خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 9 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 122
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات

      چرا 12000؟ *عبرت نامه*

      با نام و یاد خدا

      اول از همه بگم که ایده ی این تاپیک رو یکی از بچه های انجمن با تاپیکی ک زده بود ب من داد.. همیشه ک نباید رتبه برترا بیان بگن چیکا کردیم موفق شدیم.. گاهی هم شکست خورده ها باید بیان بگن چیکا کردیم و چیکا نکردیم ک ب شکست منتهی شد!

      اشتباهات سال کنکور من یکی دوتا نبودن.. و خب ی سریاشون اونقد ریشه دار بودن ک بخوام از همون بچگیم شروع کنم ب گفتن و گفتن و گفتن.. پس پیشا پیش عذرخواهی من رو بابت پرحرفیم قبول کنین^^

      همه چیز از 5سالگیم شروع شد ک خواهرم رفت کلاس اول و معلمش معتقد بود که 50درصد یادگیری باید از طریق خونواده صورت بگیره.. برای همین منم ک همش کنار مامان و خواهرم بودم از همون موقع خوندن و نوشتن رو یادگرفتم و تا تقریبا اخر دبستان از مدرسه دوسال جلوتر بودم و برای هیچ امتحانی حتی یک کلمه هم نمیخوندم ولی جزو نمره بالاهای کلاسمون بودم

      کلاس سوم یه آزمون در سطح شهرمون برگزار میشد.. ب اسم مسابقات علمی کاربردی.. هر مدرسه یه گروه سه نفره نماینده داشت.. ما سه تا کلاس بودیم.. معلم هرکلاس از دانش اموزاش امتحان میگرفت تا گروه کلاسش رو معرفی کنه.. من نخونده شدم جزو 4نفر اول کلاسمون.. ولی باید گروه 3نفره میبود.. دوباره از ما امتحان گرفتن و بازهم نخونده شدم نفر اول.. و اخرشم ما شدیم رتبه اول شهرستان!

      این سیر نخونده رتبه اوردن ادامه داشت.. تا رسیدیم به کلاس شیشم و ازمون سرنوشت ساز تیزهوشان!

      یکم جدی شدم.. تابستون رفتم کلاس پیشخوان و طول سال هم کلاس تست.. ولی همچنان روشم یادگیری سر کلاس بود و بس! کلاس شیشم اونقدر صدقه سری کلاسام درسم خوب بود ک یادمه معلممون درس دوتا از ضعیف ترین بچه های کلاس رو سپرد دست من و نمرشون رو از قابل قبول و نیازمند تلاش رسوندم ب خوب..

      هفته ی قبل از امتحان تیزهوشان استراحت مطلق ب خودم دادم و کلا خودم رو از درس دور و جدا کردم..

      ولی برایند کل اینها شد اینکه تیزهوشان قبول شدم!

      وارد متوسطه دوره اول ک شدم انگار اومده بودم ب ی سیاره جدید.. دیگه صرف اینکه فقط سرکلاس درس رو گوش کنم نتیجه نمیداد و باید یکمی هم درسا رو میخوندم.. ولی با اینحال فقط درسایی مثل زیست رو میخوندم(ما چون تیزهوشان بودیم علوممون رو بخش بخش کرده بودن) ولی اونم فقط و صرفا برا امتحان ترم.. پرسش کلاسیا رو از جلسه قبل یادم مونده بود..

      کلاس هشتم ی المپیاد ریاضی ب اسم کانگورو برگزار میشد ک با جو اینکه همه دارن ثبت نام میکنن منم ثبت نام کنم، ثبت نام کردم ولی بعدش یادم رفت و برخلاف بقیه ک میخوندن براش، من هیچی نخوندم و وقتی کارت ورود ب جلسه رو دادن دستم تازه یادم افتاد همچین ازمونی رو ثبت نام کردم! خلاصه ک این یکی رو هم نخونده جزو 30% برتر استان شدم و ی دیپلم افتخار رفت تو کارنامه سوابقی ک براشون اندک تاشی صرف نشده بود!

      کلاس نهم ک بودم یکی از موسساتی ک الان موسسه کنکور شده معلم المپیاد اورد و من و چن تا دیگه از همکلاسیام معرفی شدیم بریم ببینیم میخوایم کلاساشونو شرکت کنیم یا ن..

      من برا کلاس المپیاد شیمی اسممو نوشتم.. کلاسامون مختلط بود و اونجا دو سه نفر برا اینکه شیمی کنکورشون رو قوی کنن اومده بودن ی نفر برا اشتی با شیمی.. من و ی پسره فقط داشتیم برا خود المپیاد میخوندیم.. البته اون واقعا و من ظاهرا!(همچنان در تلاش بودم همه چیز رو سرکلاس یاد بگیرم.. تاحدودی هم موفق بودم..).. بقیه کلاس غیر از این تعدادی ک نام بردم، برا مسخره بازی و شوخی و خنده اومده بودن..

      تابستون ک تموم شد کلاس شیمی المپیاد ما هم تموم شد.. ظاهرا ی سری بحث بین استادمون و مدیر اموزشگاه پیش اومده بوده ک دیگه کلا هیچ معلم المپیادی اینجا نیومد..

      چند وقت بعد استادم بهم پیام داد ک ما داریم ی سری کلاس نیمه خصوصی تو مرکز استان برگزار میکنیم ک فقط شاگردایی ک ب قبولیشون امید داریم رو دعوت میکنیم بهش.. اگه میخوای ب شمار خانوم نمازیان پیام بده اسمتو وارد لیست کنه و جلسه بعدی رو بهت خبر بده

      دیگه زیاد وارد جزئیات المپیاد نمیشم.. ولی اینو بگم ک اونسال من حتی مرحله1 قبول نشدم.. ولی دو سه تا از همکلاسیام مدال گرفتن.. بقیشونم مرحله1 رو قبول شده بودن..

      *اگه بخوام بزرگترین و تاثیرگذارترین اشتباهی ک باعث قول نشدنم شد رو بگم..*
      *فقط و فقط تکیه ب موفقیت های باد آورده قبلی*

      از عید سال دهم ب من گوشی دادن و من رسما وارد فضای مجازی شدم..

      عید دهم ک نتایج المپیاد اومد.. با دیدن اینکه قبول نشدم انگار اوار ریختن رو سرم.. مگه میشه؟ راه حل همیشگی جواب نداده؟!

      با دیدن اینکه قبول نشدم خونوادم بهم گفتن برا کنکور بخونم و پنبه ی المپیاد رو از گوشم درآرم.. چون هم رفت و امد ب کرمان سخت بود و هم هزینه ی کلاس نیمه خصوصی ب طرز سرسام اوری زیاد بود!

      گفتم باشه و شروع کردم ب خوندن کتابای مدرسه.. چون از اول سال سر خیلی از کلاسا بخاطر مثلا خوندن المپیاد نرفته بودم و حتی فرصت یادگیری سرکلاس رو هم از دست داده بودم!
      موقع امتحانای ترم ک شد.. ب اصرار خواهرم همراه باهاش میرفتم کتابخونه و عادت اینکه تو خونه درس بخونم از سرم افتاد..
      معدل دهم: 19

      تابستون ک شد توی تلگرام عضو یکی از مدرسه مجازی های تم هری پاتر شدم.. ی مدت اونجا بودم و دوستای زیادی پیدا کردم چ دختر و چ پسر.. از اینطرف هی ب من میگفتن بخون برا کنکور ک فلانی شروع کرده درس خوندن رو.. از اون طرف هم دل کندن از دوستای تازم برای منی ک تو دنیای واقعی دوستای چندان زیادی نداشتم واقعا نشدنی بود!(اون زمان فقط با یکی از همکلاسیای دبستانم دوست بودم ک اونم توی ی مدرسه و محله دیگه بود و با خونواده ی سنتی ک من دارم اجازه بیرون رفتن با دوستام رو نداشتم و فقط باهاش تلفنی در ارتباط بودم)
      گذشت و گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم جدی جدی شروع کنم ب خوندن برا کنکور در این بین یکی از دوستای مجازیم ک از قضا پسر هم بود گفت میخواد با هم پیش بریم و ی جورایی رقابت کنیم.. منم قبول کردم.. (بعدها از ایشون ب عنوان اقای x یاد میکنم)

      از 15شهریور97 استارت کنکور زده شد..

