یک تار موی او به دو عالم نمیدهند
با عشقش این معامله گفتیم و سر گرفت
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد ، رفتن به گلستان ها
"دردی که انسان را ب سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست
ک انسان را ب فریاد وا میدارد!
و انسان ها فقط به فریاد هم میرسند
نه به سکوت هم.."
فروغ فرخزاد
امیدها سپیدند
سپیدهٔ بامدادان
خاطره ها سپیدند
سپیدهٔ شامگاهان
شمس لنگرودی
!life moves pretty fast, you don't stop and look around once in a while, you could miss it
لا به لای زخم های کهنه زخمت را بزن
جا برای زخم های تازه کم دارم رفیق !
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
قلمم، جوهرش از جوش و جراحت ،جاریست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم
بارها قصد خطر کردم و گفتی:ننویس!
پس من این بغض فروخورده کجا بنویسم؟
بعدِ یک عمر ببین دست و دلم میلرزد
که“من”و“تو”به هم آمیزم و ما بنویسم!
“من”و“تو”چون تن و جان اند،مخواه و مگذر
این دو را، باز همینطور ،جدا بنویسم...
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام....
مُردد بود در ماندن، خودم از خاطرش رفتم!
جدایی هرچه باشد بدتر از بیم جدایی نیست...
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم...
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام....
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است ...
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شد
غنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق، آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی...
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام....
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من، هرسال ناچار از شکوفاییست ...
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام....
تَن من قایق لنگر زده در طوفان است
خودم اینجا دل من پیش تو سرگردان است
بودِ ما محض نمودست؛
سرابیم ســـراب ..
تو مبین و تو مدان در دید و دانش بایدت
ک انچه تو بینی و تو دانی همه زندان توست
ما از امید نوشتیم و تمام کلماتمان جوانه زدند.
تا دست ارادت به تو دادهست دلم
دامان طرب ز کف نهادهست دلم
ره یافته در زلف دل آویز کجت
القصه به راه کج فتادهست دلم
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام....
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 5 مهمان)