من آخرین باری که لوگ این کرده بودم توی این سایت رو حقیقتا یادم نمیاد .. نه که سر نمی زنم ، سر میزنم .. ماهی یکبار شاید.. ولی وارد نمیشم. چون اگه وارد بشم ، مشارکت توی بحث و گفت و گو ها خیلی آسون میشه .. و وقتی مشارکت توی بحث و گفت و گو ها آسون باشه ، همیشه یه چیزی هست که تورو وادار کنه که برگردی و واکنش بقیه به صحبت هات در فلان تاپیک رو پیگیری کنی ..مخالفینت رو متقاعد کنی که نه ! حرف من درسته ..و لایک ها و امتیازات مثبتت رو بشماری و ذوق کنی.. و در نتیجه تشویق بشیبرای مشارکت بیشتر در سایر تایپک ها .
اما از این یکی نتونستم ساده بگذرم.. اونم در حالی که ساعت و ۳ و ۳۷ دقیقه صبحه .. و من صبح زود باید بیدار باشم برای رسیدگی به برنامه ای که ۲ روز ازش عقبم....
نمیتونم توصیف کنم که چقددر من رو ناراحت کرد خوندن این تاپیک و پست هاش... یک غمی که راستش هیچ وقت دیگه و هیچ جای دیگه تابه حال تجربه نکردم....
مروارید جان عزیزم ، مادر من یک زن دیپلمه است ... اهل یک خانواده سنتی بودن و پدرشون بهشون اجازه ی شرکت در کنکور رو نداد.. مادرم بعد از حدود ۲۵ سال هنوز هم همچنان از مدرش به عنوانی مانعی در مسیر تحصیل و پیشرفتش یاد میکنه... اما من میدونم که این فقط یک بهونست... چون پدرم بعد از ازدواج ، به مادرم گفتن که اجازه ی تحصیل تا هر مقطعی که تمایل دارن رو دارن... ولی مادر من انتخاب کرد کرد درس نخونه...
پدرم در مقابل ، دکترای مدیریت بازرگانی دارن ، رتبه تک رقمی آزمون دکترا بودن ، رتبه دو رقمی آزمون کارشناسی ارشد و در آزمون کارشناسی (کنکور سراسری ) با این که فقط ۳ ماه مطالعه کرده بودن رتبشون حدود ۵۰۰ شد در گروه انسانی... در حال حاضر یک سِمَت مدیرتی بالا توی شرکت پالایش نفت دارن...
نمیدونم میتونی تصور کنی بزرگ شدن توی خونه ای با همچین ترازوی نامتوازنی چه شکلی میتونه باشه یا نه... من در تمام سالهای عمرم ، حتی در اوج کودکی ، مدام مادرم رو با پدرم مقایسه میکردم...
حتی در ساده ترین مسائل روزمره ، مثل طرز تفکر و یا رویکردی که هرکدوم برای مواجهه با یک مسئله ی ساده انتخاب می کردند ، شیوه ی صحبت ، ادبیات و حتی تُن صدا.
تا حدی که عبارات و واژه های زیبا ، مصداق ها و مثال ها و ضرب المثل هارو توی کلام پدرم می دیدم و می دیدم که چطور با چاشنی کردن نتایج آخرین تحقیقات ، به صحبت هاش اعتبار می بخشید.. و در مقابل ادبیات مادرم به نظرم بسیار معمولی ، ابتدایی و حتی گاهی سخیف جلوه می کرد .. و به جای نتایج آخرین تحقیقات ، حرف ها و تجربیات اقدس و شریفه و ملیحه و.. چاشنی صحبت های مادرم بود...
مروارید جان ، در دنیایی که با این سرعت به سمت پیشرفت در حال دویدنه .. در دنیایی که میلیون ها نفر در تلاشند که رخت کهنه ی تفکرات جنسیت زده رو از روی افکار ملت ها بردارند ... و از دولت ها میخوان که شرایط تحصیلات رو برای دختران فراهم بکنند .. و زنان رو تشویق می کنند و میگند که ریاضی و فیزیک و نجوم مختص مردان نیست .. و مردان رو تشویق میکنند که در تربیت فرزندها بیشتر مشارکت کنند و فریاد می زنن که آشپزی ، جلوه از فرهنگ ، هنر و تاریخ یک ملته .. چیزی فراتر از وسیله ایه برای سیر شدن و بلد بودنش وظیفه ی یک زن نیست ...
.در دنیایی که داره به این سمت و سو میره مروارید جان ، بدون که روزی فرزندتو پاشو توی مدرسه میزاره ، داستانهای زیادی قراره درباره ی مادران شاغل ، زحمت کش و موفق رو از زبان دوستاش بشنوه... مادرلنی که مدام در سفر کاری هستن ، و یا بعد از به اتمام رسدندن یک پروژه ی سنگین و نفس گیر به خودشون استراحت دادن و به تعطیلات رفتن ...مادرانی که قدرتمندن ، مادرانی که در سازمان ها و شرکت های بزرگ در جایگاه تصمیم گیرنده قرار دارند و تاثیر گذارند ، خواه روی سلامتی سایر افراد جامعه (پزشک ، دندانپزشک ، داروساز ، پرستار ، فیزیوتراپ و ...)، روی تحصیلشون(معلم ، استاد دانشگاه ،نویسنده و....) ، روی سبک زندگیشون (مهندسی ، فیزیک ، ریاضیات و....) و روی هزاران هزار ابعاد پیدا و پنهان دیگه...
