خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
    نمایش نتایج: از 16 به 26 از 26
    1. Top | #16
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط NiNi نمایش پست ها
      سلام انجمنی های عزیز..منو که حتما میشناسید گفتم یک مدت میرم و برمیگردم نتیجه رو بگم که چی شد..خب، نشد. تا الان که تصمیمی برای دوباره کنکور دادن ندارم..راستش رو بخواین خیلی سخته برام. از نظر روحی کم آوردم و خیلی فاصله بین من و درس و دنیای خارج از خونه افتاده. توان رو در رو شدن با دنیای واقعی رو ندارم و همیشه با تلویزیون و نت خودم رو سرگرم میکنم. همه ی تلاشم رو میکنم که یادم بره باید دانشگاه برم. باید پامو از این خونه بذارم بیرون. وقتی یهو یادم میاد 23 سالمه و تنهایی از در خونه نمیتونم برم بیرون، وحشت میکنم که من چجوری قراره یک ماه دیگه برم دانشگاه؟ من حتی نمیدونم چجوری ثبت نام میکنن دانشگاه. اصلا حرف زدن و ارتباط با مردم رو بلد نیستم. به خدا وحشت کردم یهو تو دلم خالی میشه. مثل جهنم میمونه برام. عمیقاً غمگین و افسرده ام که از قافله ی دوستام عقب افتادم. دلم برای دوران دبیرستانم و شهرمون تنگ شده. الان چندین ساله اومدیم یک شهر دیگه. به خدا وقتی فیلم میبینم گاهی یک نشونه کافیه که منو یاد دوران شیرین مدرسه بندازه و غم همه وجودمو میگیره. انقدر حسرت زمان از دست رفته رو میخورم..روزای دبیرستان که میتونستم درس بخونم..یا حداقل کاش اصلاً پشت نمیموندم میرفتم دامپزشکی..احساس عذاب وجدان و طرد شدگی عجیبی دارم..بغض بزرگی دارم که عین خوره افتاده به جونم. چیکار کنم بچه ها؟ رفتم روانشناس فقط گوش کرد هیچ فایده ای نکرد..ببخشید که تو این بخش گذاشتم نمیدونستم حرفم مالِ کدوم بخش حساب میشه.
      به چنتا نکته توجه کن!

      ۱. همیشه ی همییییشه! اوضاع از چیزی که فکر میکنیم بهتره! ما همیشه اوضاع رو بدتر از چیزی که میبینیم و تصور میکنیم! (قیافه‌...رفتار.. اخلاق و... اکثراً بهتر از چیزی هستیم که فکر میکنیم!)

      ۲‌. همه وقتی می‌خوان به جای جدیدی پا بذارن تا حدودی استرس میگیرن و حس خوبی ندارن!
      خود منم ازین ترس ها داشتم ...واردش که بشی میبینی همون دبیرستانه...اصلا هم فرق نداره...

      ۳. همیشه همه چیز فقط اولش سخته!!!
      میخوای درس بخونی؟ شروع که بکنیش میبینی ادامه دادنش آسون تره... ..از یه چیزی میترسی؟ دفعه دوم که باهاش برخورد داشته باشی می‌بینی اونقدرام ترس نداره... میخوای اعتیادت به یه چیزی رو ترک کنی؟ اینم فقط اولش سخته!
      همیییشه همه تصمیما همینجوریه!


      بعدشم..منم بلد نبودم چجوری باید دانشگاه ثبت نام کرد . فقط دیدم یه دانشگاهی قبول شدم و پا شدم رفتم دانشگاه... خودشون اعلانیه و اینا زده بودن واسه ثبت نام!

      یه‌نکته دیگه اینکه واقعا نباید خودتو جدا از بقیه بدونی! بقیه هم همشون ازین ترسا دارن داشتن!
      بعضیاشون تو این تاپیک بهش اعتراف کردن بعضیام نکردن ..ولی همه یه insecurity هایی دارن واسه خودشون!

