نوشته اصلی توسط
A.Joker
سلام
خواهش میکنم این متن رو تا آخر بخونید
همه چیز از یک روز کذایی در اردیبهشت ماه سال پیش شروع شد.
اون موقع یازدهم بودم ، درسم هم خوب بود حداقل از خودم راضی بودم و میخواستم استارت جدی واسه کنکور 99 رو بزنم.
زنگ دوم یکی از دبیرهامون اومد سرکلاس ، این معلممون خاطره زیاد تعریف میکرد اما این یکی واقعاً آسیب شدیدی بهم زد.
داشت میگفت : ((( یک روزی با دوستم که جوون بودیم داشتیم قدم میزدیم که یک نفر اومد گفت بذارید کف دستتونو ببینم هم مال من رو دید هم مال دوستم.
به دوستم گفت قدر زندگیتو بدون و برو فعلا حال کن که تا یک سال دیگه بیشتر زنده نیستی . با دوستم زدیم زیر خنده و اون گفتش که خط عمر کف دست دوستت کوتاهه.
من و دوستم باز بهش خندیدیم اما بعد از یکسال دوستم باهام تماس گرفت که تو بیمارستان بستری شده و حالش خیلی بده و بعد از چند روز دوستم فوت شد .
نمیدونم اون کف بین چی تو کف دست من و دوستم دیده بود ؟ هر اتفاقی که گفته بود مو به مو افتاد دوستم اونجوری شد واسه خودم هم هرچی گفت درست از آب در اومد.)))
معلممون صحبتاش تموم شد و گفتش بگذریم و درس رو ادامه داد . اما من دچار اضطراب شدم . با خودم گفتم هرچه زودتر باید برم خونه و در مورد خطوط کف دست تحقیق کنم.
وفتی رسیدم خونه سریع رفتم اینترنت و چندتا سایت راجع به این موضوع رو بررسی کردم . متوجه شدم که دست من خطی داره به اسم خط سلامت . این خط رو تو اعضای خانواده فقط من داشتم.
در مورد خط سلامت تحقیق کردم و با توجه به جایگاهی که داشت به اطلاعاتی رسیدم و این اطلاعات این بود که سلامت جسمانی من در چندسال بعد به خطر می افته.
نوشته بود احتمال بیماری قلبی و خونریزی مغزی رو در سال های بعد داری . یک دفعه کاملا انرژیمو از دست دادم حالم کامل گرفته شد . اعصابم بهم ریخت.
به طور کامل ناامید شدم و یک هفته هم مدرسه نرفتم ، معاون مدرسه زنگ زد بهم گفت چرا نمیای مدرسه ؟ به طور اجباری بعد از اون رفتم مدرسه امیدم رو از دست داده بودم نسبت به آینده.
فکرم بهم ریخته بود از اون موقع تا الان پیش 5 تا روانپزشک و چندتا روانشناس بالینی رفتم . روانپزشکا که هیچ حرفی نمیزدن و فقط گوش میکردن و قرص مینوشتن.
اما قرصا هیچ تاثیری روی من نداشت . روانشناس ها هم میگفتن که اینجور چیزا غیر علمی هستش و وجود ندارن.
من با خودم میگفتم خب ادیان الهی هم توی علم نیستن نمیشه گفت وجود ندارن که. اگه اونجوری باشه باید ادیان رو هم کتمان کرد.
من درسهای سال دوازدهم رو به سختی پاس کردم و کنکور جالبی ندادم.
گاهی اوقات که خوب درس میخوندم چشمم می افتاد به کف دستم و کتاب رو پرت میکردم و گریه میکردم.
خیلی حالم داغونه الان هم به تازگی با این انجمن آشنا شدم . ببخشید سرتون رو درد آوردم.
حال روحیم خیلی داغونه .