      بخاطر اینکه عادتم ب خونه رو از دست داده بودم چندین روز ساعت مطالعه و پیش روی خیلی خیلی کمی داشتم ولی درنهایت خونواده رو راضی کردم ک برم کتابخونه.. اونجا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم ک یکی و دوتا هم نبودن.. با بیشترشون هم هنوز در ارتباطم.. شاید وقتش رسیده بود دوستای مجازی رو کنار بزارم ولی..

      توی کتابخونه حاشیه سازی بیداد میکرد! ی روز فلانیا با بهمانیا بحثشون میشد ی روز مثلا بحث این بود ک دلیل اینکه سارا(همینجوری دارم اسم میگم..) فقط یکشنبه ها میاد کتابخونه اینه ک میخواد با رلش بره بیرون.. ی روز بابای سحر ب مامانش خیانت کرده بود.. ی روز..

      هیچکدوم اینا ب من ربطی نداشت.. ولی.. تو همشون شرکت داشتم.. هرکی درد و دل یا گریه یا غرغر یا غیبت یا هرچی داشت میومد پیش من.. چون بونم از همه قفلش سفت تر بود.. منم جای اینه یدونه نه گنده بگم بهشون و بشینم پای درسم، باکمال میل ب درد و دلاشون گوش میکردم.. شاید حتی از همه بیشتر تو حاشیه بودم با اینکه حاشیه سازی ها کار من نبودن ابدا و اصلا!

      ی مدت خیلی کمی گذشت اقای x ب من ابراز علاقه کرد.. و منم بچه و خام و احمق! پیشنهادشو رد کردم ولی برای اینکه دوستمو از دست ندم بلاکش نردم و اونقد ابراز علاقه هاش ادامه پیدا کرد تا اینکه منم حس کردم ی حسایی دارم بهش(گفتم ک.. احمق بودم.. شدیدا امیدوارم دیگه احمق نباشم!)

      15فروردین98 حضرت والا یهویی غیبش زد.. البته دوستش این وسط هرچند وقت ی بار ی خبرایی از x میداد ک حالش بده و فلانه و بهمانه.. هرچند بعدها ب این کشف مهم رسیدم ک دوستش در واقع خودش بود..

      یهویی غیب شدن اولین فردی ک باهاش در رابطه بودم هرچند مجازی(!) انقد ضربه ی سخت و مهلکی رو ب من وارد کرده بود ک تا سه ماه بعد ب خودم نیام(حالا حق میدین ک ب خودم بگم احمق؟) و واقعا دم مشاورم گرم ک تونست جوری باهام کار کنه ک با وضعیت بد روحی ک داشتم باز هم بتونم ی دور کامل درسامو تا اخر خرداد ببندم!
      معدل یازدهم(تستی و تشریحی خوندن): 18:87

      درنهایت بخاطر حواشی کتابخونه ب خونه برگشتم.. منتهی ب جای اینکه برم تو اتاق خودم.. پارکینگ رو برام اماده کردن.. ی بهار خواب، ی قالیچه و دوتا میزتحریر و صندلی و ی قفسه اهنی ب عنوان کتابخونه وسایلی بودن ک اونجا داشتم..

      با برگزاری کنکور98 ب دلیل عدم درخواست کافی مشاورم دیگه اینجا نیومد و من مجبور شدم شاگرد غیرحضوریشون بشم.. هرچند اونقدر غیرحضوریشون بد و افتضاح بود ک هنوز ب ماه نرسیده رفتم پیش ی مشاور دیگه و تا اخر کنکور 99 هم با همون ادامه دادم..

      طول تابستون 98 بین دوستای مجازی(!) جدیدم دوتا پسر بودن ک ازشون با عنوان y و z یاد میکنم..

      از شکست عشقی(!) ک سر x خورده بودم و مثلا سعی در فراموش کردنش داشتم.. ی مقدار اندکی ب z وابستگی نشون دادم ک خیلی خیلی زود رفع شد..

      با وجود اینکه تازه شروع ب خوندن نکرده بوم.. اما ساعت مطالعه تابستونم خیلی خیلی پایین بود.. و همش هم خودمو با این جمله ی معروف ک*از ساعت مطالعه پایین شروع کنین و کم کم زیاد کنین* گول میزدم.. طوری ک حتی 1پایه رو هم نتونستم تو تابستون تموم کنم..

      کلاسایی ک سال کنکور میرفتم:
      زیست دکتر نشتایی (توصیه میشود.. ما ک حضوری بودیم.. ولی شماها رو فک میکنم بتونین از استودیو پازل تو کلاساش شرکت کنین)
      ریاضی اقای کامرانی
      فیزیک دکتر پورغلامعلی
      عربی دکتر صباغ

      31شهریور98.. ب علت ساعت مطالعه ی پایین (ک دلیلش هم گوشی بود) تلفنم توسط مشاورم ضبط شد..

      پاییز98.. موفق ترین تایم درس خوندن من.. ب دور از هرگونه حاشیه با کیفیت بسی زیاد.. من بودم و کتابام و پارکینگ و ی نوکیا برای رفت و امدام..

      (اموزشگاه کنکوری ک میرفتم.. بچه های تیزهوشان و اونایی ک درسشون خوب بود رو از بقیه جدا کرده بود.. من تو گروه1 ینی گروه تیزهوشانیا بودم.. ولی زیست کلا ی گروه بود و پیش میومد ک فیزیک رو هم گاهی دوگروه رو قاطی کنن و درس بدن)

      تنها حاشیه ای ک در طول تابستون و پاییز و زمستون 98 داشتم(و اون رو نمیدونستم.. این بخش رو ب عنوان & ب یاد داشته باشید..) این بوده ک.. ما تو گروه1 رسم نداریم ولی خیلی عادیه بینمون ک بعد از اینکه وقت سوال حل کردن تموم شد.. و وقتی استاد ی سوال رو میخواد حل کنه قبل از حل کردنش درستی جوابمون رو بپرسیم.. یا وقتی موقع تدریس سوالی برامون پیش اومد بپرسیم و نترسیم.. ولی ظاهرا این خیلی کار بدی بوده بین بچه های گروه2.. و من اینو رعایت نمیکردم.. برا همین کلی حرف پشت سرم بوده..

      تولد من 4دیماهه.. همه چیز دوباره از روز تولدم شروع شد.. اونم با ی پیامک تبریک ساده از طرف z وسط کلاس عربی! شاید باورتون نشه ولی من حتی z رو کاملا فراموش کرده بودم! ولی برای جبران این اهمال کاریم در حق کسی ک ی روزی دوستم بوده هرچند مجازی(!) شبا گوشی مامانم رو ب این بهونه ک میخوام کوکش کنم برا صبح پاشم، میگرفتم و میرفتم تلگرامم تا باهاش چت کنم..

      دردسر بعدی واسه چند روز بعد از تولدم بود ک.. ی شب ک رفتم تلگرام با Z حرف بزنم دیدم عههه X بعد از 10ماه پیام داده! کار ندارم چی گفت و چی گفتم وچیشد.. ولی برا اولین بار با کمک یکی از همون دوست مجازیا(!) دکش کردم و رفت ک بره (ب دیار باقی ان شاءالله!).. ولی همون حضور یک دفعه ایش باعث یادآوری خیلی حماقتها شد.. کلی حس بد اومد ب سراغم ک چرا واقعا من تا ب این حد خنگ بودم اون موقع؟

      توی همون بحبوحه Zعزیز ابراز علاقه کرد.. خیلی جدی گفتم نمیخوام خودم رو دوباره درگیر اینجور مسائل کنم و ردش کردم و رفت ک بره.. ولی با اینکه همونجا تموم کردم این دوتا قضیه رو.. بازم ی مدتی ذهن منو ب خودشون مشغول کرده بودن.. و رسما از امتحانای ترم اول ممنونم ک اگه اجبار اونا نبود معلوم نیست چقد طول میکشید تا ب خودم بیام..

