تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
انگار که از دماغ فیل افتاده است
یا از شکم کروکودیل افتاده است
اما ورم قوزک پایش گوید
از روی درخت نارگیل افتاده است
یاسِ خوش قامت من ، عشق تو در سر دارم
جز به بوییدن تو هیچ ندارم هدفی ...
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
این دیگه آخریشه قول میدم
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندان
مثه شب پره با خودش بیرون
میبره اونجا
که شب سیاه تا دم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا سر میدونا:
«عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هوشیار؟
خوابی یا بیدار؟»
خوابیم و بیدار شهیدای شهر
مستیم و هوشیار شهیدای شهر
آخر یه شب ماه میاد بیرون
از پشت اون کوه بالای دره
روی این میدون ماه میشه خندون
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
نسبت عشق به من، نسبت جان است به تن
تو بگو من به تو مشتاق تَرَم؟ یا تو به من؟!
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
کان میوه که از صبر برامد شکری بود!
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
مردم از فرقت جانان و عجب نیست از آنک
زنده بی جان نتوان بودن و او جان من است
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
ترسم از آن قوم که بر دردکشان می خندند بر سر کار خرابات کنند ایمان را
با دستان خالی از دنیا خواهم رفت
نباید نگران باشم ...
چون حداقل با دلی پر میروم
ویرایش توسط MoonlessNight : 16 اسفند 1399 در ساعت 22:30
از همه ی کودکی ام درد ماند ... نیم وجب بچه ولگرد ماند
حال مرا از من بیمار پرس ... از شب و خاکستر سیگار پرس
از سر شب تا به سحر سوختن ... حادثه را از دو سه سر سوختن
خانه خرابی من از دست توست ... آخر هر راه به بن بست توست
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد...
با دستان خالی از دنیا خواهم رفت
نباید نگران باشم ...
چون حداقل با دلی پر میروم
ویرایش توسط MoonlessNight : 16 اسفند 1399 در ساعت 23:43
در جواني حاصل عمرم به ناداني گذشت
آنچه باقي بود آن هم در پشيماني گذشت
یاد بگیر برای موفقیت دیگران دست بزنی
به موقعه اش زمان موفقیت تو هم میرسه
تا شوق سخن رویید رگبار سکوت آمد
تا در تن خود گیــرد گلــــواژه گزیدن را
تا بوده همین بوده از کاسهی هم خوردیم
در ما ابدی کـــردند آییــــن چریدن را
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم
گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش!
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
در حال حاضر 15 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 15 مهمان)