خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 4 از 7 نخستنخست ... 345 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 46 به 60 از 102
    1. Top | #46
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      @Soheil.si
      @alirezahpr
      ممنونم از هردوتون
      انشالله موفقیت شمارو هم ببینیم

    2. Top | #47
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط spring__girl نمایش پست ها
      سلام
      امیدوارم حال دلتون تو این روزا خوب باشه
      بعد یه مدت که دوباره اومدم همونجوری که انتظارشو داشتم با حجم قابل توجهی از تاپیک هایی مواجه شدم با مضمون "از الان شروع کنم میشه؟" یا "از الان چیکار کنم"
      و میدونم که روند رو به افزایش خواهد داشت..
      نمیدونم الان که دارین این تاپیک رو میخونین اصلا منو میشناسین یا نه! ولی به طور خیلی خلاصه میخوام کنکور سال 98 خودم و جریاناتش رو تعریف کنم.. اصلا یادمه با همین هدف عضو انجمن شدم ولی هی به تعویق انداختم! ولی بالاخره امروز تصمیم گرفتم بنویسم و کنکور سال 99 ام رو هم بعد اعلام نتایج مینویسم
      میخوام فلاش بک بزنم به وقتی که نتایج اولین کنکورم اومد! یه رتبه ی نجومی(78000)که حتی سر جلسه به خودم زحمت وا کردن دفترچه رو هم نداده بودم و فقط رنگ کرده بودم راستش اصلا واسم مهم هم نبود! بعد شکست عمیقی که خورده بودم هیچ چیز دیگه ای برام مهم نبود..خیلی خلاصه اشاره میکنم که افسردگی خیلی شدیدی گرفتم و حتی یه بیماری فیزیکی-روحی به اسم "مازوخیزم/مازوخیسم" گریبانم رو گرفته بود. تنها چیزی که به ذهنم نمیرسید درس بود! درگیر رواندرمانی و این جریانا شدم..قرص و مشاوره و اینا آخرش بالاخره وجدانم به درد اومد که بسه این وضع که با مرده فرقی نداری..میخواستم خودمو تغییر بدم ولی نمیدوستم چجوری! میخواستم زندگیمو از اول برنامه ریزی کنم و بسازم ولی هیچ ایده ای از چجوریش نداشتم..ته دلم دوست داشتم درس بخونم ولی چون هیچی بلد نبودم به اون قسمت از ذهنم پر و بال نمیدادم..این کشمکش ها بین من و وجدانم تا اواخر بهمن 97 ادامه پیدا کرد.فقط میدونستم میخوام بخونم و نه میدونستم جریان چیه نه میدونستم از کجا بخونم از طرفی نه تو مدرسه گوش داده بودم به درس نه اصلا خودم خونده بودم دبیرستان رو من موندم و دو سه تا کتاب تست حتی نمیدونستم چی خوبه چی بد! تهیه کردن کتابایی که شنیده بودم نسبت به بقیه بهترن هم طول کشید و بالاخره با تحقیق هایی که بیشترش هم از مصاحبه های بچه های انجمن بود شروع کردم! هیچ وقت یادم نمیره چقدر درد داشت برام اولش.. حال روحی خراب و داغون داشته باشی و تصمیم بگیری بجای ریکاوری که خودش کلی وقت میگیره شانستو امتحان کنی...تو خونه دیدم اصلا نمیتونم چون هرجای اتاقم یادآور یه چیز بود و اصلا نمیتونستم بشینم تو اتاقم..تصمیم گرفتم برم کتابخونه بخونم..انقدر کم حرف و منزوی بودم که با هیچکس حرف هم نمیزدم..یادمه اکثر اوقات با گریه میخوندم ولی دیگه تصمیممو گرفته بودم و باید میخوندم و کم نمیاوردم..
      وقتی شروع کردم اوایل اسفند بود با پایه ی صفر کلوین! و حال روحی داغون و بدون هیچ یادگیری حتی تو مدرسه! عملا تنها چیزی که از ریاضی میدونستم همون جدول ضرب بود بدون اغراق و از زیست هم همون که بدن ما از سلول ساخته شده! بقیه درساهم که هیچی!زبانمم که همیشه خوب بوده..
      آزمون گزینه2 هم شرکت کردم از نابسامانی دربیام و حداقل با بودجه بندی اون پیش برم..اولین آزمونم هم یادمه رتبه معادل کنکورم شد 45000 منطقه 1 الان با خودم میگم کاش راهنمای خوبی داشتم و یا خودم با تجربه تر بودم و راه رو درست میرفتم..همیشه ته دلم ایمان داشتم میتونم..هدفم هم از همون اول پزشکی بود..حتی با اون رتبه ها هم ایمان داشتم میارم!!ولی متاسفانه حال روحیم ازبس نابود بود هر لحظه احساس خفگی و کوفتگی عضلات داشتم و هیچوقت نتونستم اونجوری که باید از ته دلم تلاش کنم..بارها خواستم هدفمو کوچیکتر کنم اما دلم راضی نشد چون میدونستم از پسش برمیام..عید یجورایی شروع کردم بقچه ای خوندن و زیست و شیمی و عمومی هارو به هر سختی بود دست و پا شکسته خوندم تموم کنم..ولی نتیجه آزمون بعد عیدم هم زیاد چشمگیر نبود 30000 منطقه!!ولی عجیب بود که هنوز به هدف پزشکی میخوندم!!درحالیکه رقبای من با ترازا و رتبه های بهتر از من امیدشونو از دست داده بودن و کشیده بودن کنار من ایمانی که به خودم پیدا کرده بودم نمیذاشت کم بیارم..میانگین درصد هام هم 20 اختصاصی(به زور) و 40 عمومی!!!(بازم به زور)..میدونستم من شانس قبولی ندارم ولی نمیدونم اون چی بود که نمیذاشت کم بیارم و هی میخوندم و انقدر عقب بودم و اصلا بلد نبودم انگار اصلا نمیخوندم!!!میخوندم سردرنمیاوردم بازم میخوندم..فک کنم برای هر درس زیست حدود 3 دور کتاب رو ریز به ریز میخوندم بعدش همونقدر درسنامه و باز هم برمیگشتم کتاب!اینجوری شد که گیاهی رو کلا حذف کردم+قارچ ها+ژنتیک از سوم!کلی درصد میشه ولی چاره ای نداشتم اصلا..از فیزیک هم کل دوم و اول رو حذف کرده بودم+حرکت دینامیک..نه وقتی داشتم نه پیش زمینه ای برای یادگیری..بیشترین عامل نتونستنم هم همون مشکل روحیم بود که باید درمان میشدم ولی نتونستم صبر کنم و اون سال رو کنکور ندم..قرص ها میخوابوندن ولی من به زور صبح ها 8 بیدار میشدم و شب هم 12 میخوابیدم و بدون اغراق اگه اون حالات خفگی بهم دست نمیداد خیلی مفید میخوندم..
      همینجوری خوندنم تا خود خرداد ادامه پیدا کرد و واقعا سرخورده شده بودم و فک میکردم واقعا دیگه باید بکشم کنار و نه درست و حسابی درمان شدم نه درست و حسابی خوندم!رتبه هامم همون 35000 الی 45000 بود!!
      میدونستم هرچی زمان بگذره حال من بهتر میشه ولی نمیدونستم چقدر باید صبر کنم! تا اینکه اوایل خرداد بود که استرس کنکور اومد سراغم و یه روز نشستم و اصلا بدون اینکه درس بخونم مباحثی رو که مونده بود و نخونده بودم رو نوشتم و تحلیل کردم..عملا از عمومی ها هیچی یادم نبود چون فقط یه دور عید خونده بودم!ریاضی و فیزیک هم هیچی داغون تصمیم گرفتم بشینم سوال کنکور حل کنم و جواباشو یاد بگیرم!زیست و شیمی هم همینطور..ولی یه نیروی عجیبی اون بازه اومد سراغم!انگار دیگه اون فاطمه ای که با گریه سر میز مینشست و میخوند نبودم!انگار میخواستم انتقام بگیرم از دنیا! اگه بگم همه ی خوندن هام یه طرف و اون یه ماه و نیم تا خود کنکور یه طرف اغراق نکردم!!! شب ساعت 3 میخوابیدم و صبح 7 بیدار میشدم!کلی ویتامین میخوردم و با قهوه و چایی بیدار نگه میداشتم خودمو و به خودم رحم نمیکردم اصلا!اینکه یه ماه مونده بود منو انقدر تحریک کرده بود که بجای گریه کردن اون مسئله ی خاص رو مینداختم گوشه ی ذهنم تا بهش فکر نکنم درحالیکه روانشناسم گفته بود سرکوب نکن و بذار هرچقدر زمان لازمه طول بکشه!ولی من دیگه انگار هیچی حالیم نبود!
      اون اراده ی وحشیانه ای که سراغم اومده بود بعد ها فهمیدم که روند بهبودم رو هم سرعت بخشیده بود!!!یه ماه تموم ساعت مطالعم رو از 7/8 ساعت که 3/4 ساعتش به زور مفید بود رسوندم به 15 ساعت مفید!!رنگم مثل گچ سفید میشد از بس بیخوابی میکشیدم ولی عمیقا رو هدفم که پزشکی بود مصر بودم!!!به هیچ چیز راضی نمیشدم حتی فکر کنم!!به سرعت رتبه هام کم و کم تر شد!3 تا آزمون تا کنکور داشتم که به ترتیب شدم 20000-18000و 14000..باورم نمیشد این حجم از پیشرفت!!!
      تو همون یه ماه که بازم از اول شروع کردم به خوندن تو کنکور نزدیک 40 درصد شیمی و زیست زدم و 20 درصد ریاضی و فیزیک با میانگین 65 عمومی!! رتبه ها اومد و شده بودم 15000 منطقه 1! واقعا برام قابل باور نبود که تو یه ماه از 40000 خودمو رسوندم به 15000..ولی یادمه انقدر سر کارنامه گریه کردم که فکر میکردن چون به هدفم نرسیدم دارم گریه میکنم!ول ی هیچکس نمیدونست که اون 15000 برام مثل معجزه بود..معجزه ی 1 ماهه!
      خودم رو مرور کردم و به خودم افتخار میکردم برای قوی بودنم!برای کم نیاوردنم!برای اینکه وقتی با رتبه 40000 آزمونا روبرو میشدم هنوزم به خودم ایمان داشتم..با اینکه میدونستم عملا قرار نیست پزشکی قبول شم با خودم نگفتم باشه حالا بذار بمونم برای سال بعد شروع میکنم!!!!!با اینکه با روانشناسم هم دعوام شد که جلسات مشاوره رو قطع کردم و به جاش قرص خوردم بازم خوشحال بودم! اون رتبه 15000 برام از هرچیزی ارزشمند تر بود..
      مهمترین مانع من شکست سنگین سال پیشش بود که مثل روح های تاریک دورمو گرفته بودن و نمیتونستم حتی 1 کلمه از چیزایی که میخونم بفهمم!از اینکه تو یه ماه اونارو کنار زده بودم به خودباوری رسیدم!
      جوری که با تموم شدن کنکور و اینکه دیگه درسی نبود که فکرم باهاش باشه بازم با حال بدم مواجه شدم ولی انقدر خودم رو باور کردم که باعث شد اصلا به انتخاب رشته فکر هم نکنم و از همون موقع بازم میگفتم پزشکی!و مطمئن به رسیدن بازم قدم گذاشتم رو مسیری که میدونستم اینبار با تجربه هام و بهتر شدن روحیه ام برام شیرین تر میشه علاوه بر همه ی سختی هاش..
      هدفم از اینهمه روده درازی این بود که حتی اگه شده به یه نفر تلنگر وارد بشه که دیر نیست!!باور کنه دیر نیست!من وقتی شروع کردم تو عمرم درس نخونده بودم!!!!واقعا برام شکنجه بود!!!! نمیفهمم اونایی رو که این بازه از زمان میخوان بذارن کنار و میگن برای سال بعد حتما میخونم!!!!
      بچه ها هم من هم خودتون میدونین که اگه 200 سال هم بمونین بازم نمیخونین!!!
      من عاشق آدمایی ام که بدون فکر کردن به نتیجه اش از جون و دل مایه میذارن!همیشه بودم..الگوی من هم همونا بودن..من رتبه 78000 رو به 15000 رسوندم!!با اینکه تقریبا به هرکی میگفتم میگفت برو آزاد بدون کنکور تو توی این مسیر چیزی نمیشه!بهم میگفتن زیاد هنر کنی نصفش کنی رتبه اتو! تازه از پدرو مادرم نگم که ذره ای امید نداشتن هیچ! تموم تلاششون این بود بیخیال شم!!

      روی صحبتم با توئه دوست کنکوریم!الان چقدر مونده؟؟؟تو واقعا در حد پارسال منی که حتی نمیتونستم بدون زمین خوردن راه برم؟!(حمله های متوالی عصبی)!!!فکرشم میتونی بکنی زندگیت تو قعرش باشه؟حتی مرگ رو هم تجربه بکنی و برگردی؟!
      آره دوست عزیزم روی صحبتم توئه که الان ناامید شدی چون دفعه پیش زیست رو زده بودی 60 الان زدی 40!!
      تویی که میگی امسال که گذشت!!بذار از تابستون شروع میکنم!!محکم شروع میکنم!!جدی شروع میکنم!!
      اینا همش وعده های توخالیه به خودت!
      چرا از همین الان شروع نکنی؟چرا خودتو باختی؟چرا دنبال حاشیه ای؟چرا از بحران فاجعه میسازی؟ فقط تو یه مسیری از زندگیت هستی که باید خوب طی کنی نه همه ی زندگیت! پایان این مسیر با خودته!
      نگو الان دیگه آخرای اسفنده و الان رقبام دارم جمع بندی میکنن! تو اشرف مخلوقاتی..خدا از روح خودش در تو دمیده
      خدا میگه "کن فیکون" پس تویی که روح خدایی داری هم میتونی بدست بیاری هرچیزی رو که اراده کردی! حتی اگر درگیر بیماری روانی باشی..حتی اگر همه ازت قطع امید کرده باشن..حتی اگر رغبت نمیکنی به خودت تو آینه نگاه کنی و حالت از خودت و سست عنصر بودنت به هم میخوره!
      به قلبت رجوع کن و اون ایمانی رو که باید رو پیدا کن و بزن تو گوش هرچی مزاحمه!!!
      همین الان شروع کن
      همین الان که داری این تاپیک رو تموم میکنی شروع کن!
      نه فردا و فرداهایی که نیومدن..

      گرچه منزل بس خطرناک است و منزل بس بعید
      هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

      سلام
      حرفاتون روحیه بخش بود. من از تابستان درس خوندن رو شروع کردم. یه مدت کوتاهی رو جدی خوندم بعد ولش کردم. همش امروز و فردا کردم، تنبلی کردم که زمان از دست رفت. طول سال تحصیلی هم فقط در حد امتحانات مدرسه خوندم.
      یهو به خودم اومدم دیدم اسفنده. خودمو جمع و جور کردم و با انگیزه شروع کردم که تو این مدتی که مونده یه رتبه خوب بیارم.حدودا یک هفته با میانگین ۸ ساعت درس خوندم. رفتم با یه مشاور صحبت کردم که بهم بگه چه طور تو این مدت کم بیشترین استفاده رو بکنم؟
      ولی اونم فقط گفت که دیگه دیر شده و از رقیبات جا موندی باید به فکر سال دیگه باشی. واقعا نابودم کرد. الان همه امید و انگیزمو از دست دادم. دارم دیوونه میشم.صحبت های شما کمی حالمو بهتر کرد ولی با این حال فکر می کنم واقعا دیر شده و باید به فکر سال دیگه باشم.
      برای همه آرزوی موفقیت دارم امیدوارم هیچ کس تو موقعیت من قرار نگیره.

    3. Top | #48
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      واقعا از بهترین تاپیک هایی بود که تو انجمن خوندم ...

