میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
حمیدرضا برقعی
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران ، وای به حال دگران
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل و دوبیتی آموخته شد...
مولانا
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
در مجلس خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
اگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شمارا
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
از غم خبری نبود ، اگر عشق نبود
دل بود ، ولی چه سود اگر عشق نبود
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
در حال حاضر 24 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 24 مهمان)