      از بین قبولیای پزشکی98 مدرسمون.. یکیشون تو تعریف کردن مسیرش بهمون گفته بود ک سعی کنین دچار افت تحصیلی بهمن ماه نشین.. تو بهمن ماه همش همه سعی و تلاشم این بود دچار افت نشم.. میدونستم اگه تو بهمن بخورم زمین دیگه بلند شدنم با خداست..

      همه چیز خوب بود و اوضاع گل و بلبل.. تا این ک زدن حاج قاسم رو شهید کردن.. خب من از اولم علاقه ی خیلی زیادی داشتم ب سیاست و همچنین مسائل نظامی.. باز وارد حاشیه شدم..

      ب خودم اومدم دیدم دارم با سر میرم تو چاه بهمن ماه.. هرچقد سعی کردم نشد توی خونه بخونم.. ب اجبار رفتم پانسیون.. و خیلی زود دوباره ب روزهای اوج خودم برگشتم..

      ولی باز هم اوضاع بر وفق مراد باقی نموند و زد و ازاواسط هفته اول اسفند بخاطر کرونا پانسیون و همینطور کلاسایی ک میرفتم تعطیل شدن.. کلاسامون ک مجازی شد ب علت اینکه سایت اموزشگاه روی گوشی هیچکدوم از افراد خونواده باز نشد ب ناچار، مشاورم گوشیم رو بهم پس داد..

      اوایل ک گوشیمو گرفته بودم درس خوندنم همچنان جدی سرجاش بود.. و هر از گاهی ی نگاهی ب تلگرام مینداختم ببینم کسی پیامی داده یا ن.. تا اینکه با ی پیام از یکی از دوستام با این مضموم کلی رو ب رو شدم ک.. Yعاشقته..

      همون کاری ک با Zکرده بودم انجام دادم.. گفتم نمیخوام درگیر این مسائل شم، گفتم آقای محترم من اصن دوستت ندارم و دیگه هم روابط مجازی برام پشیزی ارزش نداره..

      چند باری خواهش کرد ک قبولش کنم و اون چندین ماهه ک حالمو از همون دوستم میپرسه و اینا.. قبول نکردم ک نکردم.. اینطرف ظاهرا کوتاه اومد.. ولی ب دوستم گفته بود ک شیرگاز رو باز کرده و میخواد خودکشی کنه(راست و دروغش پای خودش!).. دوستم هم خیلی سریع خبرا رو ب من رسوند.. منم رگ انسان دوستیم باد کرد و برای نجات جونش هم ک شده قبولش کردم.. *بعدها یکی از دوستام گف اصن مگه کسی ک واقعا قصد خودکشی داره مث جارچی ها میره همه جا جار میزنه ک بیان نجاتش بدن؟ و خب.. لازمه ذکر کنم ک حتی فک کردن ب این جمله هم ب مقدار بسیار زیادی وقتمو گرفت؟*

      دوست شدن با ی جنس مخالف(ک از قضا اونم مث خودت کنکوریه) همانا و از دست دادن مقدار زیادی وقت سر اینکه تو اول برو سر درس یا خیلی دیگه از اینجور مسخره بازیا همان! مخصوصا اینکه کانال ی مشاوری رو پیدا کرده بودم ک تحلیلای خیلی دقیق و ظریفی میکرد و از همون قبل عید برداشت گفتش ک ب این دلیل ب این دلیل ب این دلیل خیلی زود بخوان کنکورتون رو برگزار کنن هفته اول شهریوره ولی ب مهر نمیرسه.. و ب این دلیل و این دلیل و این دلیل، الان بهتون خبر نمیدن این تعویق رو.. برا اثباتشم کافیه اخبار تعطیلی مدارس رو دقت کنین ک اول سه روز بود بعد شد ی هفته و بعد تا اخر عید و احتمالا بعد از عید هم میان میگن کلا تعطیل! اطمینان خاطری ک این اقای مشاور بهم داده بود باعث شده بود منم از همیشه بیشتر ب خودم استراحت بدم تا مبادا نزدیک کنکور خسته شم! درحالی ک داشتم فرصت طلایی خودمو از دست میدادم..

      نمیدونم چجوری.. بابایY از رابطه نصفه و نیمه بین من و پسرش باخبر میشه و ب من زنگ میزنه تا حرف بزنیم با هم ی مقداری.. بنده خدا خیلی محترمانه ازم درخواست کرد ک ی حرکتی بزنم ک بچش بشینه سردرسش و ایندش رو تباه نکنه.. از اون طرف هم ب صورت خشنی ب بچش همینو امر کرده بود.. این بود ک جدا شدیم دیگه.. برای من ک وابستگی عاطفی نداشتم ب Yجدایی ازش کار سختی نبود.. ولی برا Yرو نمیدونم.. هرچند پیشنهاد جدایی رو هم خودش داد.. چیزی ک اوضاع رو سخت و پیچیده کرده بود اون افسوس و حسرتی بود ک من برای زمان های از دست رفتم میخوردم.. و خودش هم کلی وقت رو تلف کرد..

      27اردیبهشت.. انگار ک فرشته ی نجات یهویی ظاهر شده باشه جلوم.. پانسیون رو دوباره بازگشایی کردن..

      اما این فرشته نجات خیلی هم قدرتمند واقع نشد.. مدیریت سختگیر و قانونمند پانسیون جاش رو داده بود ب ی ادم کاملا بیتجربه و عملا شُل و وِل..

      پانسیون بعد عید اصلا و ابدا ب خوبی پانسیون قبل عید نبود.. قبل عید دونفر ب صورت پچ پچ وار با هم بحثشون شده بود و هردوطرف بحث اخراج شدن چون ارامش بقیه رو ب هم زده بودن.. ولی بعد از عید هرروز ک ن.. یکی دو روز درمیون دعواهای انچنانی تو پانسیون شکل میگرفت ک ذهن همه رو مغشوش میکرد ولی کسی تنبیه نمیشد بابت مزاحمتی ک ایجاد کرده.. درواقع ما ی روز رو بابت اروم کردن بحثا از دست میدادیم و ی روز دیگه رو هم بابت مشغولیت ذهنی روز از دست رفته و وقت های تلف شده!

      یادمه ک فقط 2هفته اروم متوالی داشتیم تو پانسیون.. ک همون هم برای من بی دغدغه نگذشت.. اواخر هفته اول سر میز نهار نمیدونم بحث از کجا شروع شد و ب کجا رسید.. فقط میدونم اون اواسط این موضوع ک &کلی حرف پشت سرمه و همونایی ک من خیلی وقتا اگه مجالی بوده کمکشون میکردم و حتی ی لحظم لبخند رو صورتشون رو ب روی من کنار نرفته بود عامل اصلی این حرفا و اون حس نفرت جاری شده ی پشت سرمن& مث پتک کوبیده شد تو سرم.. اینکه این افکار مزاحم چقد ذهنمو مشغول کردن و بازدهم رو پایین اوردن بماند.. ولی اینکه هر چن وقت ی بار باز ب اینموضوع فک میکردم و بهم میریختم هم بماند..

      2 یا 3روز بعد از تموم شدن امتحان نهاییا ازمون شبیه ساز کنکور دادن رو شروع کردم.. شروعم نسبتا میشه گفت طوفانی بود.. تخمین رتبه های 5تا ازمون اولم همه بین هزار و 3-4هزار بود..

      باز مغرور شدم ب اینکه من همین الان هم قبولم.. کم کم رفع نقاط ضعف رو کمتر جدی گرفتم و کم کم تخمین رتبم بد و بدتر شد.. تا اینکه ی دفعه ب خودم اومدم و دیدم ای دل غافل! دوهفته ونیم دیگه کنکوره و تخمین رتبم رسیده ب 10هزار.. از روی تحلیل ازمونایی ک انجام داده بودم دراوردم ببینم کجاها رو بیشتر مشکل داشتم کجاها بیشتر تکرار شده بودن و کجاها مسلط تر عمل میکردم..

      ساده بود.. جاهای پرتکراری ک مسلط بودم رو شروع کردم با روزانه3ساعت وقت گذاشتن روخونی و مرور خیلی خیلی سریع.. رسیدگی ب جاهای پرتکرار پراشکالم هم بقیه روز رو پوشش میداد.. بعد از ی هفته انجام دادن این روش ازمون دادم و تخمین رتبم شد 1500.. تحلیلش کردم و رفع نقاط ضعف رو انجام دادم..

      سه چهار روز بعد دوباره ازمون دادم.. درحالی ک صبح همون روز سه تا از بچه های پانسیون رواعصابم تاتی تاتی کرده بودن(سه هفته ی اخر برا کم کردن وقت اتلافی پانسیون شبانه روزی شده بود و ما همونجا میخوابیدیم، برا همین از صبح علی الطلوع وقت این کار رو داشتن).. و با اون اعصاب ب هم ریخته و تمرکز لت و پار شده چجوری باید انتظار تخمین رتبه زیر20هزار داشت؟

      ازمونم رو ک خراب کردم کل روحیه و حس و حال و انگیزمو از دست دادم.. جای اینکه ب این فک کنم ک خراب شدن ازمونم بخاطر اون اتفاقات بوده.. همش حس میکردم ک کاملا تقصیر اون وقتای تلف شده و از دست رفته بوده.. و جای اینکه ی ازمون دیگه از خودم بگیرم و ب اون امیدوار شم و برم برا تورق سریع.. کل هفته ی اخرمو با فک کردن ب تمامی فرصتهای از دست رفتم گذروندم و هی ب این فک میکردم ک من پشت کنکور میمونم تا این افتضاح ب بار اومده رو درستش کنم..

      رسید روز کنکور.. سوالا رو دیدم و وااای! چ سوالایی بودن! شاید اگه 1هفته زودتر کنکور برگزار شده بود رتبم انقد بد نمیشد.. ولی من بعد از دقیقا 1هفته داشتن افکار منفی ک اینهمه وقت تلف شده داشتم و اینم از تخمین رتبم و غیره و ذلک با سوالایی رو ب رو شده بودم ک بعدها فهمیدم لقب سخت ترین کنکور قرن رو ب خودشون اختصاص دادن.. سر جلسه جای اینکه فک کنم اگه سوالا سختن برا همه سختن و فقط من نیستم ک این سوالا رو دارم و با اعتماد بنفس ازمون بدم.. ب این فک میکردم ک اگه اون همه وقت ک هیچی، لااقل هفته ی اخر رو مثل بچه ادم تورقم رو انجام داده بودم الان انقد مثل ی جاندار عزیز توی گل گیر نکرده بودم و روحیه ای نزدیک صفر ازمون دادم..

      این فقط ی خط زمانی پیوسته از یک سری اشتباهاتم و ریشه هاشون بود.. اشتباهات دیگری هم داشتم ک دیدم اگه ضمن متن اصلی بیارم ممکنه زیادی مث ی کلاف تو در تو بنظر برسه و چیز جالبی از اب درنیاد..

      از جمله این اشتباهات دیگم میتونم اینا رو بشمارم..
      تا ی نفر از مشاورم بد میگفت یکی دو پارتم رو از دست میدادم ک نکنه اخرش بخاطر بدیش ایندمو خراب کنم؟
      زیادی درگیر حواشی ازدواج و نامزد داشتن اساتید بودم..
      چون درصد زیستم همیشه بالا بود تایم برگشتن روی سوالای زیست رو گذاشتم اخرین تایم و این شد ک 10تا تست اخر زیست رو حتی ندیدم!
      طول سال برا شیمی با تقریب 70% فقط حفظیات میخوندم و مسائلش رو هم با تکیه بر دانش قبلیم حل میکردم.. این موضوع تو دوران جمعبندی وقتی دیدم مسائل هم خیلی درصد بالایی رو ب خودشون اختصاص میدن.. هم بخاطر بلد نبودن روشای تستی و هم بخاطر سرعت پایین محاسباتم باعث دردسرم شد..
      و..

      ی توصیه بخوام بکنم.. سعی کنید در زمان حال ب گذشتتون ننازید.. و همینطور هم ایندتون رو ب گذشتتون نبازید..
      اگه بدون تلاش موفق بودی.. بذار ب پای شانس.. شانس ی بار دم خونه ادم میخوابه.. برا بار دوم منتظرش نباش..
      اگه اشتباهاتت زیاد بوده.. با فک کردن ب اون اشتباهات، اشتباه جدیدی رو مرتکب نشو..
      موفق شدن مث رانندگی کردن میمونه.. از جلوت چشم برندار ولی هر از گاهی با اینه پشت سرتو بپا.. دست از هدف و ایندت برندار ولی سعی کن درمواقع نیاز (ن دم ب دیقه) ی نگاهی هم ب گذشته بندازی ک نخوای تکرارش کنی..

      ی جمله تو کتاب اثرمرکب هست..فیل ها نیش نمیزنند، این پشه ها هستند ک نیش میزنن.. منظور اینه ک اونقد سرگرم ترسیدن و دفع کردن خطرای بزرگ نشید ک خطرای کوچیک رو نادیده بگیرید.. گاهی خطرناکترین خطرها، کوچیکترین اونهاست..

      مرسی از وقتی ک در اختیارم قرار دادین..
      ارزومند ارزوهاتون
      ویرایش توسط Anni : 30 مهر 1399 در ساعت 03:09 دلیل: تکمیل داستان..

    2. Top | #2
      کاربر اخراجی

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      دوست گلم تک تک جملاتت رو درک کردم و میدونم لایق بهترین ها هستی و واقعا خیلی عالی می تونی به استقبال کنکور ۱۴۰۰ بری . آرزوی موفقیت سلامت و شادکامی برات دارم

    3. Top | #3
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      بنده یک توصیه همینجا به همگی کسانی که اینجا هستند میکنم که حتما انجام دهند
      به هیج وجه کسانی که قصد کنکور دارند،المپیاد زیست شناسی شرکت نکنند
      من دور اول رو برنده شدم و برای دور دوم شاید باورتان نشود تمام کتاب های 7 جلدی کمپل(البته نصف آن رو نمیفهمیدم) ولی خوندم و دور دوم با اختلاف یک نفر که البته اون هم مقصر مدرسه من بود که دیر اطلاع رسانی کرد و ... قبول نشدم و مهلک ترین ضربه را خوردم چون این المپیاد را سال یازدهم (فکر کنم بهمن ماه بود یا آذر دقیقا یادم نمیاد) دادم (مرحله اول) و نسشتم بیشتر وقت های تابستان دوازدهم رو برای اون خوندم(بیشتر کلاس دانشگاه می رفتم چون مادرم استاد دانشگاه بود اجازه میدادن برای جبران و به قولی انتقام المپیاد قبلی) اما طبق توصیه یکی از همکاران مادرم که گفت حتما برای پسرت یک مشاور بگیر و مام رفتیم مشاوره و قضیه المپیاد را گفتم بعد دیدم مشاوره عصبی شد و گفت پسر سال دوازدهمی که المپیاد نمیده و ... و من زیاد جدی نگرفتم تا اینکه جلسه دوم رفتم مشاوره به من گفت که میدونم میخوای المپیاد بدی ولی باید قید کنکورو بزنی چون حتی اگر هم مرحله دومم قبول بشی مرحله سوم داورها به صورت علاقه ای انتخاب میکنند و خلاصه منم دیگه از ترس دور المپیاد را خط کشیدم و تنها دلخوشی من این بود که زیست شناسی دیگه لازم نیست بخونم ولی بزرگترین مشکل من این بود که نمیدونستم سبک کنکور با کتاب هایی مثل کمپل و انتشارات سورنا و ... متفاوت است و این رو روز نتیجه کنکور فهمیدم که از 47 ها تستی که از زیست توی 42 دقیقه (ساعت همراه خودم برده بودم) و مطمئن بودم کم کم 70 درصد زده ام،درصدم 40 آمد! و اینکه خلاصه تا همین الان هم دارم حسرت اینو می خورم که چرا بجای المپیاد زیست حداقل یه درس دیگه یا اصلا شرکت نمی کردم.


    4. Top | #4
      کاربر اخراجی

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad1381 نمایش پست ها
      بنده یک توصیه همینجا به همگی کسانی که اینجا هستند میکنم که حتما انجام دهند
      به هیج وجه کسانی که قصد کنکور دارند،المپیاد زیست شناسی شرکت نکنند
      من دور اول رو برنده شدم و برای دور دوم شاید باورتان نشود تمام کتاب های 7 جلدی کمپل(البته نصف آن رو نمیفهمیدم) ولی خوندم و دور دوم با اختلاف یک نفر که البته اون هم مقصر مدرسه من بود که دیر اطلاع رسانی کرد و ... قبول نشدم و مهلک ترین ضربه را خوردم چون این المپیاد را سال یازدهم (فکر کنم بهمن ماه بود یا آذر دقیقا یادم نمیاد) دادم (مرحله اول) و نسشتم بیشتر وقت های تابستان دوازدهم رو برای اون خوندم(بیشتر کلاس دانشگاه می رفتم چون مادرم استاد دانشگاه بود اجازه میدادن برای جبران و به قولی انتقام المپیاد قبلی) اما طبق توصیه یکی از همکاران مادرم که گفت حتما برای پسرت یک مشاور بگیر و مام رفتیم مشاوره و قضیه المپیاد را گفتم بعد دیدم مشاوره عصبی شد و گفت پسر سال دوازدهمی که المپیاد نمیده و ... و من زیاد جدی نگرفتم تا اینکه جلسه دوم رفتم مشاوره به من گفت که میدونم میخوای المپیاد بدی ولی باید قید کنکورو بزنی چون حتی اگر هم مرحله دومم قبول بشی مرحله سوم داورها به صورت علاقه ای انتخاب میکنند و خلاصه منم دیگه از ترس دور المپیاد را خط کشیدم و تنها دلخوشی من این بود که زیست شناسی دیگه لازم نیست بخونم ولی بزرگترین مشکل من این بود که نمیدونستم سبک کنکور با کتاب هایی مثل کمپل و انتشارات سورنا و ... متفاوت است و این رو روز نتیجه کنکور فهمیدم که از 47 ها تستی که از زیست توی 42 دقیقه (ساعت همراه خودم برده بودم) و مطمئن بودم کم کم 70 درصد زده ام،درصدم 40 آمد! و اینکه خلاصه تا همین الان هم دارم حسرت اینو می خورم که چرا بجای المپیاد زیست حداقل یه درس دیگه یا اصلا شرکت نمی کردم.

      با آرزوی موفقیت برای شما ‌ . بنظر من المپیاد شیمی خیلی به کنکور کمک می کنه اما در این حد نه که آدم بخواد کتابای سیلبر برگ رو بخونه من خودم شهریور بعد کنکور ۹۹ کلاسای ترم تابستون رو ثبت نام کردم مدرسش پیمان میرقادری و همکاراش بود در کل خوب بود

    5. Top | #5
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط elahehroyal نمایش پست ها
      با آرزوی موفقیت برای شما ‌ . بنظر من المپیاد شیمی خیلی به کنکور کمک می کنه اما در این حد نه که آدم بخواد کتابای سیلبر برگ رو بخونه من خودم شهریور بعد کنکور ۹۹ کلاسای ترم تابستون رو ثبت نام کردم مدرسش پیمان میرقادری و همکاراش بود در کل خوب بود
      دقیقا یکی کنکور شیمی و بهترین و ایده آل ترین هم کنکور نجوم و اگر من میتونستم دوباره المپیاد شرکت کنم حتما یکی از این دوتا رو میرم. ولی به نظر من اگر کسی توانایی ابداع و هوش بالایی داره بره جشنواره خوارزمی ،من به توصیه یکی از دوستانم که الان بخاطر اختراعش شرکت!زده و تازه 20 سالگی میخاد بره رفتم شرکت کردم،با اینکه برنده نشدم ولی تقدیرنامه ی خوبی گرفتم که برای آیندم فکر کنم مفید باشه

    6. Top | #6
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      دمت گرم از نظر من این توصیه های شکست خورده ها به مراتب بهتر از توصیه های موفق شده هاست .انشاا... امسال باهم ۱۴۰۰ رو شکست بدیم

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad1381 نمایش پست ها
      بنده یک توصیه همینجا به همگی کسانی که اینجا هستند میکنم که حتما انجام دهند
      به هیج وجه کسانی که قصد کنکور دارند،المپیاد زیست شناسی شرکت نکنند
      من دور اول رو برنده شدم و برای دور دوم شاید باورتان نشود تمام کتاب های 7 جلدی کمپل(البته نصف آن رو نمیفهمیدم) ولی خوندم و دور دوم با اختلاف یک نفر که البته اون هم مقصر مدرسه من بود که دیر اطلاع رسانی کرد و ... قبول نشدم و مهلک ترین ضربه را خوردم چون این المپیاد را سال یازدهم (فکر کنم بهمن ماه بود یا آذر دقیقا یادم نمیاد) دادم (مرحله اول) و نسشتم بیشتر وقت های تابستان دوازدهم رو برای اون خوندم(بیشتر کلاس دانشگاه می رفتم چون مادرم استاد دانشگاه بود اجازه میدادن برای جبران و به قولی انتقام المپیاد قبلی) اما طبق توصیه یکی از همکاران مادرم که گفت حتما برای پسرت یک مشاور بگیر و مام رفتیم مشاوره و قضیه المپیاد را گفتم بعد دیدم مشاوره عصبی شد و گفت پسر سال دوازدهمی که المپیاد نمیده و ... و من زیاد جدی نگرفتم تا اینکه جلسه دوم رفتم مشاوره به من گفت که میدونم میخوای المپیاد بدی ولی باید قید کنکورو بزنی چون حتی اگر هم مرحله دومم قبول بشی مرحله سوم داورها به صورت علاقه ای انتخاب میکنند و خلاصه منم دیگه از ترس دور المپیاد را خط کشیدم و تنها دلخوشی من این بود که زیست شناسی دیگه لازم نیست بخونم ولی بزرگترین مشکل من این بود که نمیدونستم سبک کنکور با کتاب هایی مثل کمپل و انتشارات سورنا و ... متفاوت است و این رو روز نتیجه کنکور فهمیدم که از 47 ها تستی که از زیست توی 42 دقیقه (ساعت همراه خودم برده بودم) و مطمئن بودم کم کم 70 درصد زده ام،درصدم 40 آمد! و اینکه خلاصه تا همین الان هم دارم حسرت اینو می خورم که چرا بجای المپیاد زیست حداقل یه درس دیگه یا اصلا شرکت نمی کردم.