      بریم که موفق باشیم
      Success is what you make it


      Take it how it come

    4. Top | #49
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط spring__girl نمایش پست ها
      سلام
      امیدوارم حال دلتون تو این روزا خوب باشه
      بعد یه مدت که دوباره اومدم همونجوری که انتظارشو داشتم با حجم قابل توجهی از تاپیک هایی مواجه شدم با مضمون "از الان شروع کنم میشه؟" یا "از الان چیکار کنم"
      و میدونم که روند رو به افزایش خواهد داشت..
      نمیدونم الان که دارین این تاپیک رو میخونین اصلا منو میشناسین یا نه! ولی به طور خیلی خلاصه میخوام کنکور سال 98 خودم و جریاناتش رو تعریف کنم.. اصلا یادمه با همین هدف عضو انجمن شدم ولی هی به تعویق انداختم! ولی بالاخره امروز تصمیم گرفتم بنویسم و کنکور سال 99 ام رو هم بعد اعلام نتایج مینویسم
      میخوام فلاش بک بزنم به وقتی که نتایج اولین کنکورم اومد! یه رتبه ی نجومی(78000)که حتی سر جلسه به خودم زحمت وا کردن دفترچه رو هم نداده بودم و فقط رنگ کرده بودم راستش اصلا واسم مهم هم نبود! بعد شکست عمیقی که خورده بودم هیچ چیز دیگه ای برام مهم نبود..خیلی خلاصه اشاره میکنم که افسردگی خیلی شدیدی گرفتم و حتی یه بیماری فیزیکی-روحی به اسم "مازوخیزم/مازوخیسم" گریبانم رو گرفته بود. تنها چیزی که به ذهنم نمیرسید درس بود! درگیر رواندرمانی و این جریانا شدم..قرص و مشاوره و اینا آخرش بالاخره وجدانم به درد اومد که بسه این وضع که با مرده فرقی نداری..میخواستم خودمو تغییر بدم ولی نمیدوستم چجوری! میخواستم زندگیمو از اول برنامه ریزی کنم و بسازم ولی هیچ ایده ای از چجوریش نداشتم..ته دلم دوست داشتم درس بخونم ولی چون هیچی بلد نبودم به اون قسمت از ذهنم پر و بال نمیدادم..این کشمکش ها بین من و وجدانم تا اواخر بهمن 97 ادامه پیدا کرد.فقط میدونستم میخوام بخونم و نه میدونستم جریان چیه نه میدونستم از کجا بخونم از طرفی نه تو مدرسه گوش داده بودم به درس نه اصلا خودم خونده بودم دبیرستان رو من موندم و دو سه تا کتاب تست حتی نمیدونستم چی خوبه چی بد! تهیه کردن کتابایی که شنیده بودم نسبت به بقیه بهترن هم طول کشید و بالاخره با تحقیق هایی که بیشترش هم از مصاحبه های بچه های انجمن بود شروع کردم! هیچ وقت یادم نمیره چقدر درد داشت برام اولش.. حال روحی خراب و داغون داشته باشی و تصمیم بگیری بجای ریکاوری که خودش کلی وقت میگیره شانستو امتحان کنی...تو خونه دیدم اصلا نمیتونم چون هرجای اتاقم یادآور یه چیز بود و اصلا نمیتونستم بشینم تو اتاقم..تصمیم گرفتم برم کتابخونه بخونم..انقدر کم حرف و منزوی بودم که با هیچکس حرف هم نمیزدم..یادمه اکثر اوقات با گریه میخوندم ولی دیگه تصمیممو گرفته بودم و باید میخوندم و کم نمیاوردم..
      وقتی شروع کردم اوایل اسفند بود با پایه ی صفر کلوین! و حال روحی داغون و بدون هیچ یادگیری حتی تو مدرسه! عملا تنها چیزی که از ریاضی میدونستم همون جدول ضرب بود بدون اغراق و از زیست هم همون که بدن ما از سلول ساخته شده! بقیه درساهم که هیچی!زبانمم که همیشه خوب بوده..
      آزمون گزینه2 هم شرکت کردم از نابسامانی دربیام و حداقل با بودجه بندی اون پیش برم..اولین آزمونم هم یادمه رتبه معادل کنکورم شد 45000 منطقه 1 الان با خودم میگم کاش راهنمای خوبی داشتم و یا خودم با تجربه تر بودم و راه رو درست میرفتم..همیشه ته دلم ایمان داشتم میتونم..هدفم هم از همون اول پزشکی بود..حتی با اون رتبه ها هم ایمان داشتم میارم!!ولی متاسفانه حال روحیم ازبس نابود بود هر لحظه احساس خفگی و کوفتگی عضلات داشتم و هیچوقت نتونستم اونجوری که باید از ته دلم تلاش کنم..بارها خواستم هدفمو کوچیکتر کنم اما دلم راضی نشد چون میدونستم از پسش برمیام..عید یجورایی شروع کردم بقچه ای خوندن و زیست و شیمی و عمومی هارو به هر سختی بود دست و پا شکسته خوندم تموم کنم..ولی نتیجه آزمون بعد عیدم هم زیاد چشمگیر نبود 30000 منطقه!!ولی عجیب بود که هنوز به هدف پزشکی میخوندم!!درحالیکه رقبای من با ترازا و رتبه های بهتر از من امیدشونو از دست داده بودن و کشیده بودن کنار من ایمانی که به خودم پیدا کرده بودم نمیذاشت کم بیارم..میانگین درصد هام هم 20 اختصاصی(به زور) و 40 عمومی!!!(بازم به زور)..میدونستم من شانس قبولی ندارم ولی نمیدونم اون چی بود که نمیذاشت کم بیارم و هی میخوندم و انقدر عقب بودم و اصلا بلد نبودم انگار اصلا نمیخوندم!!!میخوندم سردرنمیاوردم بازم میخوندم..فک کنم برای هر درس زیست حدود 3 دور کتاب رو ریز به ریز میخوندم بعدش همونقدر درسنامه و باز هم برمیگشتم کتاب!اینجوری شد که گیاهی رو کلا حذف کردم+قارچ ها+ژنتیک از سوم!کلی درصد میشه ولی چاره ای نداشتم اصلا..از فیزیک هم کل دوم و اول رو حذف کرده بودم+حرکت دینامیک..نه وقتی داشتم نه پیش زمینه ای برای یادگیری..بیشترین عامل نتونستنم هم همون مشکل روحیم بود که باید درمان میشدم ولی نتونستم صبر کنم و اون سال رو کنکور ندم..قرص ها میخوابوندن ولی من به زور صبح ها 8 بیدار میشدم و شب هم 12 میخوابیدم و بدون اغراق اگه اون حالات خفگی بهم دست نمیداد خیلی مفید میخوندم..
      همینجوری خوندنم تا خود خرداد ادامه پیدا کرد و واقعا سرخورده شده بودم و فک میکردم واقعا دیگه باید بکشم کنار و نه درست و حسابی درمان شدم نه درست و حسابی خوندم!رتبه هامم همون 35000 الی 45000 بود!!
      میدونستم هرچی زمان بگذره حال من بهتر میشه ولی نمیدونستم چقدر باید صبر کنم! تا اینکه اوایل خرداد بود که استرس کنکور اومد سراغم و یه روز نشستم و اصلا بدون اینکه درس بخونم مباحثی رو که مونده بود و نخونده بودم رو نوشتم و تحلیل کردم..عملا از عمومی ها هیچی یادم نبود چون فقط یه دور عید خونده بودم!ریاضی و فیزیک هم هیچی داغون تصمیم گرفتم بشینم سوال کنکور حل کنم و جواباشو یاد بگیرم!زیست و شیمی هم همینطور..ولی یه نیروی عجیبی اون بازه اومد سراغم!انگار دیگه اون فاطمه ای که با گریه سر میز مینشست و میخوند نبودم!انگار میخواستم انتقام بگیرم از دنیا! اگه بگم همه ی خوندن هام یه طرف و اون یه ماه و نیم تا خود کنکور یه طرف اغراق نکردم!!! شب ساعت 3 میخوابیدم و صبح 7 بیدار میشدم!کلی ویتامین میخوردم و با قهوه و چایی بیدار نگه میداشتم خودمو و به خودم رحم نمیکردم اصلا!اینکه یه ماه مونده بود منو انقدر تحریک کرده بود که بجای گریه کردن اون مسئله ی خاص رو مینداختم گوشه ی ذهنم تا بهش فکر نکنم درحالیکه روانشناسم گفته بود سرکوب نکن و بذار هرچقدر زمان لازمه طول بکشه!ولی من دیگه انگار هیچی حالیم نبود!
      اون اراده ی وحشیانه ای که سراغم اومده بود بعد ها فهمیدم که روند بهبودم رو هم سرعت بخشیده بود!!!یه ماه تموم ساعت مطالعم رو از 7/8 ساعت که 3/4 ساعتش به زور مفید بود رسوندم به 15 ساعت مفید!!رنگم مثل گچ سفید میشد از بس بیخوابی میکشیدم ولی عمیقا رو هدفم که پزشکی بود مصر بودم!!!به هیچ چیز راضی نمیشدم حتی فکر کنم!!به سرعت رتبه هام کم و کم تر شد!3 تا آزمون تا کنکور داشتم که به ترتیب شدم 20000-18000و 14000..باورم نمیشد این حجم از پیشرفت!!!
      تو همون یه ماه که بازم از اول شروع کردم به خوندن تو کنکور نزدیک 40 درصد شیمی و زیست زدم و 20 درصد ریاضی و فیزیک با میانگین 65 عمومی!! رتبه ها اومد و شده بودم 15000 منطقه 1! واقعا برام قابل باور نبود که تو یه ماه از 40000 خودمو رسوندم به 15000..ولی یادمه انقدر سر کارنامه گریه کردم که فکر میکردن چون به هدفم نرسیدم دارم گریه میکنم!ول ی هیچکس نمیدونست که اون 15000 برام مثل معجزه بود..معجزه ی 1 ماهه!
      خودم رو مرور کردم و به خودم افتخار میکردم برای قوی بودنم!برای کم نیاوردنم!برای اینکه وقتی با رتبه 40000 آزمونا روبرو میشدم هنوزم به خودم ایمان داشتم..با اینکه میدونستم عملا قرار نیست پزشکی قبول شم با خودم نگفتم باشه حالا بذار بمونم برای سال بعد شروع میکنم!!!!!با اینکه با روانشناسم هم دعوام شد که جلسات مشاوره رو قطع کردم و به جاش قرص خوردم بازم خوشحال بودم! اون رتبه 15000 برام از هرچیزی ارزشمند تر بود..
      مهمترین مانع من شکست سنگین سال پیشش بود که مثل روح های تاریک دورمو گرفته بودن و نمیتونستم حتی 1 کلمه از چیزایی که میخونم بفهمم!از اینکه تو یه ماه اونارو کنار زده بودم به خودباوری رسیدم!
      جوری که با تموم شدن کنکور و اینکه دیگه درسی نبود که فکرم باهاش باشه بازم با حال بدم مواجه شدم ولی انقدر خودم رو باور کردم که باعث شد اصلا به انتخاب رشته فکر هم نکنم و از همون موقع بازم میگفتم پزشکی!و مطمئن به رسیدن بازم قدم گذاشتم رو مسیری که میدونستم اینبار با تجربه هام و بهتر شدن روحیه ام برام شیرین تر میشه علاوه بر همه ی سختی هاش..
      هدفم از اینهمه روده درازی این بود که حتی اگه شده به یه نفر تلنگر وارد بشه که دیر نیست!!باور کنه دیر نیست!من وقتی شروع کردم تو عمرم درس نخونده بودم!!!!واقعا برام شکنجه بود!!!! نمیفهمم اونایی رو که این بازه از زمان میخوان بذارن کنار و میگن برای سال بعد حتما میخونم!!!!
      بچه ها هم من هم خودتون میدونین که اگه 200 سال هم بمونین بازم نمیخونین!!!
      من عاشق آدمایی ام که بدون فکر کردن به نتیجه اش از جون و دل مایه میذارن!همیشه بودم..الگوی من هم همونا بودن..من رتبه 78000 رو به 15000 رسوندم!!با اینکه تقریبا به هرکی میگفتم میگفت برو آزاد بدون کنکور تو توی این مسیر چیزی نمیشه!بهم میگفتن زیاد هنر کنی نصفش کنی رتبه اتو! تازه از پدرو مادرم نگم که ذره ای امید نداشتن هیچ! تموم تلاششون این بود بیخیال شم!!

