بعد مدتها اینجا چیز بنویسم
امشب قرار بود همگی زود بخابیم چون هم کلاس داریم،هم عملی هم امتحان ایمنی نکبتتتتت باید بخونیم
و خب،بدجور سم می تراویدیم امشبدر حدی ک اتاق رو ب روییه ک قبلا تعهد داده بودیم،اوند هشدار داد
همی الان اروم گرفتیم و رفتیم بخابیم
بعد خنده زیاد چشات بخاد پف کنه ا گریه مسخرس ن؟
معجزه ضدافتابآنتی پف:/ولی درون حد نی خوبه
شکرخدا امرو خبر خوبی رسید بهمون...و رفیق نازنینم ک چن روزه رو مخمه() خداروشکر ک خوشحالههه)💚زود بیدار شو -_-
وای بر ما، خبر از لحظه پرواز نداشتیم...
و
ی مدت برم گم شم،بقول فرناز،برم توی صغری)))فعلا..
یاد فقید افتادم...: