خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 23
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات

      من قبول میشم . تو هم میخوای ؟ پس شروع کن ....

      سلام من از امروز شروع کردم میخوام تو این مدت باقی مونده تمام تلاشم رو بکنم و مدیون خودم نباشم من امسال قبول میشم و به هدفم میرسم صفر مطلق نیستم ولی عالی هم نیستم به علت بیماری نتونسته بودم بخونم ولی اگه از الان بهش ببازم به خودم و بیماریم فرصت میدم تا بیشتر تو وجودم ریشه کنه من فقط میگم نهایی بالای 18 میشم و کنکورمم عالی میدم بعد اعلام نتیجه میام و میگم
      اونایی که میخوان بترکونن بگن تو دلشون با خودشون قرار نزارین کور باشین و کر باشین نه از بقیه انرژی مثبت بگیرین نه منفی همین که خودت ایمان داری میرسی و سال دیگه دانشجوی رشته هدفت هستی عالیه تو خودت مثبتی نیاز به امید دیگران نداری ....
      بزن به دلش

      مرا هزار امید و است و هر هزار تویی ...
      یا حق

    2. Top | #2
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      روحيه رو عشقه

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      بعد کلی شکست و راه هایی ک رفتم
      ب این نتیجه رسیدم
      بهتر حتی کوچک ترین کارایی ک میخوام انجام بدم رو با کسی در میون نذارم

      چن دلیل داره !

      یک شاید یک آدم **** صفت پیدا شه و دلسردم کنه !
      دو اینکه اگ روزی شکست خوردم ! کسی نیاد بگه دیدی گفتم و فلان و از این حرفا !
      و خیلی دلایل دیگ !


      کارایی ک میخواین انجام بدین ! انجامش بدین و ب کسی نگین !
      ب کسی ربطی نداره شما میخواین برین توچاه یا روی کوه !

      در هر صورت آدمایی هستن ک فضولی کنن !


      فقط وقتی ب کسی بگین میخواین چیکار کنین !
      ک میخواین ازش کمک بگیرین و میدونین کمک میکنه !

      یا تصمیم قاطع گرفتین و میخواین ی عده دست از سرتون بردان تا کارتونو انجام بدین !

      موقعی ک نتیجه بگیرین همه خودشون میفهمن چ کار بزرگی کردین


      پای دوست داشتنت ایستاده‌ام...
      مثلِ درختِ کاج
      روبروی پاییز...









    5. Top | #5
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      با خوندن حرفات احساس کردم خودم اینو نوشتم.درکت میکنم چون الان خودمم تو همین وضعیتم.زندگیم داره نابود میشه.نمیدونم شایدم نابود شده

    6. Top | #6
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      دقیقا همبن حس و حال رو دارم نه درس خوندم نه کاری کردم تفریح هم نداشتم وقتی شب میشه همش فک میکنم چه جوری این همه ساعت گدشته من هیچ کاری نکردم چه جوری روزم گذشته این یه سال گذشته برام انگار همین دیروزه

    7. Top | #7
      کاربر انجمن

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      سلام متن شما منو یاد دوستم انداخت یه روز تو دانشگاه بهم گفت که سه هفته اس یه نفر زندگیشو تلخ کرده خیلی ناراحت بود میگف وای سه هفته از عمرم هیچ کار مفیدی نکردم راستش بعد از اون خیلی گوشه گیر شد دیگه تو جمع ما نمیومد تا اینکه ترم تموم شد اخرین امتحان بود فکر کنم ک بهم گفت ببین نمیگم سوختن فرصت هات مهم نیست ولی هرجا فهمیدی راه اشتباس نگو خیلی دور شدم دیگه فایده نداره ...نه سریع دور بزن بیا تو خط درست
      گفت یادته بهت گفتم سه هفته ام رفته بعد اون هی غصه خوردم و باز ادامه دادم با همون کارای اشتباه چون دیگه خودمو باختم کل ترم از همه چیز افتادم تو جمع بچه ها نبودم کلی داغونم الان و یه درس هم افتاده بود ...
      میگف فهمیدم حماقتم اون سه هفته نبوده بعد از اون میشد خودمو نجات بدم ولی کاری نکردم ...
      الان شما ک نمیدونین شاید بشه اوضاع رو بهتر کرد ولی اگه نخونین همین فرصت اخر بسوزه خیلی بدتر از قبل میشه شروع کنین منم وقتی شروع کردم خدا خیلی کمکم کرد ...
      خدا هست تنها نیستین... یه بار بخون ببین چی میشه : )
      نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
      که هر کجا خبری هست ادعایی نیست...


    8. Top | #8
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      سلام دوست من میفهمم همه حرفاتو میفهمم دردی رو که داری میکشی ولی یه چیزی میگم واقعا دوماه وقت کمی نیستااا اگه بخوای میتونی همه شرایط وتغییربدی اگه بخوای میتونی ولی بایدبخوای ببین من این شرایط و پارسال تجربه کردم همین روزا بود واقعا از خودم متنفر بودم وحس میکردم توی باتلاقی هستم وهرروزداشتم بیشتر غرق میشدم تبدیل شده بودم به یه مرده متحرک تصمیم گرفتم فقط شروع کنم زندگی کردن من قبلا اعتماد به نفسم خیلی بالا بود ولی زیرصفرشده بود وبه این فکرکردم که این اعتماد به نفس ازدست رفته رو با درس میتونم برگردونم شروع کردم بعد چندین ماه حتی یک ساعت هم نمیتونستم پای کتابام بشینم ولی هرچی بیشتر می گذشت حالم بهتر میشد انگیزم بالا میرفت طوری که روزهای اخر شاید ۲۴ ساعتشو درس میخوندم میدونی من بخاطر ازدست دادن یکی ازعزیزانم واقعا حال روحی بدی داشتم درسته رتبم اونی که خواستم نشد ولی اون تلاش کردنا واقعا منو ساختن ولی من بهت قوووول میدم اگه تلاش کنی این دوماهو مطمن بصدددددرصددددمیتونی
      درگیر برنامه واینا حرف مشاورواینا نباش ازیه کتابی که خوشت میاد ازش شروع کن بعد که گرم درس شدی مثلا سه الی چهارروزبراخودت یه برنامه بنویس وطبق اون جلو برو ومطمن باش که صدددددرصددددمیتونی

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      سلام دوست من میفهمم همه حرفاتو میفهمم دردی رو که داری میکشی ولی یه چیزی میگم واقعا دوماه وقت کمی نیستااا اگه بخوای میتونی همه شرایط وتغییربدی اگه بخوای میتونی ولی بایدبخوای ببین من این شرایط و پارسال تجربه کردم همین روزا بود واقعا از خودم متنفر بودم وحس میکردم توی باتلاقی هستم وهرروزداشتم بیشتر غرق میشدم تبدیل شده بودم به یه مرده متحرک تصمیم گرفتم فقط شروع کنم زندگی کردن من قبلا اعتماد به نفسم خیلی بالا بود ولی زیرصفرشده بود وبه این فکرکردم که این اعتماد به نفس ازدست رفته رو با درس میتونم برگردونم شروع کردم بعد چندین ماه حتی یک ساعت هم نمیتونستم پای کتابام بشینم ولی هرچی بیشتر می گذشت حالم بهتر میشد انگیزم بالا میرفت طوری که روزهای اخر شاید ۲۴ ساعتشو درس میخوندم میدونی من بخاطر ازدست دادن یکی ازعزیزانم واقعا حال روحی بدی داشتم درسته رتبم اونی که خواستم نشد ولی اون تلاش کردنا واقعا منو ساختن ولی من بهت قوووول میدم اگه تلاش کنی این دوماهو مطمن بصدددددرصددددمیتونی
      درگیر برنامه واینا حرف مشاورواینا نباش ازیه کتابی که خوشت میاد ازش شروع کن بعد که گرم درس شدی مثلا سه الی چهارروزبراخودت یه برنامه بنویس وطبق اون جلو برو ومطمن باش که صدددددرصدمیتونی

    10. Top | #10
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      سلام دوست من میفهمم همه حرفاتو میفهمم دردی رو که داری میکشی ولی یه چیزی میگم واقعا دوماه وقت کمی نیستااا اگه بخوای میتونی همه شرایط وتغییربدی اگه بخوای میتونی ولی بایدبخوای ببین من این شرایط و پارسال تجربه کردم همین روزا بود واقعا از خودم متنفر بودم وحس میکردم توی باتلاقی هستم وهرروزداشتم بیشتر غرق میشدم تبدیل شده بودم به یه مرده متحرک تصمیم گرفتم فقط شروع کنم زندگی کردن من قبلا اعتماد به نفسم خیلی بالا بود ولی زیرصفرشده بود وبه این فکرکردم که این اعتماد به نفس ازدست رفته رو با درس میتونم برگردونم شروع کردم بعد چندین ماه حتی یک ساعت هم نمیتونستم پای کتابام بشینم ولی هرچی بیشتر می گذشت حالم بهتر میشد انگیزم بالا میرفت طوری که روزهای اخر شاید ۲۴ ساعتشو درس میخوندم میدونی من بخاطر ازدست دادن یکی ازعزیزانم واقعا حال روحی بدی داشتم درسته رتبم اونی که خواستم نشد ولی اون تلاش کردنا واقعا منو ساختن ولی من بهت قوووول میدم اگه تلاش کنی این دوماهو مطمن بصدددددرصددددمیتونی
      درگیر برنامه واینا حرف مشاورواینا نباش ازیه کتابی که خوشت میاد ازش شروع کن بعد که گرم درس شدی مثلا سه الی چهارروزبراخودت یه برنامه بنویس وطبق اون جلو برو ومطمن باش که صدددددرصدمیتونی

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dayi javad نمایش پست ها
      بعد کلی شکست و راه هایی ک رفتم
      ب این نتیجه رسیدم
      بهتر حتی کوچک ترین کارایی ک میخوام انجام بدم رو با کسی در میون نذارم

      چن دلیل داره !

      یک شاید یک آدم **** صفت پیدا شه و دلسردم کنه !
      دو اینکه اگ روزی شکست خوردم ! کسی نیاد بگه دیدی گفتم و فلان و از این حرفا !
      و خیلی دلایل دیگ !


      کارایی ک میخواین انجام بدین ! انجامش بدین و ب کسی نگین !
      ب کسی ربطی نداره شما میخواین برین توچاه یا روی کوه !

      در هر صورت آدمایی هستن ک فضولی کنن !


      فقط وقتی ب کسی بگین میخواین چیکار کنین !
      ک میخواین ازش کمک بگیرین و میدونین کمک میکنه !

      یا تصمیم قاطع گرفتین و میخواین ی عده دست از سرتون بردان تا کارتونو انجام بدین !

      موقعی ک نتیجه بگیرین همه خودشون میفهمن چ کار بزرگی کردین
      موافقم...والا من خودمم نگم انقد فوووووووووووووووضولی میکنن تا تهشو در بیارن
      کلا چراغ خاموش برید
      در من چه میگذرد؟؟؟

      آن زمان که جهان در گذر است.....