      روی صحبتم با توئه دوست کنکوریم!الان چقدر مونده؟؟؟تو واقعا در حد پارسال منی که حتی نمیتونستم بدون زمین خوردن راه برم؟!(حمله های متوالی عصبی)!!!فکرشم میتونی بکنی زندگیت تو قعرش باشه؟حتی مرگ رو هم تجربه بکنی و برگردی؟!
      آره دوست عزیزم روی صحبتم توئه که الان ناامید شدی چون دفعه پیش زیست رو زده بودی 60 الان زدی 40!!
      تویی که میگی امسال که گذشت!!بذار از تابستون شروع میکنم!!محکم شروع میکنم!!جدی شروع میکنم!!
      اینا همش وعده های توخالیه به خودت!
      چرا از همین الان شروع نکنی؟چرا خودتو باختی؟چرا دنبال حاشیه ای؟چرا از بحران فاجعه میسازی؟ فقط تو یه مسیری از زندگیت هستی که باید خوب طی کنی نه همه ی زندگیت! پایان این مسیر با خودته!
      نگو الان دیگه آخرای اسفنده و الان رقبام دارم جمع بندی میکنن! تو اشرف مخلوقاتی..خدا از روح خودش در تو دمیده
      خدا میگه "کن فیکون" پس تویی که روح خدایی داری هم میتونی بدست بیاری هرچیزی رو که اراده کردی! حتی اگر درگیر بیماری روانی باشی..حتی اگر همه ازت قطع امید کرده باشن..حتی اگر رغبت نمیکنی به خودت تو آینه نگاه کنی و حالت از خودت و سست عنصر بودنت به هم میخوره!
      به قلبت رجوع کن و اون ایمانی رو که باید رو پیدا کن و بزن تو گوش هرچی مزاحمه!!!
      همین الان شروع کن
      همین الان که داری این تاپیک رو تموم میکنی شروع کن!
      نه فردا و فرداهایی که نیومدن..

