سلام دوستان توی این تاپیک میخوام هر از چند گاهی از شعر های حضرت بوکوفسکی براتون بذارم تا شاید شما هم این شخص تنها در شب های نا پایان la رو درک کنین
یکی از مهمترین و بهترین شعر های ایشون رو توی همین پست به اسم پرنده آبی میذارم، امیدوارم لذت ببرین.
.
پرندهای آبی در دلم زندگی میکند،
در سودای پر کشیدن،
دریغا که از سر سختی من گریزش نیست.
بمان! به او گفتم.
هیچ کس را به دیدارت نخواهم آورد.
پرندهای آبی در دلم زندگی میکند،
در سودای پر کشیدن،
مدفون در زیر ویسکی
و دود سیگار،
دور از چشمِ روسپیان،
و عرقفروشان
و کاسبان.
پرندهای آبی در دلم زندگی میکند،
در سودای پر کشیدن،
دریغا که از سر سختی من گریزش نیست.
آرام بگیر! به او گفتم.
قصد هلاکم را داری؟
یا برهمزدنِ همهچیز را؟
یا کاهشِ فروش کتابهایم را در اروپا؟
پرندهای آبی در دلم زندگی میکند،
در سودای پر کشیدن،
اما من باهوشم
و تنها شبها مجالش میدهم،
که بیرون بیاید،
وقتی همه خوابند.
میدانم آنجایی! به او گفتم.
پس غمگین مباش.
بَرش که میگردانم،
اندکی میخواند،
نگذاشتهام کاملا بمیرد.
با این راز،
در آغوش هم میخوابیم،
چنان دلنشین،
که میتواند مردی را به گریه بیاندازد.
اما من نخواهم گریست،
تو چطور؟
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه: #مهیار_مظلومی