فایل پیوست 91926
سلاااام به شمایی که این پست رو می خونی
امروز به اصرار مادرم با یه رتبه برتر صحبت کردم ( بهش می گفتن مشاور!!!) رتبه 12 منطقه 2 ( سالش رو نمیگم
)
شرایطم رو براش توضیح دادم و گفتم از کی شروع کردم و... بعد ده دقیقه این جواب رو شنیدم :
هه!!!! چه خیال باف !!! مردم از تابستون و مهر شروع کردن و الان دارن جمع بندی میکنن،بعد شما میگی داری درس جدید می خونی ؟؟!! حتی در حدی نبینمت که راهنماییت کنم ! چون با این بلندپروازی هات کار دست همه میدی !!!! بعد فردا میری میگی فلانی مشاور بدی هست : )
من اولش زبونم بند اومد
یه بند حرف (ور ور ) میزد ... حرف هاش ( ور ورهاش) که تموم شد ، گفتم به حال جامعه ای که تو رتبه برترشی و قراره روزی پزشکش بشی باید زار زار گریه کرد ... همینکه آدمی مثل تو با این ذهنیت، تونسته ..من که هیچ هرکی از الان هم شروع کنه میتونه : ) منتها فکرش باید درست باشه ... اسم و فامیل رو گفتم و خداحافظی کردم : )
با این اتفاق من پتانسیل این رو داشتم ،که امروز رو کلا گریه کنم و درس نخونم و از فردا هم بگم نمیشه ،نمی تونم و... اما من این کار رو نکردم : )
طبق معمول رفتم سراغ دفتر دلبرم
اهدافم رو مرور کردم ،برنامه ام رو منظم تر کردم،گنجه قدیمی که زیرزمین ذهنم گذاشته بودم رو بیرون کشیدم و دو سال پیش رو مرور کردم ،رفتم پشت بوم خونه و یه نفسی تازه کردم (باد بهاری وقتیکه به صورتت میخوره و موهات رو تکون میده ،خیلی لذت بخشه)...
امروز دوباره دست خودم رو گرفتم تا زمین نخوره ... یاد گرفتم که هیچ کسی جز خودم ،نمیتونه قدمی به اهدافم نزدیکم کنه : )
پ.ن1: دفتری تو عکسه، همون دفتر دلبرمه : ) خودم جلد و برگه هاش رو درست کردم ..
پ.ن2: سال دوم دبیرستان بودم .بعد از اینکه دکتر گفت چشم هات 25% ضعیفه ،اونقدر خوشحال شدم که حد نداشت
( الان که به اون روز فکر میکنم گریه ام میگیره!
) از اون روزا عینک زدم ..بعد از دوسال نمره چشمم 1 شد تا پارسال ... از تابستون 97 تا بهار 98 نمره شون به 4 رسید
همش فکر میکردم شیشه عینک کثیفه که نمی بینم
وقتی رفتم دکتر ،فورا گفت کنکوری هستی ؟!
( انگار مهر زدن به پیشانی مون !!کنکوری !!) الان هم داره اذیت میکنه ،باید باز برم دکتر