خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 11 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 154

    موضوع: بچگیا ...

    1. Top | #31
      کاربر نیمه فعال

      khejalati
      نمایش مشخصات
      بچگی های من تقریبا بااسباب بازی های پسرونه گذشت اخه من زیادازعروسک بازی خوشم نمیومدفامیلامون همه بچه پسرداشتن منم بااوناقاطی بودم..
      بازمــــانده ..

    2. Top | #32
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط alone_fatima نمایش پست ها
      واااااااااااااااااااي وااااااااااااااااااااي...
      يادش بخير.. اين چي بود اسمش؟؟؟؟؟؟؟؟
      فقط يادمه من خيلي دوسش داشتم

      سیب خنده
      یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست
      ولی دنیا براش جذابیت دارههههههه

    3. Top | #33
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط آقای الف نمایش پست ها
      زندگی ما دومرحله داره:
      مرحله ی اول بچگیه که دوست داریم زودتر بزرگ بشیم.
      مرحله ی دوم بزرگسالیه که دوست داریم به دوران بچگی برگردیم.
      چه دنیای مزخرف و بی سروتهی!
      من که با عکس های زیر خیلی خاطره داشتم




      ولی دنیای من همیشه یه سر داشته دوران بچگی ک دوس نداشتم بگذره و دوران بزرگسالی ک تو حسرت بچگیه

      چ قدر بچگیو بدونی میگذره چ ندونی هیش فرقی نمیکنه

    4. Top | #34
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
      بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
      اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
      کاش هنوزم همه رو
      به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      یادش بخیر بچگیا.اصلا دوست ندارم باور کنم بزرگ شذم هنوز دوست دارم بازی کنم.اخ ک چقد اذیت میدادیم البته هنوز هم همینطوره بابا و مامان از دستم کلافه هسن و دعا میکنن زودتر دانشگاه قبول بشم خخخخخ ک راحت بشن.بچگی کجایی؟؟؟؟؟

    6. Top | #36
      کاربر باسابقه

      Khabalod
      نمایش مشخصات

    7. Top | #37
      کاربر باسابقه

      Khabalod
      نمایش مشخصات

    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      Khabalod
      نمایش مشخصات

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      یادش بخیر کوچولو ک بودیم خواهر زورگو ی ما یدفه مجبودم کرد برم بالای ی کمد ی چیزی بیارم بعش گقت اصلا نترس و بپر میگیرمت.آخ آخ یادش بخیر ماهم پریدیم و ب جای بغل اجی پریدیم کف اتاق چون خواهر گرامی از ترس جاخالی داد.منم فقط دستم شکست

    10. Top | #40
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      یادش بخیر
      کاش میتونستم به اون دوران برگردم
      چه عالمی داشتیم.......بی خیال بودیم هیییییییییییییی
      بیشتر من خاله بازی میکردم ودوچرخه سواری
      دخترایی که باهاشون بازی میکردم بیشترشون از اون جر زنا بودن اه اه
      ههههههههه یه بار همه با بچه های فامیل تو حیاط خونه پدربزرگم بازی میکردیم پسر عمم خیلی جر زنی میکرد با توپ زدم دماغشو داغون کردم خخخخخخخخ
      یه سه چهار سالی ازم بزرگتره
      حقش بود خخخخخخ
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    11. Top | #41
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات


    12. Top | #42
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات


    13. Top | #43
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      copy-falsafe-aftab98.ir-18.jpg

    14. Top | #44
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      کودکی ها
      کودکی هایم اتاقی ساده بود
      قصه ای دور اجاقی ساده بود
      شب که میشد نقشها جان میگرفت
      روی سقف ما که طاقی ساده بود
      میشدم پروانه خوابم می پرید
      خوابهایم اتفاقی ساده بود
      زندگی دستی پر از پوجی نبود
      باری ما جفت و طاقی ساده بود
      قهر میکردم به شوق آشتی
      عشقهایم اشتیاقی ساده بود
      ساده بودن عادتی مشکل نبود
      سختی نان بود و باقی ساده بود
      قیصر امین پور

    15. Top | #45
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ایـن روزهــا عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد … "خستـه ام" فـقط یـک قـلم لطـفاً … می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم!

    صفحه 3 از 11 نخستنخست ... 234 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن