خیلی خیلی خیلی مهم
این داستان واقعی رو بخونین این دوست عزیزمون تو ناشناس برای من فرستادند
مهسای عزیزم از امشب شد یکی از بهترین دوستای بااراده ی من
من با خوندنش تعجب کردم اشک ریختم بهش افتخار کردم و تمام قد برای اراده ش ایستادم و تشویقش کردم
سلام سمیراجان
من مهسا هستم دانشجوی ترم اخر پزشکی گیلان
خواهر کنکوری دارم که از مطالب کانال خوبت براش میفرستم
اول میخواستم ازت تشکر کنم بابت اینکه علمت رو در اختیار بچه ها میذاری
دوم یکم راجع به خودم بگم یکم متفاوت تر از بقیه اینکه نخوندم و اینا نبود
سال کنکورم بکوب و دیوانه وار درس میخوندم ترازم عالی بود همه چی خوب
هیچ مشکلی نداشتم به جز اضافه وزن
به شدت وزنم رفته بود بالا
حدودا ۴۰ کیلو اضافه وزن
خیلی اذیتم میکرد این موضوع وزنم دیگه به ۹۰ داشت میرسید
اخرین ازمون اسفند رو که رفتم
سر صحبت با چند نفر باز شد و بهم پیشنهاد های مختلف برای لاغری دادن
ک بابا سخت نگیر این کارو کن اون کارو کن …
وسوسه شدم خب
اذیتم میکرد این موضوع
گفتن یکیو میشناسنن که میتونه چیزی بهم بده ک با خوردنش لاغر شم و حتی تمرکزمم سر درس خوندن میره بالا
شماره رد و بدل شد تا یه هفته بعد
عید بود و همه داشتن خودشونو زیبا میکردن و من خیلی چاق . خجالت میکشیدم
زنگ زدم به اون شماره و بالاخره رسید به یه پسر
ارتباط گرفتیم و قرار شد همو ببینیم
بهم قرص داد گفت تا یه ماه اول یکم طول میکشه شاید زیاد تغییرنکنی اما ماه دوم شروع میکنی آب شدن و البته شروع به تعریف و تمجید های غیرمعمول و جلب توجه و همینطور ذوق و اشتیاق منی که مدت ها بود از دنیا بی خبر بود و تو اتاق و تو کتاب و تست بود
تشنه محبتش شدم . اعتماد کردم و اعتیاد پیدا کردم.
قرصایی بود ک توش شیشه بود
خیلی نمیگم از اون روزا چون حالمونو خراب میکنه
سخت بود سخت . مردم همین
تموم زحماتم باطل شد
شدم یه اسکلت معتاد عاشق
وقتیم ک خانوادم فهمیدن ، پسره فرار کرد و هیچ وقتم پیداش نکردیم
روز کنکور تو کمپ ترک اعتیاد بودم
آرام بخش های قوی ک فقط یکم از بی قراریم کم کنه
بگذریم تا شد شهریور و فرآیند ترکم کامل شد
برگشتم خونه
خانواده پشتم موند همچنان ولی خب میدیدم دلخوری تو چشاشون
تا اسفند اون سال هیچ حرفی جز پاسخ های مهم تو جواب بقیه ک واجب بود نمیگفتم
یه حالت لال طور…
مینشستم تو اتاق و به میز و کتابام نگاه میکردم فقط همین
منی که تخمین رتبم تک رقمی میداد …
بردنم روان پزشک تا فروردین ماه سال بعد روم کار کردن تا یکم حالم بهتر شد
خیلی باهام کار کردن تا برگردم سر درس
دوباره تشنه درس بودم
فروردین ثبت نام زد سنجش
ثبت نام کردم
و استارت زدم
سخت بود خیلی خیلی خیلی تو کلام نمیگنجه
واسه اعتیاد و دارو و اون جریانات هیچی یادم نمیومد هیچی
تو ضرب و تقسیمم لنگ میزدم تمرکز نداشتم و اشتباه میکردم
اونقدی خوندم تا از نیمه اول اردیبهشت وضعم بهتر شد
فهمیدم چیکار کنم
خوندم و خوندم و خوندم
سخت بود سخت بود سخت بود
با داروهای قوی و خواب اور میخوندم
دیوونه شده بودم حتی روز کنکور تا سر جلسه هم لغات زبان مرور کردم
و تهش شد رتبه ۶۵۹ ک بخاطر آب و هوای شمال دانشگاه گیلان رو انتخاب کردم
یه دوره رفتم آلمان روانشناختی باهام کار کردن
ذهنیتم بهتر شد
و الان خوبم و خدارو شاکرم که این صبر و توانایی رو بهم داد و من هم ازش استفاده کردم
دیگه پند و نصیحتی نمیمونه
همه چی گویاس
فقط بگم که بخاطر خودت عاقلانه بجنگ…