سلام
(این تاپیک اصلا قرار نیست برای کنکوریا مایوس کننده و برای من ترحم انگیز باشه...)
کی میدونه شاید همونطور ک بای پولار برا همیشه طرفشو تعقیب میکنه
قراره تا اخر عمر, کنکور هم پا ب پاش تعقیبم کنه.
نمدونم ولی اینو خوب میدونم ک با هم متعهد شدن ک منو از پا دربیارن
جنگ من باهاشون از 17 سالگی شروع شد و الان 20سالمه,
هر روز خدا تجربه چرخه ناتمام خلق افسرده: احساس شديد افسردگي(
نمدونم چرا ولی خیلی بی دلیل اینجور زمانا حالم بده,تو ذهنم میشم مضخرف ترین و ناتوان ترین ادم این شهر,بی انگیزه میشم,خودمو لایق تلاش نمیبینم
هدفام ب پوچی میرسن و فکر کردن بهش توی اون زمان بهم حس حماقت میده,تمام تلاشام و یادم میره و توان حرکتو ازم میگیره... اما خب کافیه چند ساعت صبر کنم تا از شدت شادی بمیرم
خب دوساعت گذشته..
خب بعد دو ساعت خلق شيدا: احساس شادماني بسيار(از حق نگذرم خیلی بهم خوش میگذره.کی از این حد شادی و تو فضا بودن و باانگیزه شدن اونم بعد از اون بی انگیزه شدن طاقت فرسا ممکنه بدش بیاد؟
من توی این زمان خوشبخت ترین ادم این شهرم.خودمو عه همه شما توانا تر میبینم,توی این زمان حتی این توانایی تو خودم میبینم ک بتونم با دوماه درس خوندن تک رقمی بیارم
بمب انرژی عم و پر ایده های ناب و خاص ک سر عملی کردنش ی درصدم شک ندارم,ولی خب واقع بین بخایم باشیم این حالت شیدایی برای موفق شدن تو کنکور خوب میبود اگر همش توی این حال طرفو نگه میداشت اما خب بعد چند ساعت جاشون عوض میشه...
خب مدت تقریبا زیادیه ک سعی میکنم اگاهانه مرحله خلق افسردهشو ک در روز بارها میرم توش رو طی کنم و ب پوچی نرسم و اینا وخب خیلی موفق بودم توش
تونستم ک توی اون زمان ی حد خوبی شاد و متعادل باشم(خیلی زمان برد البته)
اما خب من شادی خالی بدردم نمیخوره ک . بعد اون اولویتم اینه ک هدف معقولی ک دارم و همه تاییدش میکنن حتی در زمانی ک تو مرحله خلق افسردم برام ب پوچی نرسه...
..از دو سه سال قبل ب عنوان مهمان میومدم تو انجمن...28عم همین ماه چهار صبح خودمو عضو انجمن کردم(خب مشخصه ک توی اون زمان من تو حالت شیدایی خودم بودم)یکم فکر کردم پیش خودم گفتم چقدر خوبه ی تاپیک بزنم..
یکم ک بیشتر صبح شد تاپیک اولین ثابت قدمان در گزارش تا کنکور1401و زدم..انقدر براش ذوق کردم ک حد نداره
بنظرم خیلی محرک خوبی اومد برا تلاشم و خب درست حدس زدم دو روز با انرژی و عین ی ادم معمولی درس خوندمو و گزارش گذاشتم(با اینکه کم بود و6 ساعت و خورده ای بیشتر نبوداما خب در مقابل روزای قبل ک نمیتونستم 30دقیقه هم مصمم بشینم پای درسم خیلی یود)و کل روز نمدونم چرا ولی خیلی خیلی خوب بود...
و خب یهویی نمدونم چرا تاپیکم حذف شد و من تمام انگیزم و حس و حالم خوابید و مجددا عین ماه های قبل من انگار اصلا نمیتونستم...
ولی خب ی عزیزی بعد من این تاپیکو زد و تاپیک من مُرد. نمدونم بنظر شاید خیلی بچه بازی بیاد ولی ای کاش بشه بزرگی کنن و ب من واگذارش کنن اگرم نخواستن ک خب
عب نداره توی زمانی ک دوره شیدایی رو طی میکنم,توی اون زمان ک ایده های خوبی ب ذهنم میرسه ی محرک دیگه برای تعهد و تلاش پیدا میکنم..
و من شده سال ها میجنگم تا یکیشونو شکست بدم,خب بای پولار ک همیشه باهامه گویا..پس کنکورو شکست میدم...
ی هدفی هست درون هر ادمی, همیشه بوده,معقوله , در حد و توانایی تو هست و بنوعی برات نوشتنش ,اصلا انگار مال توعه
برای منم هست..قبل از اینکه رسما بای پولار(ب-پ) باشم یا بدونم هستم
(ب-پ)بودن فقط باعث میشه توی مرحله افسردش,خودمو لایقش ندونم
و توی مرحله شیداییش کمی پرتوقع تر و رویاپردازانه تر نسبت بهش باشم و چند پله بالاترشو بخام.
اما اصل , ثابتِ .
و منم عین همه اگر بیخیالش شم , نمیتونم تو کل زدگیم, خودمو بخاطر ارضا نکردن هدف درونیم ببخشم..
تکرار میکنم (این تاپیک اصلا قرار نیست برای کنکوریا مایوس کننده یا برای من ترحم انگیز باشه. اتفاقا اگر یکم تو ذهنت بالا پایینش کنی شاید بهت انگیزه هم بده..)