    2. Top | #17
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط amirabedini68 نمایش پست ها
      بله عزیز من سخته...
      طرف میگه ۲۳ سالشه‌...دوست نداره دیگه بمونه پشت کنکور!
      کار درستی هم میکنه! هنوز فوق‌العاده جوونه و فرصت زندگی داره ...بخواد بمونه پشت کنکور بازم باید فرسوده بشه!! و احتمال قبول نشدنش هم هست به هر حال!
      از طرف دیگه یه دختره و لزومی نداره بخواد شغل پر درامدی داشته باشه! (می‌دونم! می‌دونم قبول شدن تو رشته تاپ فقط بخاطر درامدش نیست... ولی خب اونم یه فاکتوره! و دارم میگم که این فاکتور برای یه مونث نیاز محسوب نمیشه! چون مسئولیتی در قبالش نداره)
      از طرف دیگه! هدف از این تاپیک اصلا درس خوندن یا نخوندن نبود..! طرف داره میگه من نیاز به کمک دارم تو بدتر میزنی تو سرش که چرا درس نمیخونه؟
      تحصیلات با ارزشه ولی همه چیز نیست...

      برادر من مگه من میگم الا و بلا بشینه درس بخونه ؟ والا من خودم دختر داشته باشم دیدم درس نمیخونه میفرستمش بره آرایشگری یاد بگیر هم کلی توش پول داره هم کلی تنوع

      من میگم قدر وقتشو بدونه ، اگه میخواد درس بخونه بسم الله بخونه بدون اینکه بهانه بیاره ؛ اگه نمیخواد درس بخونه اینم کلی راه برای موفق شدن تو زمینه های دیگه هست ؛ با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه اینو هم تو میدونی هم من هم بقیه

    3. Top | #18
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط hamed70t نمایش پست ها
      برادر من مگه من میگم الا و بلا بشینه درس بخونه ؟ والا من خودم دختر داشته باشم دیدم درس نمیخونه میفرستمش بره آرایشگری یاد بگیر هم کلی توش پول داره هم کلی تنوع

      من میگم قدر وقتشو بدونه ، اگه میخواد درس بخونه بسم الله بخونه بدون اینکه بهانه بیاره ؛ اگه نمیخواد درس بخونه اینم کلی راه برای موفق شدن تو زمینه های دیگه هست ؛ با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه اینو هم تو میدونی هم من هم بقیه
      مشکل من اینه که این دوستمون داره درباره این صحبت می‌کنه که نمیتونه ارتباط اجتماعی داشته باشه! ترسیده و محیط بیرون واسش یه معضل شده!
      بعد شما اومدی میگی چرا درس نمیخونین آی مردم

    4. Top | #19
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      من نوشته همتون رو خوندم و ممنونم از توجهتون..منتها خوندنِ مشکلات بقیه و راهکار دادن خیلی راحته..باید این وضعیت منو زندگی کنید که بفهمین چقدر سخته. چقدر همه چیز بهم ریخته تو زندگیم مثل یه کلاف سردرگم. خیلی دو دلم. خیییییلی. احساس میکنم خیلی شکست خوردم پشت سر هم. خیلی همه چیز بهم ریخت. حس میکنم از قافله جا موندم. حس میکنم مالِ هیچ جا نیستم. تنها تو یه بیابون موندم. من خیلی روانشناسی دوست دارم ولی خانواده ام نمیذارن و همش سرم داد میزنن و میگن باید رشته ای بخونی که خاص باشه وگرنه آبروی خانوادگی ما میره.. الا و بلا تاپ 3. خسته شدم خسته. به هر دری میزنم قفله. دلم می‌خواد برای کنکور بخونم ولی مطمئنم الان نمیتونم چون درونم آشوبه. باید برم دانشگاه و وقتی به ثبات و آرامش رسیدم برای کنکور بخونم. به خدا وضعم جهنمه.جهنم.
      To the hope of it all..

    5. Top | #20
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      امیدوارم برات بهترینا رقم بخوره و دچار روزمرگی نشی

    6. Top | #21
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      توی امتیاز هم بهت گفتم : )
      امیدوارم هرچه زودتر به آرامش برسی دخترخوب.