      گرچه منزل بس خطرناک است و منزل بس بعید
      هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

      بح بح ارغوان دختر پرتلاش شهر
      اولا تبریک بابت این اراده پولادینت که رها نکردی
      دوما چه بگویم که همشهری هستیم و یه ترک هیچوقت خسته نمیشه پس نمیگم خسته نباشید
      سوما زندگیت یجورایی شبیه منه
      چهارما آرزو میکنم تو کنکور امسال بدرخشی و بهترین نتیجه ممکن رو بگیری

      روی صحبتم حالا با بچه هاییه که رها میکنن ؛ بچه ها نمونه زیاده هرکس تو این مدت خونده و دنبال حاشیه نبوده برنده شده ولی هرکی نخونده رفته قعر جدول
      میدونید کل کنکور یه طرف صد روز اخرش یه طرف
      چون تو این صد روز بهانه ها زیاد میشه خیلیا میزارن کنار. خیلیا سوخت تموم میکنن خیلیا اسیر خواب های بهاری میشن خیلیا اعتماد بنفس کاذب میگیرن و میگن بلدیم و کنار میکشن خیلیا رو حاشیه ها میبره حاشیه هایی مثل اینکه کی تو این مدت تونسته یا کنکور عقب میفته و ...
      خواستم بگم این صد روز اگه کسی رتبه دو رقمی ازموناست یکم تنبلی کنه میشه پنج رقمی کنکور و یه کسی که رتبه پنج رقمی ازموناس یکم بخودش بیاد میتونه دو رقمی کنکور بشه
      حواستون باشه
      در اخر دعا میکنم همگی بجای دکتر و مهندس موفق شدن انسان موفقی بشیم که بیای دانشگاه میفهمی هررشته برای خودش کلی کار تو جامعه انجام میده و خوب بودن به قبولی تو رشته تاپ نیست.... تو هر رشته که انسان تصمیم بگیره دانشجوی معمولی اون رشته نباشه و یکم خلاقیت بخرج بده انسان موفقی میشه

    5. Top | #50
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط invinciblegirl نمایش پست ها
      تاپیک اشکمو در آورد
      یه شباهتایی بینمون هست و سختیایی که کشیدی تا حدودی درک میکنم اما فرقمون اینه که تو قوی هستی من ضعیف
      میدونی موفقیت حق تو و امثال تو و دوستمه که بنظرم یکی از قوی ترین آدمای دنیاست چیزایی رو کشیده و میکشه که از تصور من و حتی تویی که اینهمه سختی کشیدی خارجه اما مثل تو خیلی قویه و تازه به دوستاش روحیه میده و همیشه به اون و حالا به تو و امثال شماها غبطه میخورم
      و مطمئنم که با این روحیه به هر هدفی که بخوای تو زندگیت میرسی
      و امیدوارم که بتونم مثل تو بشم مثل دوستم بشم انقدر قوی که هیچی از پا درم نیاره

      یه وقتایی ناامیدی و خستگی میشه جزئی از وجود ما... ای کاش بکشیمش و فقط تلاش کنیم فقط تلاش بدون اینکه جا بزنیم...

      از صمیم قلبم امیدوارم یه روز بیای و تاپیک بزنی و بگی به هدفت رسیدی

      ممنونم واسه تاپیک فوق العاده ت
      موفق باشی
      نقل قول نوشته اصلی توسط invinciblegirl نمایش پست ها
      قهرمان پیشرفت تویی بقیه اداتو در میارن :*)
      متاسفم اگه ناراحتت کردم.حقیقت امر اینه که آدم خیلی چیزارو که نمیتونه بیاد بگه خب؟پس میایم گزیده هاش رو خلاصه تر میکنیم و میگیم به بقیه..اکثر دردها پنهانن تو سینه ها...واسه همینه که خیلی دردا به نظرمون مشترک میان ولی وقتی از جزئیاتش خبردار بشیم پر میبریم به این موضوع که واقعا درد خودش در نوع خودش سخته! پس به نوعی هممون مشترکات رو داریم! این جزئیات هستن که زخم رو عمیق تر میکنن..
      توام میتونی قوی باشی..همه میتونن ضعیف باشن!چون خیلی سادست! مثل بیدار شدن اول صبح میمونه!خوابیدن خیلی سادست که اکثرا انتخابش میکنن..برو ببین چند نفر تاحالا گرگ و میش صبح رو دیدن و قبل آفتاب بیدار شدن!!واقعا خیلی کمه!و من میگم که اولاش سخته..وخیلی هم سخته..همینه که میگن همیشهسخت ترین قدم اولین قدمه..شروع کن و میبینی دیگه ادامه ش رو خودبخود میری...
      خوشحالم که خوشت اومد و ممنونم که خوندی عزیزم
      برات آرزو میکنم بتونی تمام تلاشتو بکنیدختر شکست ناپذیر(طیق نام کاربری خودت )
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    6. Top | #51
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Ham1 نمایش پست ها
      سلام
      حرفاتون روحیه بخش بود. من از تابستان درس خوندن رو شروع کردم. یه مدت کوتاهی رو جدی خوندم بعد ولش کردم. همش امروز و فردا کردم، تنبلی کردم که زمان از دست رفت. طول سال تحصیلی هم فقط در حد امتحانات مدرسه خوندم.
      یهو به خودم اومدم دیدم اسفنده. خودمو جمع و جور کردم و با انگیزه شروع کردم که تو این مدتی که مونده یه رتبه خوب بیارم.حدودا یک هفته با میانگین ۸ ساعت درس خوندم. رفتم با یه مشاور صحبت کردم که بهم بگه چه طور تو این مدت کم بیشترین استفاده رو بکنم؟
      ولی اونم فقط گفت که دیگه دیر شده و از رقیبات جا موندی باید به فکر سال دیگه باشی. واقعا نابودم کرد. الان همه امید و انگیزمو از دست دادم. دارم دیوونه میشم.صحبت های شما کمی حالمو بهتر کرد ولی با این حال فکر می کنم واقعا دیر شده و باید به فکر سال دیگه باشم.
      برای همه آرزوی موفقیت دارم امیدوارم هیچ کس تو موقعیت من قرار نگیره.
      هدفم از این تاپیک همین بود که برسونم این منظور رو که دیر نیست!البته فقط و فقط به شرط خواستن ناامید شدن هم راحته و همه انجامش میدن و بهونه ی خوبیه
      تو عادی نباش و همون آدمی شو که برای همدیگه مثال بزنن همه
      بذار جمله آخرت رو اصلاح کنم.
      "امیدوارم هیچکس تو موقعیت من کم نیاره"
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    7. Top | #52
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Brah نمایش پست ها
      واقعا از بهترین تاپیک هایی بود که تو انجمن خوندم ...

      بریم که موفق باشیم
      ملسی
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    8. Top | #53
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط A.H.M نمایش پست ها

      بح بح ارغوان دختر پرتلاش شهر
      اولا تبریک بابت این اراده پولادینت که رها نکردی
      دوما چه بگویم که همشهری هستیم و یه ترک هیچوقت خسته نمیشه پس نمیگم خسته نباشید
      سوما زندگیت یجورایی شبیه منه
      چهارما آرزو میکنم تو کنکور امسال بدرخشی و بهترین نتیجه ممکن رو بگیری

      روی صحبتم حالا با بچه هاییه که رها میکنن ؛ بچه ها نمونه زیاده هرکس تو این مدت خونده و دنبال حاشیه نبوده برنده شده ولی هرکی نخونده رفته قعر جدول
      میدونید کل کنکور یه طرف صد روز اخرش یه طرف
      چون تو این صد روز بهانه ها زیاد میشه خیلیا میزارن کنار. خیلیا سوخت تموم میکنن خیلیا اسیر خواب های بهاری میشن خیلیا اعتماد بنفس کاذب میگیرن و میگن بلدیم و کنار میکشن خیلیا رو حاشیه ها میبره حاشیه هایی مثل اینکه کی تو این مدت تونسته یا کنکور عقب میفته و ...
      خواستم بگم این صد روز اگه کسی رتبه دو رقمی ازموناست یکم تنبلی کنه میشه پنج رقمی کنکور و یه کسی که رتبه پنج رقمی ازموناس یکم بخودش بیاد میتونه دو رقمی کنکور بشه
      حواستون باشه
      در اخر دعا میکنم همگی بجای دکتر و مهندس موفق شدن انسان موفقی بشیم که بیای دانشگاه میفهمی هررشته برای خودش کلی کار تو جامعه انجام میده و خوب بودن به قبولی تو رشته تاپ نیست.... تو هر رشته که انسان تصمیم بگیره دانشجوی معمولی اون رشته نباشه و یکم خلاقیت بخرج بده انسان موفقی میشه
      ممنون بخاطر حرفای قشنگت مرسی از آرزوی خوبت


      دقیقا ایشالا بعد کنکور هم یه تاپیک میزنم این موضوع رو بیشتر ریز بشم توش که موفقیت به رشته ی تاپ قبول شدن نیست!به بهترینِ خودت بودنه!
      چه بسا پزشک هایی هستن که آرزوی نقاش شدن یا هرچی که دوست داشتن رو با خودشون دفن میکنن و تو ذهن خودشون آدم موفقی نیستن
      بحث مفصلیه وقت حسابی میخواد
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    9. Top | #54
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      بچه ها تو خصوصی چند نفر ازم پرسیدن چجوری خوندم که اونقدر پیشرفت کردم.
      اینو بگم که برای برنامه ریزی این مدت باقی مونده بچه های رتبه برترمون خیلی بهتر از من میدونن چیکار باید کرد ولی تجربه خودم رو مینوسیم به عنوان صفر مطلق برای شروع کردن:

      زیست:اولین و مهمترین قدمم کتاب درسی بود.کتابامم تمیز و سالم و سفید بودن کارم راحت بوداول یه دور میخوندم ببینم اصلا چی به چیه! معمولا دور اول نمیفهمیدم مخصوصا پروتئین سازی و شارش رو یادمه اصلا نمیفهمیدم جریان چیه! وقتی بار اول میخوندم با اینکه زیاد نمیفهمیدم ولی یه طرح کلی برام ایجاد میشد که برفرض این فصل میخواد دستگاه تنفس رو توضیح بده و تا این بخش جانوران دیگه ست و بعدش انسانه..در همین حد تو ذهنم ایجاد میشد و دفعه دوم هم میرفتم سراغ کتاب.اینبار ریز به ریز و واو به واو میخوندم و تو ذهنم تحلیل میکردم و یه عادتی که همیشه دارم اینه که باید حین خوندن بنویسم که یاد بگیرم..دفعه دوم تقریبا میشه گفت میدونستم درس چیه و چیا گفته و اینا مونده بود مرحله ی به خاطر سپردن..یکی از بهترین راه ها برای من این بود که تصویرسازی میکردم..جلوی چشمم یه چیزی مثل پرده ی سینما تصور میکردم و هر چی میخوندم رو اونجا میدیدم و همونجا تحلیل میکردم..مثلا وقتی سرفه رو توضیح داده به خوندن متن و فهمیدنش بسنده نمیکردم و بدن انسان رو از داخل و جاهایی که درگیرش بود رو تصور میکردم..پایین اومدن زبان کوچک و حتی مژک های بینی رو هم میدیدم و تصور میکردم..تو مبحثی مثل میتوز و میوز که اشکال عمده داشتم سلول رو با کروموزوم هاش موقع تقسیم شدن تصور میکردم و به جرئت میتونم بگم درس های تحلیلی که اونجوری خوندم هنوزم با اینکه بغضیاشون رو امسال هنوز نخوندم کاملا خاطرم هست.و بعدش میرفتم سراغ درسنامه و با تصور کرده های خودم مطابقتش میدادم و بعدش یک در میون مثلا 20 تا تست آموزشی میزدم..برای درسای حفظی مثل درس انتخاب طبیعی و پویایی جمعیت و اینا راهم این بود که بار اول که کتاب رو میخوندم صدای خودم رو ضبط میکردم و برای بار دوم دیگه متن رو نمیخوندم و صدای خودم رو که حتی متن رو تحلیل هم میکردم گوش میدادم.هر پاراگراف که میخوندم همون پاراگراف رو یه دور هم به زبون خودم توضیح میدادم تو ویس و وقتی گوش میکردم تمام حواسم رو به تصور کردن و تحلیل جملاتم میسپردم و بعدش بازم تست.
      حالا حتما میگید چرا اینجوری که میخوندی چرا اینقدر کم زدی؟خب من 1 ماه وقت داشتم همه شو جمع کنم خیییلییییی از مباحث رو حذف کردم که واقعا درصد قابل توجهی ازشون میاد..
      شیمی رو هم با مبتکران میخوندم و برای منی که افسردگی داشتم لحن شوخ بهمن بازرگان باعث میشد همون بار اول که میخونم تو خاطرم بمونه.از شیمی هم محلول مسائل+اسید وباز+الکترو شیمی حذف کرده بودم چون زمان زیادی لازم داشتم بخونم و یاد بگیرم!
      فیزیک و ریاضی رو واقعا هیچ حرفی ندارم بگم!20 درصد زده بودم که اونم مدیون حل کردن کنکور های داخل و خارج تجربی 93الی 97 بودم!با جواب یاد میگرفتم و برای هر مبحث فقط فرمول هاشو حفظ میکردم..

      عمومی:
      زبانم همیشه خوب بوده پس نمیتونم نسخه کلی بپیچم.در بدترین حالت 70 میزدم..ولی نذاشتمش کنار بعضی گرامر هارو که توشون مشکل داشتم مثل مبحث فعل مجهول رو از درسنامه میخوندم و باقی وقت رو فقط نشستم زرد عمومی زدم از 93تا97 تو کنکورم هم 73 زدم.
      ادبیات:اولین کاری که کردم آرایه هارو خوندم بعد زبان فارسی رو بجز ویرایش بعدش دیگه هیچی زرد عمومی زدم باز.ولی زرد عمومی رو فقط نمیزدم رد شم ها!!!قشنگ میخوندم!!هر آرایه ای بلد نمیشدم باز میرفتم میخوندم و اینا..که لغت و تاریخ رو از ادبیات نخوندم و توکنکور 50 زدم.
      عربی ترجه اش رو مدیون دی وی دی واعظی ام ولی قواعد رو از رو گاج سفید خوندم و تو کنکور وقت نکردم درک مطلب رو بزنم و تو یکی دو تا از قواعد اشکالم مونده بود و 56 زدم اینو.
      دینی رو هم که کل یه ماه رو بدون کتاب فقط یوسفیان پور نگاه کردم که اونم تموم نکردم و فک کنم دینی رو هم 50 زده بودم.ولی اگه وقت داشتم دی وی دی نمیدیدم و خودم تحیلیلی میخوندم



      پی نوشت:میخواستم پست بعدی تاپیک رو رزرو کنم برای این یادم رفت!امیدوارم دیده بشه!
      پی نوشت 2:اگر سطح صفرید و اینجوری بخونید و حذفیات نداشته باشید بیشتر از درصدای پارسال من کسب میکنین
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)
      ویرایش توسط spring__girl : 25 اسفند 1398 در ساعت 21:17

    10. Top | #55
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      شدیدا الهام بخش بود داستانت
      coming soon...

    11. Top | #56
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط erfan2001 نمایش پست ها
      شدیدا الهام بخش بود داستانت
      مرسی
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    12. Top | #57
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      uP

    13. Top | #58
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      کم بیارین

    14. Top | #59
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      عزیزِ دلم
      عزیزِ دلم
      عزیزِ دلم
      مطمئنم می‌درخشی
      مطمئنم

      stars can't shine without darkness

    15. Top | #60
      کاربر نیمه فعال

      Mashkok
      نمایش مشخصات
      کم بیارید
      Responsible for the MEMEs of the association

    صفحه 4 از 7 نخستنخست ... 345 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن