سخن مُرّة بن مُنقِذ ِ عبدی (که از رحمت خدا دور باد)، قاتل حضرت علی اکبر علیه السلام:
میروم تیغ ِ خود نمایم تَر
بشِکافم سر ِ علی اکبر (ع)!
سخن مُرّة بن مُنقِذ ِ عبدی (که از رحمت خدا دور باد)، قاتل حضرت علی اکبر علیه السلام:
میروم تیغ ِ خود نمایم تَر
بشِکافم سر ِ علی اکبر (ع)!
همه لطف خداست.
ندای حضرت سیّده زینب کبری سلام الله علیها از بالای تلّ زینبیّه خطاب به حضرت سیدالشهدا، امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه:
ای بی پناه و بی کس و بی یار و یاورم
ای غرق خون برادر ِ از جان نکوترم
جسم تو پاره پاره ز شمشیر و از سنان
من زنده بر تو مینگرم، ...ـاک بر سرم
یک دم اجازه ای که بیایم به قتلگاه
رنگین کنم ز خون تو روبند و معجرم
همه لطف خداست.
زمزمه ی ساربانِ شتران کاروان حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام:
چه کربلاست عزیزان! خدا نصیب کند!
خدا مرا به فدای شه ِ غریب کند..
همه لطف خداست.
گفتار جوان ِ رشید ِ حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام، شبیه ِ پیغمبر (ص)، حضرت علی اکبر علیه السلام مبنی بر گرفتن ِ اجازه ی میدان از امام:
خدا چگونه به بابم حسین (ع) نظاره کنم؟
روا بُوَد که از این غصه جامه پاره کنم
پدر نه یاور و یاری، نه ابن ِسعد، امان
به این چگونه بسازم؟ به آن چه چاره کنم؟
اگر نشینم و گویم که هرچه بادا باد،
ببایدم که از این خیمه گه کناره کنم!
ولی چو شوق شهادت به سر فتاده مرا
روم به نزد پدر، عرض ِ خود دوباره کنم
پدر! دل از علی اکبر بِبُر، به من مپسند
به کودکان ِ جگرتشنه ات نظاره کنم!
همه لطف خداست.
ویرایش توسط mahdi nazari : 11 آذر 1392 در ساعت 03:40
ورود شمر بن ذی الجوشن به سرزمین کربلا و تصمیم او برای حمله ی شبانه به کاروان امام حسین علیه السلام، شامگاه ِ نهم محرم، شب ِ عاشورا:
می رسم از کوفه این دم با سپاه بیکران
من به فرمان عبیدالله امیر کامران
حمله خواهم برد امشب بر حسین بن علی (ع)
نِی خدا را می شناسم، نه یک از پیغمبران!!!
همه لطف خداست.
رویارویی جناب حُر بن یزید ریاحی رحمة الله علیه با قمر بنی هاشم علیه السلام پیش از ورود کاروان امام به سرزمین کربلا:
حُر:
تو کیستی که سر ِ ره به حُر گرفتی تنگ؟!
تو را نَسَب ز که باشد ایا فلک اورنگ؟!
عجب به چهره شباهت به مرتضی (ع) داری!
یقین نَسَب تو به آن شاه ِ لافتی داری
به من بگو که ز نسل کدام بانَسَبی؟
گل ِ ریاض ِ کدامین قبیله ی عربی؟!
همه لطف خداست.
زبان حال حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام، در کنار بدن شریف حضرت قمر بنی هاشم، اباالفضل العباس علیه السلام!
غرقه به خون برادرم، آه ز بی برادری
کشته شده دلاورم، آه ز بی برادری
طفلک نورس ِ مرا وعده ی آب داده ای
وَه که چه آب می بَری! آه ز بی برادری
همه لطف خداست.
آمدن حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام بر بالین حضرت سید الساجدین، زین العابدین، علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام، ظهر عاشورا:
رسیده نوبت جان بازی ام به جنگ و جهاد
روم به سرکشی ِ نور دیده، زین العباد
غریب و بی کس و بیمار ِ من سلامُ علیک
ضیاء دیده ی خونبار ِ من سلامُ علیک
دمی ز بالش تب سر برآر ای بیمار
که روی ماه تو بینم به حال زار و نزار
همه لطف خداست.
کلام زَحَر بن قیس، حامل سرهای مطهر شهدای کربلا به شام (که از رحمت خدا دور باد)، هنگام ورود به شهر دمشق:
این تشنه ها که آب ز شمشیر خورده اند
جان بخش ِ عالمند که خود جان سپرده اند!
همه لطف خداست.
حضرت عباس، قمر بنی هاشم علیه السلام، در پاسخ به دختر خردسال و تشنه ی امام حسین علیه السلام:
دمی بنشین برادرزاده ی من
بمیرم، ای دل از کف داده ی من
لبت از تشنگی تبخال بسته
چه سازم ای عمو با دست ِ بسته؟!
به حق باب ِ خود، ای نور عینم
مده خجلت که اندر شور و شینم
خجالت از تو من بسیار دارم
که من سقایم و آبی ندارم..
همه لطف خداست.
فرمان یزید بن معاویه (که از رحمت خدا دور باد) مبنی بر آوردن اهل بیت رسول خدا (ص) و کاروان اسیران به کاخ اموی:
بیاورید به مجلس همه اسیران را
به کنج محفل ما جا دهید ایشان را!
همه لطف خداست.
زبان حال جناب حَُر بن یزید ریاحی (رحمة الله علیه) در کنار پیکر فرزندش، ظهر عاشورا:
عجب ای جان من دلشاد گشتی!
به دشت کربلا داماد گشتی!!
دلم می خواست در دنیای فانی
به روی قبر من قرآن بخوانی..
در این دنیا اگر خیری ندیدی
مخور غم نزد زهرا (س) روسفیدی
همه لطف خداست.
مژده دادن ِ نماینده ی لشکر کوفه، هنگام ورود اسیران کاروان امام حسین علیه السلام به شهر شام، پشت دروازه ی مهم شهر دمشق، معروف به دروازه ی «ساعات»:
شامیان! از کربلا مُشک و عبیر آورده ام!
اهل بیت مصطفی (ص) را دستگیر آورده ام!!
همه لطف خداست.
آغاز گفت و گوی عمر بن سعد بن ابی وقاص (که از رحمت خدا دور باد) با حضرت سیدالشهدا، امام حسین علیه السلام و پیشنهاد بیعت با یزید، هفتم محرم. زمزمه ی ابن سعد هنگام حرکت به سوی خیمه گاه امام:
رَوَم این دم به درگاهی که جبریلش بُوَد دربان..
همه لطف خداست.
به کنیزی خواستن ِ یزید بن معاویه (که از رحمت خدا دور باد) دختر حضرت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام را، پس از گفت و گویی کوتاه با آن بانوی گرانمایه ی داغدیده ی خردسال؛ دمشق، کاخ اموی:
یزید:
راست گفتی! یتیمی آسان نیست!
هیچ کس مثل تو پریشان نیست!
پس بیا ای صغیره در بر ِ من
شو از این پس، کنیز ِ دختر ِ من!!!
همه لطف خداست.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)