    7. Top | #22
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      مدیر برتر

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      یه کلاس زبان بنویس
      ترجیحا مکالمه ای چیزی
      نمون تو خونه اصلا
      تعریف من همیشه بلوا کنه
      مثه شیطانی که تنها شده

    8. Top | #23
      کاربر حرفه ای

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      عادیه چون همش کنج خونه پا کتاب بودی دلیلشه

      برو کتاب خونه یکم اجتماعی شی میبینی هیچی نیست
      من واسش حرف آخر بودم اما اون آلاء دوست داشت

    9. Top | #24
      همکار سابق انجمن
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط NiNi نمایش پست ها
      سلام انجمنی های عزیز..منو که حتما میشناسید گفتم یک مدت میرم و برمیگردم نتیجه رو بگم که چی شد..خب، نشد. تا الان که تصمیمی برای دوباره کنکور دادن ندارم..راستش رو بخواین خیلی سخته برام. از نظر روحی کم آوردم و خیلی فاصله بین من و درس و دنیای خارج از خونه افتاده. توان رو در رو شدن با دنیای واقعی رو ندارم و همیشه با تلویزیون و نت خودم رو سرگرم میکنم. همه ی تلاشم رو میکنم که یادم بره باید دانشگاه برم. باید پامو از این خونه بذارم بیرون. وقتی یهو یادم میاد 23 سالمه و تنهایی از در خونه نمیتونم برم بیرون، وحشت میکنم که من چجوری قراره یک ماه دیگه برم دانشگاه؟ من حتی نمیدونم چجوری ثبت نام میکنن دانشگاه. اصلا حرف زدن و ارتباط با مردم رو بلد نیستم. به خدا وحشت کردم یهو تو دلم خالی میشه. مثل جهنم میمونه برام. عمیقاً غمگین و افسرده ام که از قافله ی دوستام عقب افتادم. دلم برای دوران دبیرستانم و شهرمون تنگ شده. الان چندین ساله اومدیم یک شهر دیگه. به خدا وقتی فیلم میبینم گاهی یک نشونه کافیه که منو یاد دوران شیرین مدرسه بندازه و غم همه وجودمو میگیره. انقدر حسرت زمان از دست رفته رو میخورم..روزای دبیرستان که میتونستم درس بخونم..یا حداقل کاش اصلاً پشت نمیموندم میرفتم دامپزشکی..احساس عذاب وجدان و طرد شدگی عجیبی دارم..بغض بزرگی دارم که عین خوره افتاده به جونم. چیکار کنم بچه ها؟ رفتم روانشناس فقط گوش کرد هیچ فایده ای نکرد..ببخشید که تو این بخش گذاشتم نمیدونستم حرفم مالِ کدوم بخش حساب میشه.
      سلام

      بذار یه داستان واقعی براتون بگم.

      یه خانمی شاگردم بودن سال 92 بود. ایشون 30 ساله بودن و هنوز پشت کنکوری تجربی. (با یه حساب و کتاب ساده می بینید که می شه 12 سال تمام) درسته که 30 سالشون بود ولی باطنا هنوز تو همون سن 18 سالگی مونده بودن. خیلی برای من کار با ایشون سخت بود. اون موقع تو گروه مشاوره ای مون روانشناس داشتیم. باهاشون قضیه رو مطرح کردم آروم آروم براشون تفریحات غیر درسی مثل رفتن به سینما، تئاتر، موزه، رستوران، حتی باشگاه رو پیشنهاد دادن و بعد 3 ماه رفتن به باشگاه یک ساعت صبح ها یک ساعت عصر ها.

      مشکل ایشون از همین تو خونه موندن بود. دروس و روش مطالعه رو بلد بودن، حتی به قدری کتاب ها رو خوب حفظ کرده بودن که مثلا در مورد زیست می گفتم فلان شکل خیلی مهمه تا کوچکترین جزئیات شو می دونستن. بعد سر کنکور دچار استرس شدید می شدن از دیدن چهره های نا آشنا و کار خراب می شد. اون سال به کمک روانشناس و خانواده شون 12 تا آزمون آزمایشی شرکت کردن. ساعت مطالعه شون رو همون 8 ساعت همیشگی حفظ کردیم که به بقیه برنامه های غیر درسی برسن. جمعه ها رو برای این کار ها در نظر گرفتیم و در آزمون فکر کنم 5 ام بود که جواب خوبی گرفتیم. درصد ها عالی شده بود. وقت کم نیاورده بودن. حالشون سر جلسه بهم نخورده بود. حتی آدمی به این منزوی طوری، تونسته بود با یکی دو نفر از شرکت کننده ها دوست بشه و در ارتباط باشه. اون سال هم پزشکی رشت قبول شدن. الان اطلاع زیادی ازشون ندارم ولی شنیدم ازدواج کردن و الان علاقه مند هستن که تو تخصص قلب وارد بشن.

      شما هم سعی کن فعالیت های اجتماعی رو شروع کنی. حتما موثره. با موزه رفتن شروع کن. بعد با خانواده یه سینما برو. تئاتر عالیهههههه از دست نده. آروم آروم خوب می شی.

      دکتر روانشناس خیلی خوبه که رفتید دکتر اعصاب و روان هم خیلی کمک می کنه منتها دارویی بیشتر.


      موفق باشید و مطمئن باشید درست می شه.
      مشاوره تحصیلی و برنامه ریزی کنکور

      در اولین فرصت به سوالتون پاسخ داده خواهد شد.

    10. Top | #25
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Aryan- نمایش پست ها
      سلام

      بذار یه داستان واقعی براتون بگم.

      یه خانمی شاگردم بودن سال 92 بود. ایشون 30 ساله بودن و هنوز پشت کنکوری تجربی. (با یه حساب و کتاب ساده می بینید که می شه 12 سال تمام) درسته که 30 سالشون بود ولی باطنا هنوز تو همون سن 18 سالگی مونده بودن. خیلی برای من کار با ایشون سخت بود. اون موقع تو گروه مشاوره ای مون روانشناس داشتیم. باهاشون قضیه رو مطرح کردم آروم آروم براشون تفریحات غیر درسی مثل رفتن به سینما، تئاتر، موزه، رستوران، حتی باشگاه رو پیشنهاد دادن و بعد 3 ماه رفتن به باشگاه یک ساعت صبح ها یک ساعت عصر ها.

      مشکل ایشون از همین تو خونه موندن بود. دروس و روش مطالعه رو بلد بودن، حتی به قدری کتاب ها رو خوب حفظ کرده بودن که مثلا در مورد زیست می گفتم فلان شکل خیلی مهمه تا کوچکترین جزئیات شو می دونستن. بعد سر کنکور دچار استرس شدید می شدن از دیدن چهره های نا آشنا و کار خراب می شد. اون سال به کمک روانشناس و خانواده شون 12 تا آزمون آزمایشی شرکت کردن. ساعت مطالعه شون رو همون 8 ساعت همیشگی حفظ کردیم که به بقیه برنامه های غیر درسی برسن. جمعه ها رو برای این کار ها در نظر گرفتیم و در آزمون فکر کنم 5 ام بود که جواب خوبی گرفتیم. درصد ها عالی شده بود. وقت کم نیاورده بودن. حالشون سر جلسه بهم نخورده بود. حتی آدمی به این منزوی طوری، تونسته بود با یکی دو نفر از شرکت کننده ها دوست بشه و در ارتباط باشه. اون سال هم پزشکی رشت قبول شدن. الان اطلاع زیادی ازشون ندارم ولی شنیدم ازدواج کردن و الان علاقه مند هستن که تو تخصص قلب وارد بشن.

      شما هم سعی کن فعالیت های اجتماعی رو شروع کنی. حتما موثره. با موزه رفتن شروع کن. بعد با خانواده یه سینما برو. تئاتر عالیهههههه از دست نده. آروم آروم خوب می شی.

      دکتر روانشناس خیلی خوبه که رفتید دکتر اعصاب و روان هم خیلی کمک می کنه منتها دارویی بیشتر.


      موفق باشید و مطمئن باشید درست می شه.
      بله خونه موندن باعث همه مشکلاتمه..بازم میرم روانشناس ولی ایندفعه درست حسابی‌شون.
      To the hope of it all..

    11. Top | #26
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      بچه کجایی؟ بیا من خودم دستتو میگیرم میبرمت بیرون حال کنیم. انقدر ناراحتی نداره وارد دانشگاه شدن. برو چهار تا دوسته جدید پیدا میکنی خیلی ام حال میده. سعی کن توی جمع ها حضور داشته باشی همین. خود به خود موتورت راه میفته.

    صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن