مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم
آدم ها با هــــــم ها و بی هـــــم ها زوج و فــــرد و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم
ما که باشیم ای تو مارا جان جان
تا که ما باشیم با تو در میان
ما عدم هاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی نما
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی؛
دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی...
ای فیدروس! خوبی چیست؟
و چه چیز خوب نیست ...
آیا لازم است از کسی سوال کنیم که این را به ما بگوید؟
ویرایش توسط ZanaP : 19 تیر 1401 در ساعت 11:42
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همینجاست بیایید بیایید
آدم ها با هــــــم ها و بی هـــــم ها زوج و فــــرد و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند،
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند؛
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت،
با من راه نشین بادهی مستانه زدند!
(در جواب چاووشی فقط حافظ میچسبه
ای فیدروس! خوبی چیست؟
و چه چیز خوب نیست ...
آیا لازم است از کسی سوال کنیم که این را به ما بگوید؟
نیست در شهر نگاری که دلِ ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
تست کنکور میزدم تست ها همه صرف تو بود
تو خودت تست شدی یک تا چهار وصف تو بود
آدم ها با هــــــم ها و بی هـــــم ها زوج و فــــرد و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام
در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم.
دل مدام از خط و زلف یار می گوید سخن
هر که سودایی شود بسیار می گوید سخن
آدم ها با هــــــم ها و بی هـــــم ها زوج و فــــرد و منـی که انگــــار با پـــلاک تـــنهــــائی هیچ راهی به محدوده ی زوج و فرد نـدارم
در حال حاضر 10 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 10 مهمان)