تنها تویی تو
ک میتپی ب نبض این رهایی
تو فارغ از وفور سایه هایی
تنها تویی تو
ک میتپی ب نبض این رهایی
تو فارغ از وفور سایه هایی
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
قسمت دوم شعر مورد علاقمو میذارم
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره ته اون دره
اونجا که شبا یکه و تنها
تک درخت بید شاد و پر امید
میکنه به ناز دستشو دراز
که یه ستاره بچیکه مثه یه چیکه بارون
به جای میوش(میوه اش) از نوک شاخش بشه آویزون
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
نیمه های راه دیدم نا رفقی میکنند/////ترکشان کردم شده نامم رفیق نیمه راه
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
هر که ندارد سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
خببب تاپیک مشاعره رو آپ کنیم ^_^
یه چن تا شعر تو قرابت نظرمو جلب کرد
میخوام بذارم شما ادامه بدید با حرف آخرش ^_^
تا تورا جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می نپسندم که به جای تو بود
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش/نه خیال رفته ها میداد آزارم ...
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا ک راز پنهان خواهد شد اشکارا
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی
صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم
گلزار ندانستی در خار دگر رفتی
گفتم که تویی ماهی با مار چه همراهی
ای حال غلط کرده با مار دگر رفتی
مانند مکوک کژ اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تو در تار دگر رفتی
گفتی که تو را یارا در غار نمیبینم
آن یار در آن غار است تو غار دگر رفتی
چون کم نشود سنگت چون بد نشود رنگت
بازار مرا دیده بازار دگر رفتی
مولانا
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
ای خوش آن وقت که ما را دل بی غم بوده ست...
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 5 مهمان)