تو را به اندازه ی همه ی لحظه هایی که نزیسته ام دوست می دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که دوست نداشته ام دوست دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نشناخته ام دوست دارم
تو را به اندازه ی همه ی لحظه هایی که نزیسته ام دوست می دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که دوست نداشته ام دوست دارم
تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نشناخته ام دوست دارم
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
ما ز یاران چشم دوستی داشتیم
گند زدن به هر آنچه می پنداشتیم
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
گنجشک کوچک من باش
تا برای تو درختی پرشکوفه شوم!
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
ما به گرد خویش می گردیم آه ای ساربان !
آرمان شهری که قولش را به ما دادی کجاست ؟
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
شهریار
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
نه من آنم كه ز فیض نگهت چشم بپوشم، نه تو آنی كه گدا را ننوازي به نگاهی/
در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی/
پشت دیوار نشینم، چو گدا بر سر راهی/
كس به غیر از تو نخواهم، چه بخواهی چه نخواهی...!!!
باز كن در، كه جز این خانه مرا نیست پناهی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
[مولانا]
مولوی عشقه
.
.
.
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
خوشا به حال تو و خوش به حال بعضی ها
که گفته اید به خود : بی خیال بعضی ها
تمام بار و بر بوستان سرسبزت
به زیر مشت و لگد ، پایمال بعضی ها
. میان جنگل مولا چه شرع و قانونی؟!
جهان حرام من است و حلال بعضی ها
حکایت سر ِ سبز و زبان سرخم نیست
اگر جواب ندارد سئوال بعضی ها
صدا، صدای کلاغان پر هیاهوی ست
چه پاسخی ست؟ به این قیل و قال بعضی ها .
بهار می رسد و روسیاه می ماند
پس از گذشت زمستان، ذغال بعضی ها
#ساناز_رئوف احسنت بر این بانو
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
شاعر از کوچه مهتاب گذشت ....
لیک شعری نسرود.
نه که معشوق نداشت!
نه که سرگشته نبود!
سالهابود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود....
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 6 مهمان)