آنجا را نمیدانم اما،
اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمیکنند چیزی از دست داده باشی.
-احمد شاملو
آنجا را نمیدانم اما،
اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمیکنند چیزی از دست داده باشی.
-احمد شاملو
هلیا
من از چیزی که بر روی آن دو انگشت باشد ، انگشت بر میدارم....
یک بار دیگر شهری که دوست میداشتم ، نادر ابراهیمی
یک زمان هایی هست که برای بهتر شدن حالت
زمان می خواهی دلت میخواهد بی هیچ توضیحی
گوشه ای بنشینی و بدون دخالت آدم ها
با خودت خلوت کنی دستی به قفسه ی خاک گرفته ی
افکارت بکشی تا شاید بتوانی با خودت کنار بیایی
و آرامش را به روزهایت برگردانی
دقیقا نمی دانی چرا اما حالت خوب نیست
و اگر تمامِ دنیا هم جمع شوند نمی توانند برای تو کاری کنند
که هر کاری کنند تو خوب نمی شوی
گاهی همه چیز دست به دست هم می دهد
تا تو به این نتیجه برسی
که یک حرف هایی را نمی توان زد
و یک بغض هایی را نمی توان شکست
گاهی جایی از زندگی قرار می گیری که بعد از آن
به تمام آدم های کلافه ای که می خواهند
تنها باشند حق می دهی همان جایی که خودت
هم دقیقا نمی دانی مشکلت با خودت و با دنیا چیست
فقط کمی زمان می خواهی و سکوت همین.
-نرگس صرافیان طوفان
معنی صبر افتادن نظر است
بر آخر کار
و معنی بی صبری ، نارسیدن نظر است
بر آخر کار
مقالات شمس
ویرایش توسط Adame khob : 04 تیر 1401 در ساعت 02:43
گفتن جان کندن است
و شنیدن جان پروریدن
شمس تبریزی
پ.ن:سکوت گاهی واقعا حال خوب کنِ.بدون اینکه چیزی بپرسی یا چیزی طلب کنی بدرون خودت رجوع کنی خیلی آرامبخش
آئورلیانو یازده صفحه ی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا اینکه خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحه ی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینه ای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیش بینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیش بینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظه ای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشته ها را به به پایان می رساند، با آن توفان نوح از روی کره ی زمین و از یاد نسل آدم محو شود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ازل تا به ابد تکرار نخواهد شد؛ زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی، بر روی زمین، فرصت زندگی دوباره نخواهند داشت.
ای فیدروس! خوبی چیست؟
و چه چیز خوب نیست ...
آیا لازم است از کسی سوال کنیم که این را به ما بگوید؟
پدر و مادر ناخواسته فرزند خویش را شبیه خود میکنند و نام «تربیت» را بر آن میگذارند.
فریدریش_نیچه
فراسوی_نیک_و_بد
(در باب تاریخ طبیعی اخلاق، بند ۱۹۴)
پ. ن :نخوندم هنو کتابه رو
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که نباید توقعی داشته باشی!
مگر از خودت.
متوجه میشوی، بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد،
متوجه میشوی روی بعضی، هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد،
میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت،
و این اصلا تلخ نیست، شکست نیست،
ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است!
اما تلخ هرگز…
[اشو]
آن شب فکر میکردم که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم و هرگز لب به خنده نخواهم گشود و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت. امّا هرگز خیلی زیاد است! این را در زندگیِ طولانیام بارها آموختهام...
[ایزابل آلنده]
هر وقت خواستین کسی رو قضاوت کنین
یادِ این شعر بیوفتین که اخوان ثالث گفته:
" هرکه خود داند و خدای دلش
که چه دردیست در کجای دلش... "
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)