و بدون که فرزندت قراره مقایسه ات کنه....
این بحث ، جای صحبت زیاد داره ... و متاسفانه این فضا هیچطوره نمیتونه ضعف و فساد سیستم آموزشی و حتی فرهنگی مارو جبران کنه...
من واقعا متاسفم که هنوز افرادی هستند که زن بودن رو در بلد بودن دو نوع غذای ساده تعریف می کنند و لنقدر این موجود درنظرشون ضعیف و محدوده که از پس دونوع غدای ساده ، در کنار تحصیلات و شغل نمیتونه بربیاد....
من یک دوستی داشتم دوران دبیرستان ، که پدر و مادرش هردو پزشک بودن..هردو هم پزشک عمومی .. یه روز که از قبل من رو دعوت کرده بود برایناهار به خونشون ، بعد از مدرسه سوار ماشین راننده ی خوصوصیشون ( بله .. یه آقایی بودن که علاوه بر کارکردن در تاکسیرانی دراستخدام این خانواده هم بودن .. وظیفه ی بردن و آوردن دوست من به مدرسه به عهده ایشون بود و همچنین هروقت این خانواده جایی میخواستن برن ، و یا دخترشون رو جایی میخواست بفرستن تماس میگرفتن با این آقا و ایشون چند دقیقه بعد دم در خونه می بود..) شدیم و رفتیم خونشون...
اون رورصبح مادر دوستم سرکار بود و به جاش پدرش برامون ناهار درست کرده بود.... شما ببین تفاوت طرز تفکر و رویکرد یک مرد تحصیلکرده رو ...
یادمه حتی شب قبل دوستم به من پیام داده بودو گفت که بابام گفت ازت بپرسم فلان غذارو بیشتر دوست داری یا بهمان غذارو....
بعد ناهار اومدم تعارف بزنم گفتم به دوستم بیا باهم ظرفارو بشوریم ... گفت ما ظرف نمیشوریم ! صبح که بیدار میشیم در ماشین ظرف شویی رو باز میکنیم و تا شب هرچی ظرف کثیف کردیم میزاریم تو ماشین ، شب قبل خواب درشو میبندیم و روشنش میکنیم .. بعد که بیدار میشیم ظرفای تمیزو درمیاریم و دوباره همین روتین...
به جرات میتونم بگم که ۹۰ درصد آقایون ایرانی احتمالا هیچ وقت همچین روتینی رو تائید نخواهند کرد ؛ با اینکه کاملا منطقی و منصفانه و عقلانیه .. اما یا استریوتایپ های زن خوب خانه دار متفاوته....
با اینحال ، میزان مشارکت و همدلی که سایر افراد این خانواده به واسطه مشغله های زن خونه به خرج میدادن ستودنی بود....
همین دوستم یکبار تعریف کرد که یک خانمی آخر هرهفته میان خونشون و مادرشون رو ماساژ میدن
من شخصا هیچ وقت نگران بلد بودن دو نوع غذای ساده (!) نظافت و سایر کارهای اینچنینی در آینده برام دغدغه نبوده ... چون ایده آل ذهنیم همیشه این بوده که به درجه ای از استقلال ذهنی و مالی خواهم رسید ، که یک نفر رو برای انجام این امورات در خونه م استخدام خواهم کرد.
من به تصمیمت انتخابت برای روش زندگیت در آینده احترام میزارم.. اما بد نیست گاهی به این موضوع فکر بکنی که ، اگر اولویتت تشکیل زندگی مشترک هستش .. و قصد ادانه تحصیل نداری ، با همسر آینده ت قراره کجا و در چه فضایی آشنا بشی ؟ اگه محیط آکادمیک بستر مناسبی برای پیدا کردن افرادی که برای علم ارزش قائلند و به دنبال پیشرفت هستند و پشتکار دارن، نیست ، پس کجا مناسبه ؟ میدونی که با هرچه وابسته تر بودن به خانوادت ، اختیارات اون هارو هم برای تصمیم گیری برای همسر آیندت رو هم افزایش میدی ؟...
بچه ها کتاب بخونید... کتاب بخونید... خواهش میکنم کتاب بخونید... فیلم ببینید ... سینمای غرب رو تماشا کنید ، مستند ببینید ، معاشرت کنید، درس بخونید حتی اگه ایده آلتون تشکیل زندگی مشترک و فرزندآوریه ... زبان بخونید.. سفر کنید...
این چندتا پیچ اینستاگرام رو در آخر میخوام معرفی کنم... با اینکه میدونم خلاف قوانین اینجاست .. ولی واقعا دلم نمیاد معرفی نکنم :
anoushaa_
Behnazbargozide
Tara.bkht
tamilap
Farahmand_alipour
Shabnamhsn
این پیج ها باز هستند برای تماشای اغلب محتواشون لازم نیست که اکانت اینستاگرام داشته باشید ..ولی اگه اکانت داری ، پیج آخر رو هایلایت inspriation ش رو نگاه کن حتما عزیزم..
برات آرزوی موفقیت میکنم ... و بدون که خیلی نامحدود تر از اونچیزی هستی که تصور میکنی ...