سلام
راستش یکی یک تاپیک انگیزشی زده که حسابی داغ دلمو تازه کرد طرف میگه یکی رو پیدا کن پشتت باشه تا انگیزه بشه واسه کنکور، با این فرمون بخواین پیش برین ی جا بدجوری میخورین زمین، به آدما نباید تکیه کرد
من هیچوقت از بچگی اهل نال زدن نبودم... بین آشناها معروفم به ریختن تو خودم، هفته پیش پام بدجوری گرفته بود دکتر بهداری ارتش گفت رگ سیاتیکه البته خفیف بخاطر فشار عصبی، ی هفته استعلاجی نوشت و گفت درس نخون و حسابی بخواب، ی راس رسیدم خونه رفتم کتابخونه، خدا خودش شاهده جلو خونوادم پامو محکم میکوبم زمین که لنگ نزنم نفهمن حالا چرا دارم مقدمه میبافم؟ میخوام بگم اینجا تو مجازی مینویسمش که آدماش در عین اینکه منو نمیشناسن و نمیبینن ولی کاملا واقعین این چیزی که میخوام بنویسمم تو دنیای واقعی فقط رفیق هم خدمتیم میدونه و بس ، مینویسم اینجا که بشه همون چاهی که از قدیم معروفه و ناله هاشونو میریختن اونجا که کسی نفهمه
یکی که پشتت باشه؟ من همچین کسیو داشتم، یکی بود که ازم خواست و ازش خواستم همیشه باهم باشیم، با خودم نشستم فکر کردم بهش گفتم اینجوری که بابات جنازتم رو دوش من نمیندازه کامل آس و پاسم گفت میخوای چیکار کنی؟ تصمیمی رو که کل شب بیدارم نگه داشته بود تا بهش برسم رو ریختم رو دایره دوباره درس خوندنو از سر میگیرم دکتر میشم تا دیگه کسی نه نیاره تو کارمون قبول کرد ، همیشه پایه بود واسم عاشق همین اخلاقش بودم ، مردونه چسبیدم دیپلم ناقصم رو به یک ماه کردم کامل شیش ماه دیگه وقت داشتم ی ضرب پیش دانشگاهی رو خرداد قبول شدم سال بعدش شدم 4600 گفت میری پرستاری؟ گفتم نه بهت قول دادم دکتر شم...خندید
نتونستم مرخصی دانشگاه بگیرم مجبور شدم بیام خدمت قرار گذاشتیم اون بمونه و من تو سربازی بخونم که بشم همونی که قول داده بودم، تا وقتی بود ده دوازده ماه خدمتم مثل برق گذشت ، هر موقعیتی که پیش میومد میخوندم، بدجوری هم میخوندم، اونقدر که دیگه شک نداشتم که خدمتم تموم شه قبولم، هم تو کارنامه سنجش هم تو دل خانوادش
جواب نمیداد تلفنشو، بدجور نگران شدم دم دانشگاهش سراغشو از دوستاش گرفتم منو دید ولی تو روم نگاه نکرد، برگشت رفت فهمیدم چی شده، دوستاش گفتن چی شده، رفته بود با یکی از همون پسرایی که همیشه حالم بهم میخورد ازشون ، اینایی که هیچی نبودن و هیچی بلد نبودن جز خرج کردن از جیب باباشون، بهش گفته بودم ازین پسرا بدم میاد، خندیده بود و گفته بود منم همینطور، چی شد پس ی دفعه؟ اقا عروسیشون جالب بود پسره خرج عروسی رو باباش داده بود ماشین زیر پاش از باباش بود خونه از پول باباش، کارشم با پارتی باباش
برگشتم خدمت دیگه نا نداشتم هیچ کاری کنم به قول کرمانجا هیچی خوش نمیومد، روزام نمیگذشت رفیقم نشست بغلم سفره دلمو باز کردم پیشش، گوشی که از دژبانی رد کرده بودو ورداشت آهنگ پلی کرد ، اسمشو تقدیر نذار از شاهین...ی تیکش نشست به دلم، (من به ی جایی میرسم واسه ی لحظه دیدنم باید سر و دست بشکونی/ میخوای از نو شروع کنی من توی قله هام ولی متاسفم عزیزم نمیتونی)...کلماتشو اجرا کردم رو خودم همونموقع که نه ، دو هفته بعدش که جمع و جور شدم، خودمم و خودم الان، با ساعت مطالعه ی حتی بیشتر از قبل! آقا خواستم بگم دروغه همش انتظار نداشته باشین کسی پشتتون باشه اونم توی چیزی مثل کنکور، تو گوشی زیاد خوردین و قراره بخورین از آدما ولی قرار نیست بیفتین این یادتون باشه
بچه ها شرمندم، تو این دو سالی که انجمن بودم همیشه سعی کردم روحیه بدم و مشکلاتو جوری جلوه بدم انگار که از حلوا شیرین ترن، میگین نه هرچی تا حالا نوشتمو رو کنین اندفعه نشد دیگه ببخشید... چیزی هم که نوشتم نمیدونم میشه ازش انگیزه برداشت کرد یا نه، ولی واقعیت تلخ زندگیه الان باهاش کنار بیاین خیلی بهتره
آقا ختم کلام، ما که هر بلایی زندگی سرمون اورد وا ندادیم، شما هم وا ندین! الانم باید بخوابم که فردا قراره سر شیفت حسابی شیمی و ریاضی و عربی رو بترکونم! امشبم تازه از ترکوندن زیست دهم فارغ شدم جالبه قدیما که سر شیفت درس میخوندم کادریا میگفتن این کار ممنوعه و حتی بازداشتگاه هم میخواستن بندازنم، ولی الان وقتی میبینن دارم میخونم میگن ببخشید مزاحم شدیم و میرن! انگار اونا هم فهمیدن من هیچی حالیم نیس
از ما شب بخیر