      برعکس یکی از حسرت های من هم ادامه ندادنه المپیاده ما فقط دوم و سوم دبیرستان میتونستیم المپیاد مرحله دوم بدیم و قبول شدیم بریم دوره و من به خاطر یه ترس الکی ادامه ندادم مرحله اول که قبول میشدم ولی مرحله دوم نه گرچه به نظرم خوندن صرف کمپبل برای مرحله دوم کافی نیست دوره هم که جای خود

    8. Top | #8
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط hossein-ml نمایش پست ها
      برعکس یکی از حسرت های من هم ادامه ندادنه المپیاده ما فقط دوم و سوم دبیرستان میتونستیم المپیاد مرحله دوم بدیم و قبول شدیم بریم دوره و من به خاطر یه ترس الکی ادامه ندادم مرحله اول که قبول میشدم ولی مرحله دوم نه گرچه به نظرم خوندن صرف کمپبل برای مرحله دوم کافی نیست دوره هم که جای خود
      برای دور دوم من کلاس رفتم

    9. Top | #9
      کاربر فعال

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      تو فقط بچه بودی و خام من چیز بدی تو‌ نوشته هات ندیدم
      کیه که اشتباه نکنه خطا نکنه کج نره ؟ سراغ هرکیو بگیری حداقل یکی دو تا کار اشتباه رو میگه ‌که نباید سال کنکورش انجام میداد
      به امید موفقیتت دوست من
      الهی ...
      این بنده چه داند که چه می‌باید جُست ؟
      داننده تویی ، هر آنچه دانی ، آن ده ...
      مشاور کنکور سراسری

    10. Top | #10
      همکار سابق انجمن
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Anni نمایش پست ها
      با نام و یاد خدا

      اول از همه بگم که ایده ی این تاپیک رو یکی از بچه های انجمن با تاپیکی ک زده بود ب من داد.. همیشه ک نباید رتبه برترا بیان بگن چیکا کردیم موفق شدیم.. گاهی هم شکست خورده ها باید بیان بگن چیکا کردیم و چیکا نکردیم ک ب شکست منتهی شد!

      اشتباهات سال کنکور من یکی دوتا نبودن.. و خب ی سریاشون اونقد ریشه دار بودن ک بخوام از همون بچگیم شروع کنم ب گفتن و گفتن و گفتن.. پس پیشا پیش عذرخواهی من رو بابت پرحرفیم قبول کنین^^

      همه چیز از 5سالگیم شروع شد ک خواهرم رفت کلاس اول و معلمش معتقد بود که 50درصد یادگیری باید از طریق خونواده صورت بگیره.. برای همین منم ک همش کنار مامان و خواهرم بودم از همون موقع خوندن و نوشتن رو یادگرفتم و تا تقریبا اخر دبستان از مدرسه دوسال جلوتر بودم و برای هیچ امتحانی حتی یک کلمه هم نمیخوندم ولی جزو نمره بالاهای کلاسمون بودم

      کلاس سوم یه آزمون در سطح شهرمون برگزار میشد.. ب اسم مسابقات علمی کاربردی.. هر مدرسه یه گروه سه نفره نماینده داشت.. ما سه تا کلاس بودیم.. معلم هرکلاس از دانش اموزاش امتحان میگرفت تا گروه کلاسش رو معرفی کنه.. من نخونده شدم جزو 4نفر اول کلاسمون.. ولی باید گروه 3نفره میبود.. دوباره از ما امتحان گرفتن و بازهم نخونده شدم نفر اول.. و اخرشم ما شدیم رتبه اول شهرستان!

      این سیر نخونده رتبه اوردن ادامه داشت.. تا رسیدیم به کلاس شیشم و ازمون سرنوشت ساز تیزهوشان!

      یکم جدی شدم.. تابستون رفتم کلاس پیشخوان و طول سال هم کلاس تست.. ولی همچنان روشم یادگیری سر کلاس بود و بس! کلاس شیشم اونقدر صدقه سری کلاسام درسم خوب بود ک یادمه معلممون درس دوتا از ضعیف ترین بچه های کلاس رو سپرد دست من و نمرشون رو از قابل قبول و نیازمند تلاش رسوندم ب خوب..

      هفته ی قبل از امتحان تیزهوشان استراحت مطلق ب خودم دادم و کلا خودم رو از درس دور و جدا کردم..

      ولی برایند کل اینها شد اینکه تیزهوشان قبول شدم!

      وارد متوسطه دوره اول ک شدم انگار اومده بودم ب ی سیاره جدید.. دیگه صرف اینکه فقط سرکلاس درس رو گوش کنم نتیجه نمیداد و باید یکمی هم درسا رو میخوندم.. ولی با اینحال فقط درسایی مثل زیست رو میخوندم(ما چون تیزهوشان بودیم علوممون رو بخش بخش کرده بودن) ولی اونم فقط و صرفا برا امتحان ترم.. پرسش کلاسیا رو از جلسه قبل یادم مونده بود..

      کلاس هشتم ی المپیاد ریاضی ب اسم کانگورو برگزار میشد ک با جو اینکه همه دارن ثبت نام میکنن منم ثبت نام کنم، ثبت نام کردم ولی بعدش یادم رفت و برخلاف بقیه ک میخوندن براش، من هیچی نخوندم و وقتی کارت ورود ب جلسه رو دادن دستم تازه یادم افتاد همچین ازمونی رو ثبت نام کردم! خلاصه ک این یکی رو هم نخونده جزو 30% برتر استان شدم و ی دیپلم افتخار رفت تو کارنامه سوابقی ک براشون اندک تاشی صرف نشده بود!

      کلاس نهم ک بودم یکی از موسساتی ک الان موسسه کنکور شده معلم المپیاد اورد و من و چن تا دیگه از همکلاسیام معرفی شدیم بریم ببینیم میخوایم کلاساشونو شرکت کنیم یا ن..

      من برا کلاس المپیاد شیمی اسممو نوشتم.. کلاسامون مختلط بود و اونجا دو سه نفر برا اینکه شیمی کنکورشون رو قوی کنن اومده بودن ی نفر برا اشتی با شیمی.. من و ی پسره فقط داشتیم برا خود المپیاد میخوندیم.. البته اون واقعا و من ظاهرا!(همچنان در تلاش بودم همه چیز رو سرکلاس یاد بگیرم.. تاحدودی هم موفق بودم..).. بقیه کلاس غیر از این تعدادی ک نام بردم، برا مسخره بازی و شوخی و خنده اومده بودن..

      تابستون ک تموم شد کلاس شیمی المپیاد ما هم تموم شد.. ظاهرا ی سری بحث بین استادمون و مدیر اموزشگاه پیش اومده بوده ک دیگه کلا هیچ معلم المپیادی اینجا نیومد..

      چند وقت بعد استادم بهم پیام داد ک ما داریم ی سری کلاس نیمه خصوصی تو مرکز استان برگزار میکنیم ک فقط شاگردایی ک ب قبولیشون امید داریم رو دعوت میکنیم بهش.. اگه میخوای ب شمار خانوم نمازیان پیام بده اسمتو وارد لیست کنه و جلسه بعدی رو بهت خبر بده

      دیگه زیاد وارد جزئیات المپیاد نمیشم.. ولی اینو بگم ک اونسال من حتی مرحله1 قبول نشدم.. ولی دو سه تا از همکلاسیام مدال گرفتن.. بقیشونم مرحله1 رو قبول شده بودن..

      *اگه بخوام اشتباهی ک باعث قول نشدنم شد رو بگم..*
      *فقط و فقط تکیه ب موفقیت های باد آورده قبلی*

      از عید سال دهم ب من گوشی دادن و من رسما وارد فضای مجازی شدم..

      عید دهم ک نتایج المپیاد اومد.. با دیدن اینکه قبول نشدم انگار اوار ریختن رو سرم.. مگه میشه؟ راه حل همیشگی جواب نداده؟!

      با دیدن اینکه قبول نشدم خونوادم بهم گفتن برا کنکور بخونم و پنبه ی المپیاد رو از گوشم درآرم.. چون هم رفت و امد ب کرمان سخت بود و هم هزینه ی کلاس نیمه خضوضی ب طرز سرسام اوری زیاد بود!

      گفتم باشه و شروع کردم ب خوندن کتابای مدرسه.. چون از اول سال سر خیلی از کلاسا بخاطر مثلا خوندن المپیاد نرفته بودم و حتی فرصت یادگیری سرکلاس رو هم از دست داده بودم!
      موقع امتحانای ترم ک شد.. ب اصرار خواهرم همراه باهاش میرفتم کتابخونه و عادت اینکه تو خونه درس بخونم از سرم افتاد..
      معدل دهم: 19

      تابستون ک شد توی تلگرام عضو یکی از مدرسه مجازی های تم هری پاتر شدم.. ی مدت اونجا بودم و دوستای زیادی پیدا کردم چ دختر و چ پسر.. از اینطرف هی ب من میگفتن بخون برا کنکور ک فلانی شروع کرده درس خوندن رو.. از اون طرف هم دل کندن از دوستای تازم برای منی ک تو دنیای واقعی دوستای چندان زیادی نداشتم واقعا نشدنی بود!(اون زمان فقط با یکی از همکلاسیای دبستانم دوست بودم ک اونم توی ی مدرسه و محله دیگه بود و با خونواده ی سنتی ک من دارم اجازه بیرون رفتن با دوستام رو نداشتم و فقط باهاش تلفنی در ارتباط بودم)
      گذشت و گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم جدی جدی شروع کنم ب خوندن برا کنکور در این بین یکی از دوستای مجازیم ک از قضا پسر هم بود گفت میخواد با هم پیش بریم و ی جورایی رقابت کنیم.. منم قبول کردم.. (بعدها از ایشون ب عنوان اقای x یاد میکنم)

      از 15شهریور97 استارت کنکور زده شد..

      بخاطر اینکه عادتم ب خونه رو از دست داده بودم چندین روز ساعت مطالعه و پیش روی خیلی خیلی کمی داشتم ولی درنهایت خونواده رو راضی کردم ک برم کتابخونه.. اونجا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم ک یکی و دوتا هم نبودن.. با بیشترشون هم هنوز در ارتباطم.. شاید وقتش رسیده بود دوستای مجازی رو کنار بزارم ولی..

      توی کتابخونه حاشیه سازی بیداد میکرد! ی روز فلانیا با بهمانیا بحثشون میشد ی روز مثلا بحث این بود ک دلیل اینکه سارا(همینجوری دارم اسم میگم..) فقط یکشنبه ها میاد کتابخونه اینه ک میخواد با رلش بره بیرون.. ی روز بابای سحر ب مامانش خیانت کرده بود.. ی روز..

      هیچکدوم اینا ب من ربطی نداشت.. ولی.. تو همشون شرکت داشتم.. هرکی درد و دل یا گریه یا غرغر یا غیبت یا هرچی داشت میومد پیش من.. چون بونم از همه قفلش سفت تر بود.. منم جای اینه یدونه نه گنده بگم بهشون و بشینم پای درسم، باکمال میل ب درد و دلاشون گوش میکردم.. شاید حتی از همه بیشتر تو حاشیه بودم با اینکه حاشیه سازی ها کار من نبودن ابدا و اصلا!

      ی مدت خیلی کمی گذشت اقای x ب من ابراز علاقه کرد.. و منم بچه و خام و احمق! پیشنهادشو رد کردم ولی برای اینکه دوستمو از دست ندم بلاکش نردم و اونقد ابراز علاقه هاش ادامه پیدا کرد تا اینکه منم حس کردم ی حسایی دارم بهش(گفتم ک.. احمق بودم.. شدیدا امیدوارم دیگه احمق نباشم!)

      15فروردین98 حضرت والا یهویی غیبش زد.. البته دوستش این وسط هرچند وقت ی بار ی خبرایی از x میداد ک حالش بده و فلانه و بهمانه.. هرچند بعدها ب این کشف مهم رسیدم ک دوستش در واقع خودش بود..

      یهویی غیب شدن اولین فردی ک باهاش در رابطه بودم هرچند مجازی(!) انقد ضربه ی سخت و مهلکی رو ب من وارد کرده بود ک تا سه ماه بعد ب خودم نیام(حالا حق میدین ک ب خودم بگم احمق؟) و واقعا دم مشاورم گرم ک تونست جوری باهام کار کنه ک با وضعیت بد روحی ک داشتم باز هم بتونم ی دور کامل درسامو تا اخر خرداد ببندم!
      معدل یازدهم(تستی و تشریحی خوندن): 18:87

      درنهایت بخاطر حواشی کتابخونه ب خونه برگشتم.. منتهی ب جای اینکه برم تو اتاق خودم.. پارکینگ رو برام اماده کردن.. ی بهار خواب، ی قالیچه و دوتا میزتحریر و صندلی و ی قفسه اهنی ب عنوان کتابخونه وسایلی بودن ک اونجا داشتم..

      با برگزاری کنکور98 ب دلیل عدم درخواست کافی مشاورم دیگه اینجا نیومد و من مجبور شدم شاگرد غیرحضوریشون بشم.. هرچند اونقدر غیرحضوریشون بد و افتضاح بود ک هنوز ب ماه نرسیده رفتم پیش ی مشاور دیگه و تا اخر کنکور 99 هم با همون ادامه دادم..

      طول تابستون 98 بین دوستای مجازی(!) جدیدم دوتا پسر بودن ک ازشون با عنوان y و z یاد میکنم..

      از شکست عشقی(!) ک سر x خورده بودم و مثلا سعی در فراموش کردنش داشتم.. ی مقدار اندکی ب z وابستگی نشون دادم ک خیلی خیلی زود رفع شد..

      با وجود اینکه تازه شروع ب خوندن نکرده بوم.. اما ساعت مطالعه تابستونم خیلی خیلی پایین بود.. و همش هم خودمو با این جمله ی معروف ک*از ساعت مطالعه پایین شروع کنین و کم کم زیاد کنین* گول میزدم.. طوری ک حتی 1پایه رو هم نتونستم تو تابستون تموم کنم..

      کلاسایی ک سال کنکور میرفتم:
      زیست دکتر نشتایی (توصیه میشود.. ما ک حضوری بودیم.. ولی شماها رو فک میکنم بتونین از استودیو پازل تو کلاساش شرکت کنین)
      ریاضی اقای کامرانی
      فیزیک دکتر پورغلامعلی
      عربی دکتر صباغ

      31شهریور98.. ب علت ساعت مطالعه ی پایین (ک دلیلش هم گوشی بود) تلفنم توسط مشاورم ضبط شد..

      پاییز98.. موفق ترین تایم درس خوندن من.. ب دور از هرگونه حاشیه با کیفیت بسی زیاد.. من بودم و کتابام و پارکینگ و ی نوکیا برای رفت و امدام..

      (اموزشگاه کنکوری ک میرفتم.. بچه های تیزهوشان و اونایی ک درسشون خوب بود رو از بقیه جدا کرده بود.. من تو گروه1 ینی گروه تیزهوشانیا بودم.. ولی زیست کلا ی گروه بود و پیش میومد ک فیزیک رو هم گاهی دوگروه رو قاطی کنن و درس بدن)

      تنها حاشیه ای ک در طول تابستون و پاییز و زمستون 98 داشتم(و اون رو نمیدونستم.. این بخش رو ب عنوان & ب یاد داشته باشید..) این بوده ک.. ما تو گروه1 رسم نداریم ولی خیلی عادیه بینمون ک بعد از اینکه وقت سوال حل کردن تموم شد.. و وقتی استاد ی سوال رو میخواد حل کنه قبل از حل کردنش درستی جوابمون رو بپرسیم.. یا وقتی موقع تدریس سوالی برامون پیش اومد بپرسیم و نترسیم.. ولی ظاهرا این خیلی کار بدی بوده بین بچه های گروه2.. و من اینو رعایت نمیکردم.. برا همین کلی حرف پشت سرم بوده..

      تولد من 4دیماهه.. همه چبز دوباره از روز تولدم شروع شد.. اونم با ی پیامک تبریک ساده از طرف z وسط کلاس عربی! شاید باورتون نشه ولی من حتی z رو کاملا فراموش کرده بودم! ولی برای جبران این اهمال کاریم در حق کسی ک ی روزی دوستم بوده هرچند مجازی(!) شبا گوشی مامانم رو ب این بهونه ک میخوام کوکش کنم برا صبح پاشم، میگرفتم و میرفتم تلگرامم تا باهاش چت کنم..

