو پیشرفت نکردی؟
      _خب تو امید پیشرفت داری
      اونا ندارن، دنیا که آخر نشده
      دوستان وقتشون آزاده؟
      الان اونا تو خونه خوابیدن دارن یه مشت پستای بی سر و ته اینستا لایک می کنن !
      تا ساعت دوازده ظهر می‌خوابن!
      بیشتر زمانشونو فیلمای سینما خانگی و چرت و پرتای تلوزیونو نگاه می کنن!
      این یعنی وقت ازاد؟
      به خدا قسم که پشت اینا هیچی نیست
      خیلی از دوستان دقیقاً همینطورن که گفتم
      این وضعیتو اگه آدم از بالاتر بهش نگا کنه می بینه که اصلاً ارزش غبطه خوردن نداره
      بعدم همیشه اینو یادت باشه حتی اگه بقیه حواسشون به تو نباشه خدا که حواسش هست
      خدا که داره همه چیو میبینه از دلت خبر داره
      فکر کردی خدا هم با خط کش بقیه داره تو رو مقایسه میکنه؟ نخییر عزیزم اون بالایی کارش درسته ❤️ همه چیزو بسپار به خودش
      این کائنات داره بهت درس میده میخواد تورو قوی ترت کنه ، قوی شو وگرنه انقدر اذیتت می کنه تا بهت یاد بده قوی بشی
      (ما برای یادگیری به دنیا آمده‌ایم و جهان، معلم ماست. وقتی در درسی مردود می‌شویم باید دوباره ثبت نام کنیم... و دوباره! ... تا درس امروز را نیاموزیم به کلاس بالاتر نمی‌رویم.اگر در حال تجربه درسی تکراری هستيد، مشکل در درون شماست! اگر با هر مرد يا زنی آشنا می‌شويد خصوصیت مشخص و تکراری دارد يا اتفاق‌های مشابه می‌افتد؛ مشکل را درون خود جستجو کنيد! تا شما تغيير نکنيد، سر همين کلاس هستيد!
      #اندرو_متيوس )

    15. Top | #30
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      بچه ها زندگی خیلی با ارزش تر ازین ناامیدی هاست تو اگر نتونی پس کی می‌تونه بخون بجنگ برو جلو به هییچیم فکر نکن و بدون خدا بزرگه


    صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. معدل پایین و دانشگاه امام حسین
      توسط Farhad19 در انجمن رتبه مورد نیاز قبولی در رشته و دانشگاه
      پاسخ: 3
      آخرين نوشته: 30 شهریور 1396, 00:23
    2. فتوای آیت الله مکارم درباره ازدواج دختران در سن پایین
      توسط new boy در انجمن اخبار و مطالب جالب و خواندنی
      پاسخ: 259
      آخرين نوشته: 25 آذر 1395, 11:54
    3. تروخدا بیایین برنامه ای بدین من!!!!!!!!!!!!!!
      توسط mohammad_7676 در انجمن پرسش و پاسخ دانش آموزی
      پاسخ: 11
      آخرين نوشته: 23 آذر 1395, 07:36



    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن