«کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم» که بیش از هشتاد و هشت بار تجدید چاپ شده است، اثر نویسنده‌ای به‌نام زويا پيرزاد است. این رمان درمورد زندگی چند خانواده‌ی ارمنی ساکن آبادان در دهه‌ی ۴۰ است.قصه از زبان زن خانه‌داری به‌نام کلاریس روايت می‌شود. کلاريس در اين قصه، روزمرگی‌هايش، روابط خانوادگی و يک‌نواختی زندگی‌ای را که هر زن خانه‌داری با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند، روایت می‌کند. نویسنده‌ی این کتاب در پرداختن به جزئیات، به‌قدری هنرمندانه عمل کرده است که تنها خواندن تمام‌وکمالِ کتاب است که ما را در جریان جزئیات زندگی کلاریس، خستگی و روزمرگی‌هایی که به دلش چنگ می‌زند، قرار می‌دهد.
در خلال روایت این روزمرگی‌های ملال‌آور، کلاريس، قصه‌ی سه خانواده‌ی ديگر را که با آنها در ارتباط است، بازگو می‌کند. نقطه‌ی عطف داستان با آمدن اميل و دخترش امیلی و مادر پیرش به خانه‌ای در همسايگی آنها آغاز می‌شود و داستان را وارد مرحله‌ی جدید و پرکششی می‌کند.زويا پيرزاد در اين کتاب جزئيات يک زندگی و پيچيدگی‌های ذهنی يک زن را به‌تصوير کشيده است. زبان ساده، نثر روان و هنرمندی در انتقال احساس زنانگی و فرازونشيب‌های زندگی زنانه، اين کتاب را ملموس و محبوب کرده است.زویا پیرزاد در این رمان، بیشترِ توجه خود را به زنان و مادرانی معطوف کرده که حضورشان در کنار اعضای خانواده و دوستان حکم وظيفه را پیدا کرده است. همه از چنین زنانی انتظار دارند و آنها به‌تنهايی بار مسئوليت زندگی را بر دوش می‌کشند. همچنین گاهی حضورشان به‌عنوان يک فرد، مستقل از همسر يا مادربودن، فراموش می‌شود. این مسئله آن‌قدر بديهی است که حتی خود ما نیز در طول قصه بارها نام کلاریس را از خاطر می‌بریم.


اين رمان برای چه کسانی است؟


«کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم» برای تمام زنان-مادرانی است که به‌خاطر عشق به خانواده آن‌قدر خود را غرق در مسائل زندگی روزمره کرده‌اند که گویا به فراموشی سپرده شده‌اند؛ زنانی که بعد از مدتی، خانواده، مصلحت‌های خانوادگی و احساسات اعضای خانواده بیشتر از خودشان مهم می‌شود.


در حاشيه


کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم به زبان‌های آلمانی، ترکی، یونانی، چینی، فرانسوی، انگلیسی و نروژی هم ترجمه شده‌ است. اين کتاب برنده‌ی جوایز بهترین رمان سال ۱۳۸۰ پکا، بهترین رمان سال ۱۳۸۰ بنیاد هوشنگ گلشیری، لوح تقدیر از نخستین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی یلدا و بهترین رمان در بیستمین دوره‌ی کتاب سال شده‌ است.


بخش از کتاب


آرمن نگاه به سقف پرسید: «تو و پدر قبل از اینکه عروسی کنید عاشق هم شدید؟» هول شدم، سؤال ناگهانی، رفتار پیش‌بینی نشده و هر چیزی که از قبل خودم را برایش آماده نکرده بودم، دستپاچه‌ام می‌کرد و آرمن خدای این کارها بود. حالا به سقف زل زده بود و منتظر جواب من بود. پا شدم و کنار پنجره ایستادم. یاد روزهای گذشته‌ام افتادم که دبیر جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسیده بود و بلد نبودم معادله‌ی روی تخته سیاه را حل کنم. نگاه‌های همکلاسی‌ها را پشت سرم حس می‌کردم و از زیر چشم دبیر ریاضیات را می‌دیدم که بی‌حوصله و منتظر با انگشت روی میز ضرب یورتمه گرفته بود. خیس عرق بودم و قلبم به‌شدت توی دلم می‌زد. می‌گفتم خدایا کمکم کن این لحظه‌ها را زود بگذرانم… چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: «من هم مثل تو از ریاضی خوشم نمی‌اومد»


منبع: سایت چطور