امروز بهترین روز یک قرن گذشته بوووود
ولی امروز واقعا خوب بود
امروز بهترین روز یک قرن گذشته بوووود
ولی امروز واقعا خوب بود
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
به هبچ عنوان از جمله روزایی هستش که تا اۀان که چند ساعت اولیه اش رو سپری کردم از خودم متنفرم
دلیلش رو هم حوصله ندارم توضیح بدم
" دردا که بپختیم در این سوز نهان
وان را خبر از آتش ما نیست که خامست "
آره باو
مگه میخواستم چیکار کنم؟
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)