سلام
اگر خدایی نکرده زبونم لال بهتون بگن یه هفته وقت دارین و بعد از اون میمیرین چکار میکنین
خواهشا فکر کنین و جواب رو بنویسین
همین یه هفته
یکسال
خب خوبیش اینه این تاپیک دروغه و جای جبران هرکدومتون 40سال بیشتر وقت دارین
گزینه 4 هم الکی گزاشتم چهار گزینه ای شه
سلام
اگر خدایی نکرده زبونم لال بهتون بگن یه هفته وقت دارین و بعد از اون میمیرین چکار میکنین
خواهشا فکر کنین و جواب رو بنویسین
میرفتم مسافرت
هرروز با طلوع خورشید بیدار میشدم
کل روزو تو طبیعت میگشتم
گلا رو بو می کردم،کسایی که دوسشون دارمو محکم بغل می کردم ودیگه به این فکر نمی کردم که فردا قراره چی پیش بیاد..
از کناز خانوادم تکون نمیخوردم و از نفساشون نفس میکشیدم
The moon is always alone...
ویرایش توسط Lagertha : 07 اسفند 1398 در ساعت 10:35
برا پسر خاله ی کوچیکم یه کادو میخریدم و سعی میکردم اون کتکایی ک بهش زدمو، داد و بیدادایی ک سرش کردمو از دلش دربیارم
یه وصیت نامه مینوشتم و تو اون وصیت نامه از بابا و مامانم عذرخواهی میکردم که کلی سرشون داد زدم و دعواشون کردم و بی احترامی کردم
بعدشم کلی قرآن میخوندم و صلوات میفرستادم و ثوابشو میدادم به اونا که پشت سرشون غیبت کردم، مسخرشون کردم، احیانا تهمت زدم یا قضاوت اشتباه کردم
یه سر با هواپیما میرفتم مشهد زیارت و برمیگشتم
با احساسات یه نفر بازی کردم یه زمانی، ازش حلالیت میخواستم. هرچند قبلا هم خواستما
و دیگه همینا فعلا
خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا
یه بلیط میگرفتم میرفتم لندن شایدم مصر شایدم ایتالیا ولی یکی از این سه تا رو میرفتم حتمااونجا هم یکارایه خلافه شرعی انجام میدادم و دیگه بر میگشتم دیگه شایدم میموندم تهران کتابامو مفتی اهدا میکردم دوستان دوچرخه و گوشیم هم میدادم به یکی که نیاز داره شاید پولشو نداره شاید شاید نمیدونم باید فکر کنما ولی شاید یه فرده بخصوصی رو هم ترور میکردم بلکه حداقل یه ملت راحت شن از دستشاگه قرار بود بدنیا بیام 19 سال اینجوری زندگی کنم بعد همینقدر پوچ از دنیا برم بعید میدونم یک لحظه از اون یک هفته باقی مونده رو واسه دعا و عبادتو زیارتو از اینجور چیزا میسوزوندم
میدونی من مخالف چیم؟ مخالف یه فکرم! یه فکر که این حقو میده تحمیلش بکنی بهم.
تو طول روز عرض شب من به دنبال سه بخشم
که ( آ ) اولش کلاهی رو سرش نباشه
( را ) دومش منو وصل کنه به بخش سومش (مش)
من زنده میشم حتی با حضور ناقصش
تو یه لکه نور نشونم بده
تا من دنیایی بسازم با انفجارو تابشش
تا جایی که بتونم نمازایی که نخوندنم میخونم
از مردم حلالیت طلب میکنم
امانتایی که به ادمای مهم زندگیم هستو میدم
و میخندم و میچرخم و تفریح میکنم
یدونه ام کتاب میخونم
بعدش اون ۷ روز تموم میشه
و میرم پیش همونی که وقت گریه هام لبخند زد ❤
25 : 32 : 13 : 00
میدونی من مخالف چیم؟ مخالف یه فکرم! یه فکر که این حقو میده تحمیلش بکنی بهم.
تو طول روز عرض شب من به دنبال سه بخشم
که ( آ ) اولش کلاهی رو سرش نباشه
( را ) دومش منو وصل کنه به بخش سومش (مش)
من زنده میشم حتی با حضور ناقصش
تو یه لکه نور نشونم بده
تا من دنیایی بسازم با انفجارو تابشش
الان ک بیشتر فک میکنم، مخم سوت میکشه
من دوران ابتدایی خیلی بچه هارو کتک میزدم، اذیتشون میکردم
یه بنده خدایی رو سپرده بودن دست من ک مثلا باهاش کار کنم که درسش بهتر شه، با خط کش سیاه و کبودش کردم یه بار
یه دختره رم بعد مدرسه تو کوچه زدمش البته دو سه بار فقط
یه دختره رم که حداقل هفته ای دو سه بار میزدمش. خیلی کثیف بود و ژولیده بود همیشه حموم نمیرف، دست ب موهاش میزدیم در میومد. منم موهاشو میکشیدم. خاعک دو عالم تو سرم الان برا همینه دیگه دارم کچل میشم، کلی قرص و روغن و ژل و اینام استفاده میکنم باز موهام میریزه
راهنماییم ک بودم تقلب بچه هارو لو میدادم
بد ها خوب ها ک مینوشتم میرفتم تحویل ناظم میدادم اونم پدر اون بدهارو درمیاورد
یه بار به یکی گفتم دوسش دارم اما بخاطر منافعم وللش کردم. بدون اینکه به ضربه ای ک میخوره فک کنم
من از کدوم باید حلالیت بخام؟
چرا انقد نفهم بودم من؟
یه هفته که سهله عمر نوح میخاد من این غلطای 21 سالمو جبران کنم
خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا
[quote=a.h.m;1565312]تاپیک رو باید تو بخش تفریحی میزدی نه دانش اموزی
این یک هفته رو بدون دغدغه مرگ زندگی میکردم چون میدونستم ته روز هفتم میمیرم و زندگی بی نهایت وجود نداره[/quotقصدم همین بود بزنم توی تفریحی ولی بلد نبودم
خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا
ویرایش توسط samar_98 : 03 دی 1398 در ساعت 00:52
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)