زان یار دلنوازم شکریست با شکایـــــــت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
“مسولیت زندگیتان را به عهده بگیرید
این را بدانید … فقط شما هستید که میتوانید خودتان را به جایی که میخواهید برسانید، نه هیچکس دیگری”
نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت
“مسولیت زندگیتان را به عهده بگیرید
این را بدانید … فقط شما هستید که میتوانید خودتان را به جایی که میخواهید برسانید، نه هیچکس دیگری”
تو زخمی تردیدی ، بی خاطره بی رویا
وامانده تر از دیروز ، بیهوده تر از فردا
تصویر سرابی دور ، در قحطی بارانی
سر گشته تر از طوفان ، از عشق گریزانی
نیلوفر لاری پور
احمق آن کسی ست که برای باور خود ، دنبال دلیل است ...
و احمق تر کسی ست که عمر اش را صرف باور دیگران کند!
یار با ما بیوفایی میکند
بیگناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بیوفا
جای دیگر روشنایی میکند
سعدی
در دل هوسي هست دريغا نفسي نيست ما را نفسي نيست كه در دل هوسي نيست
حسين شاه زيدي
برای انکساگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
من برای این هدف می خواهم پزشک شوم
دام دگر نهادهام تا که مگر بگیرمش
آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش
آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
مولوی
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 11 مهمان)