      دردسر بعدی واسه چند روز بعد از تولدم بود ک..


      ویرایش میشود!
      سلام

      بسیار عالی...

      همینکه خودتون اشتباهات تون رو تحلیل کردید یعنی بیشتر جاده موفقیت رو طی کردید.

      می دونم سعی کردید خلاصه بنویسید ولی همین شیوه الان تون برای خیلی از دختر خانم ها مفید خواهد بود. شاید بیش از 90 درصد شاگردای خانم من هم با همین موضوعات در همین دوران برخورد داشتن و فکر کنم اگر با دقت بخونن براشون خیلی مفیده.

      امیدوارم که موفق باشید.
      مشاوره تحصیلی و برنامه ریزی کنکور

      در اولین فرصت به سوالتون پاسخ داده خواهد شد.

    11. Top | #11
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      مشکلات بچه هایی که رتبه های بالا میارن اکثرن به سبک زندگی و رفتارهاشون توی زندگی برمیگرده تا مشکلات درسی

      تا وقتی این اشکالات برطرف نشن مطمعنن از لحاظ کنکور پیشرفتی حاصل نمیشه

    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      Romantic
      نمایش مشخصات
      آقای Zeroکاملا درسته آرامش ذهنی خیلی در زمینه کنکور موثره
      ولی تا اینجا که دوتا تاپیک شکست از دوتا دختر خوندم درکل
      خانواده ها با رفتار غلط شون خیلی مقصرن به جای اینکه دخترای مستقل و شجاع تربیت کنن که با دوتا دوست دارم مجازی دل ندن
      با مذهب و آبروداری ناخودآگاه به این سمت میرن
      به نظرم دوران کنکور مجازی رو تعطیل کنید به علاوه عاشقی
      ممنون که اینقدر در کمال تواضع خاطرات ات رو نوشتی عزیزم
      امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیافته

    13. Top | #13
      کاربر نیمه فعال

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      عالی بود...
      دیگه واقعا داشتم حس میکردم وقت اینه که یه نفر از روابط عاطفی و بدیاش در صورت کنترل نشدن بگه که شما بهش اشاره کردی.
      من خودم غرق این موارد بودم تا اینکه یبار با خودم گفتم کسایی که چند سال پیش میشناختمش الان کجاس؟نه من خبری از اون دارم و نه اون از من.پی آرزو هاتون بگیرین.کنکور تکرار شدنی نیست فقط و فقط ۴ ساعته در طول ۱ سال.اما واسه ارتباط با هرکی و هرچی از هرجای دنیا تا آخر عمر فرصت دارین.
      موفق باشین

    14. Top | #14
      همکار سابق انجمن
      کاربر نیمه فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zero_Horizon نمایش پست ها
      مشکلات بچه هایی که رتبه های بالا میارن اکثرن به سبک زندگی و رفتارهاشون توی زندگی برمیگرده تا مشکلات درسی

      تا وقتی این اشکالات برطرف نشن مطمعنن از لحاظ کنکور پیشرفتی حاصل نمیشه
      خواستم همینو بگم که شما زودتر نوشتین
      ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
      کامی که خواستم ز خدا شد میسرم

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammad1381 نمایش پست ها
      بنده یک توصیه همینجا به همگی کسانی که اینجا هستند میکنم که حتما انجام دهند
      به هیج وجه کسانی که قصد کنکور دارند،المپیاد زیست شناسی شرکت نکنند
      من دور اول رو برنده شدم و برای دور دوم شاید باورتان نشود تمام کتاب های 7 جلدی کمپل(البته نصف آن رو نمیفهمیدم) ولی خوندم و دور دوم با اختلاف یک نفر که البته اون هم مقصر مدرسه من بود که دیر اطلاع رسانی کرد و ... قبول نشدم و مهلک ترین ضربه را خوردم چون این المپیاد را سال یازدهم (فکر کنم بهمن ماه بود یا آذر دقیقا یادم نمیاد) دادم (مرحله اول) و نسشتم بیشتر وقت های تابستان دوازدهم رو برای اون خوندم(بیشتر کلاس دانشگاه می رفتم چون مادرم استاد دانشگاه بود اجازه میدادن برای جبران و به قولی انتقام المپیاد قبلی) اما طبق توصیه یکی از همکاران مادرم که گفت حتما برای پسرت یک مشاور بگیر و مام رفتیم مشاوره و قضیه المپیاد را گفتم بعد دیدم مشاوره عصبی شد و گفت پسر سال دوازدهمی که المپیاد نمیده و ... و من زیاد جدی نگرفتم تا اینکه جلسه دوم رفتم مشاوره به من گفت که میدونم میخوای المپیاد بدی ولی باید قید کنکورو بزنی چون حتی اگر هم مرحله دومم قبول بشی مرحله سوم داورها به صورت علاقه ای انتخاب میکنند و خلاصه منم دیگه از ترس دور المپیاد را خط کشیدم و تنها دلخوشی من این بود که زیست شناسی دیگه لازم نیست بخونم ولی بزرگترین مشکل من این بود که نمیدونستم سبک کنکور با کتاب هایی مثل کمپل و انتشارات سورنا و ... متفاوت است و این رو روز نتیجه کنکور فهمیدم که از 47 ها تستی که از زیست توی 42 دقیقه (ساعت همراه خودم برده بودم) و مطمئن بودم کم کم 70 درصد زده ام،درصدم 40 آمد! و اینکه خلاصه تا همین الان هم دارم حسرت اینو می خورم که چرا بجای المپیاد زیست حداقل یه درس دیگه یا اصلا شرکت نمی کردم.

      خیلی تلخ بود حرفات و خاطراتم زنده شد
      منو یکی از دوستام (ما نظام قدیمی بودیم) 2 سال سخت واسه المپیاد زیست تلاش کردیم، اون دوستم خیلی توانمند تر از من بود و تقریبا میتونم بگم تا سال دوم تمام کتابای درسی و کمپبل و یه سری منبع دیگه از فاطمی رو که تموم کرده بود هیچ رفته بود سراغ گایتون و لنینجر و منابع انگلیسی هم که بواسطه زبان تقریبا خوبش روون میخوند ، من سال دوم شرکت کردم مرحله دوم رد شدم اونم رد شد سال سوم بیخیال شدم ولی اون بنده خدا بیخیال نشد و دوباره خوند...تقریبا هر ماهی یه بار تو مدرسه میدیدمش واقعا مطمئن بود قبول میشه و عالیم بود سطح علمیش واقعا ... ولی بازم رد شد ... سال چهارم (ما المپیادی سال چهارمی نداشتیم برعکس شما) اومد واسه کنکور شروع کرد ولی 97 رتبه اش 3700 شد و در کمال تعجب زده بود روان شناسی روزانه گیلان (کارنامه اش تو قبولیای کانون هست هنوز) نمی دونم چرا این کارو کرده بود مشکل دقیقا چی بود ولی امسال دوباره کنکور داد و خبری ازش ندارم ... این پسر ترازاش همیشه روی 7000 اینا بود سال دوم ولی المپیاد نابودش کرد ... جالب این جاست کارنامه 97 شو که دیدم فکم افتاد بود ... فیزیک 9 از 10 بود ولی زیستی که المپیادی خونده بود 4 از 10 بود... واقعا سبک المپیاد کاملا با کنکور متفاوته درسته عملا خر خون تر از قبل میشید و هر ناممکنی رو میخواید ممکن کنید ولی کنکورای اخیر با اشکالات و سختی سوالات و حجم رقابت فشرده و بچه هایی که سرمایه گذاری شون برای کنکور از راهنمایی شده تقریبا ریسک بزرگیه که بخواید با المپیاد از کنکور نتیجه بهتری بگیرید یا دورش بزنید.
      کسی هرگز نمیداند
      چه سازی می زند فردا
      چه میدانی تو از امروز،
      چه میدانم من ازفردا،
      همین یک لحظه رادریاب
      که فردا قصه اش فرداست.

    صفحه 1 از 9 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن