دامبلدور:
- بعد از این همه مدت؟
اسنیپ:
- همیشه
(این معروف ترین دیالوگ هری پاتر هست.جلد 11)
دامبلدور:
- بعد از این همه مدت؟
اسنیپ:
- همیشه
(این معروف ترین دیالوگ هری پاتر هست.جلد 11)
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی.......وز هفت و چهار دائم اندر تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم.....باز آمدنت نیست،چو رفتی رفتی
گاهی تنها چیزی که دلت میخواد
اینه که یکی مثل خودت
توی زندگیت باشه...
تا دقیقا اونجوری که خودت به اطرافیانت توجه داری بهت توجه و ازت مراقبت کنه
با وجود تلاش برای قوی بودن ما یک روح لطیف داریم که نیاز به محبت و نوازش شدن داره
و خیلی خوب میشه اگه آدم امن زندگی هم باشیم و بهم کمک کنیم تا
آرامشگر وجود همدیگه باشیم...
در آن سپیده دم که آمدی
چون شعری زیبا
آفتاب و بهار نیز با تو آمدند
کاغذهای روی میزم سبز شدند.
قهوه مقابلم مرا سر کشید
بیش از آنکه بنوشمش
زمانی که پدیدار شدی
اسبان تابلوی روبرویم
ترکم کردند و به سوی تو شتافتند!
#نزار_قبانی
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم
پادشاه گفت:خوب، خودت را محاکمه کن
این سخت ترین کار دنیاست
اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی معلوم میشود یک فرزانه ی تمام عیاری.
[ برشی از کتاب شازده کوچولو]
پ.ن:۴صبح میتونه وقت خوبی برای محاکمه باشه،بخصوص وقتی با سوال"چی شد که اینجوری شد؟"شروع بشه...
آی تلخی، تلخی. وقتی که روح تلخ میشود تلخ میماند. کاری نمیتوان کرد. تلخی اَنگ است. داغ است و مُهر و نشانه است. میماند. میشود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هر چند رنگ چشم دنیا را رنگی نمیکند. ولی تلخی... تلخی. تلخی تصویرهای تلخ میسازد. تلخی تصویر واقعیت است. تصویر روی شیشهٔ مات تو، وارونه، کوچکتر از واقع.
# مد و مه
#ابراهیم_گلستان
تو نمیدانی، فلیسه، تو نمیدانی چه چیز زندانی ام میکند و غَمگین ترین آدم را از من می سازد
و این با وجودی است که ظاهراً خیلی به تو، تویی که تنها امیدم در این دنیایی، نزدیک هستم
آه خدایا، چه خوب میشد تو رویِ زمین نبودی و کاملاً در درونِ من جا داشتی
یا بهتر اینکه من رویِ زمین نبودم و کاملاً در درونِ تو جا داشتم
احساس می کُنم یکی از ما زیادی است، جدا کردنِ ما بِه صورتِ دو نفر غیرِ قابلِ تحمُّل است.
فرانتس کافکا
نامه به فلیسه
ویرایش توسط Nilay_ : 21 خرداد 1400 در ساعت 19:01
«مردم همیشه شکایت میکنند که چرا کفش ندارند تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه کلیات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»
– جزء از کل اثر استیو تولتز
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
در نگاهِ یخزدهام
چشمهایت
به فانوسِ دریایی میمانَد
گذرگاهِ امنی
برای عبور از تنگهی دلگیرِ تنهایی
ایستاده بر فرازِ عشق
همانقدر تنها
همانقدر معصوم
و همانقدر شبیه به ماه
نزدیکتر بیا
بگذار ردِ نگاهت
پلی باشد
میانِ دستهایِ ناشکیبِ ما
در این جهانِ پر آشوب
بیدلیل نیست که میگویند:
فاصلهها،
هرگز حریفِ خاطرهها نمیشوند ...
#میرمحمد_شهیدی
چیزی از فرقِ سرش به سرعت پایین آمد. از چشمهایش بیرون زد. گلویش را خراشید و توی دلش فرو ریخت. این شکلِ طبیعیِ چیزی بود، که بعدها فهمید غصه است.
#ترلان
#فریبا_وفی
سختترین و خوشبختترین چیزها این است که کسی در رنجهایش، در رنجهای ناخواستهاش، عاشق این زندگی باشد.
[تولستوی]
ای نازنین
چرا بر انسان مقدر شده
که عمیق ترین زخمهایش
همان هایی باشند
که با دست خودش حفر می کند ؟
[غسان کنفانی]
در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته مي خورد و مي تراشد.
اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش امدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند ان را با لبخند شكاك و تمسخراميز تلقي كنند؛زيرا بشر هنوز چاره و دوائي برايش پبدا نكرده و تنها داروي فراموشي توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله ي افيون و مواد مخدره است ولي افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتي به جاي تسكين بر شدت درد مي افزايند.
"قسمتی از مقدمه بوف کور"
[صادق هدایت]
باید شعری تازه گفت
آهنگی تازه نواخت
باید در چوبی این باغ را
که در رویاهایمان شکل گرفته اند
رو به شهر باز کرد
باید
همه چیز را از نو ساخت
هیچ بادی
لانه ی پرندگان را
دوباره سرجایش نمی گذارد
[رسول یونان]
همه از مرگ می ترسند من از زندگی سمج خودم!
صادق هدایت
زنده به گور
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)