    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mohammadi1994 نمایش پست ها
      س سال میگم شروع میکنم،میگم فردا،یا شنبه ولی هیچوقت شروع نکردم،بدیش اینجاست اصلا هیچ کاری نکردم حتی تفریح و شاد زندگی کردن،تو خونه مثل ی آدم افسرده نشستم هی تو فضای مجازی دست و پا زدم،یعنی بجای کل متنایی که تو کامنتا و نظر ات خوندم اگه کتابای کنکورو میخوندم الان یکی دوبار تموم شده بود کامل،نمیدونم مشکلم چیه چرا اصلا نمیخونم درحالیکه همیشه امیدشو داشتم انگیزشم داشتم ولی هیچ کششی ندارم نسبت به خوندن کتابا خیلی متناقض برام،جالبیش اینجاس هیچ کاریم انجام ندادم ی مصرف کننده کامل و از این جالبتر اینه که جرات اینم نداشتم به کسی بگم الان دو ماه مونده به کنکور همه اطرافیان حتی خونواده فکر میکنن من جزو رتبه های برترم،وانمود کردن از خود خوندن سخت تره خیلیم عذاب آوره چون همیشه داری بخاطر از دست دادن وقت و عمرت خودتو سرزنش میکنی،نمیدونم چند نفر این تجربه رو داشتن ولی انگار داری تو باتلاق دست و پا میزنی و هی بیشتر میری پایین،این همه مدت تو خونه ارامش داشتم بدون مشکل بدون کار بدون دغدغه،کلی هزینه کردم ولی ظاهرا همه چیو باختم زندگیم ،آبروی خودمو خونوادم،کارم،ایندم،انگار همه چی سوخت خاکستر شد،دو ماه مونده تا کنکور و الان بعد سه سال زندگی بدون دغدغه،بعد سه سال آرامش توی خونه تازه مشکلات شروع شده هرچند طبق تجربه گذشته اگه مشکلاتی هم درست نمیشد بازم به احتمال زیاد از این زمان استفاده نمیکردم،ولی باز امیدمو از دست نداده بودم ولی الان دیگه سرگردانم و نمیدونم باید چه غلطی بکنم،نمیدونم چجوری تو روی خانوادم نگاه کنم،نمیدونم چی ب پدرم بگم که همه پس انداز کارگریشو به پام ریخت که من به ی جایی برسم،نمیدونم الان که پدرم تحت فشار چجوری باید کمکش کنم چون خودش اجازه نمیده،میدونی سخت ترین و غیر قابل تحمل ترینش کجاس؟اینجاست که پدرم داره زیر فشار زندگی و کار له میشه و من وقتی میخوام کمکش کنم اجازه نمیده میگه تو فقط دوماه مونده خوشحالمون کن این خودش بزرگترین کمکه ،میگه اینهمه زحمت کشیدی این دوماهم من تحمل میکنم ولی نمیدونه که هیچ قدمی برنداشتم،واقعا نمیدونم چقد میتونم این فکرا رو این خود خوریارو این عذاب رو تحمل کنم نمیدونم چقدر میتونم این زندگی رو ادامه بدم،بزرگترین مشکل من اینه که همه منتظرن رتبه سه رقمی و دورقمی بیارم همیشه گفتم کسی که بتونه سبک زندگیشو با شرایط موجود تطابق بده تو زمانای خیلی خیلی کمم میتونه به هدف برسه ولی الان خودم توش موندم،نمیدونم چجوری ذهنمو آروم کنم و حتی نمیدونم چجوری با شرایط الانم کنار بیام،الان پدرم ب شدت نیاز به کمک داره از طرفیم نمیتونم رک و پوست کنده بگم که اون همه هزینه کردم اون همه وقت تلف کردم بدون نتیجه بوده کمرش میشکنه،واقعا انگار با دستای خودم همه درای رو به روم رو بستم و اتیش خودمو حبس کردم
      درکل هرکی این متنو خوند ازش خواهش میکنم عمرتون و الکی از دست ندید باور کنید زمان به عقب برنمیگرده حسرتاش رو دلتون خیلی خیلی سنگین میشه ،مثل من بی مسئولیت نباشید از تک تک دقایق زندگیتون استفاده کنید،الان وظیفه شما درس خوندنه اگه نمیخونید مثل من بیکار بخاطر ترس خودتونو تو هچل نندازین بجاش مثلا ورزش کنید موسیقی کار کنی چمیدونم کارای هنری انجام بدید هر چیزی درستی که میتونه قدم مثبتی باشه برید سمتش،من منکر این نیستم که شغل اینده مهمه،ولی وقتی دیدید وقتتون داره تلف میشه بدونید دارید هر روز به حسرتای ده سال آیندتون اضافه میکنید پس اگه ده سال دیگه به ارزوی پزشک شدن و مهندس و...شدن نرسیدید حداقل بزار به مثلا خوش اندامی و پرورش اندام و ورزش برسید یا حداقل موسیقی مورد علاقت یا کارای مورد علاقتو بلد شده باشی یا هر چیز دیگه ای،نزارید بعد ده سال بگید خدایا من ی دهه از عمرم گذشت و هیچ قدم مثبتی تو زندگیم نداشتم
      با آرزوی موفقیت برای همگی
      دوستم فکر نکن فقط خودت تو این شرایطی ... نه والا خیلیا از تو شرایطشون بدتره...مشکل ماها اینه خوب بلدیم به دیگران راهو نشون بدیم ولی خودمون در عمل زود کم میاریم مرسی که تجربیاتت و احساساتو با ماها در میون گذاشتی...ولی باور کن این سیکله معیوب هموااااااره ادامه خواهد داشت اگر من و تو خودمون متوقفش نکنیم.
      پس ما که میدونیم مشکل از کجاست ؟ باید تیره خلاصو بزنیم تصمیمه آخرو بگیریم...شماهم تایمه باقی مونده نهایته استفاده رو اگر بردی(نتیجه الان مهم نیست) بدون که اومدی تو خط اما اگر بازم به همون روال سابق ادامه دادی...حتی یکساعت...بدون باید بیخیال این مسیر شی و راهه دیگه ای در پیش بگیری
      اینارو به خودمم گفتم و میگم.
      ایشالا که تا کنکور بترکوووونی
      در من چه میگذرد؟؟؟

      آن زمان که جهان در گذر است.....

    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      سلام.بچه ها دقت کردین هممون آدمای دقیقه 90 هستیم؟!دقیقه نود لباس میخریم..دقیقه نود لباسو اتو میکنیم..دقیقه نود کادو میخریم..دقیقه نود میریم مهمونی..دقیقه نود تازه یادمون میوفته تخفیف فلان سایت داره تموم میشه..دقیقه نود تازه میریم بنزین بزنیم..یا حتی شب امتحان هم دقیقه نودی هستیم
      جالبتر اینه که اکثر این دقیقه نود ها به خوبی و خوشی تموم شدن..ینی لباس رو خریدیم..کادو رو گرفتیم..بنزین زدیم و...
      تو هیچکدومشونم ضرر نکردیم(اکثر مواقع) و مشکلی هم پیش نیومد
      میدونی چرا توی این تایم دقیقه نود کارمون راه میوفته؟؟ چون اون لحضه با تمرکز تماااام فقط دنبال اینیم که یجوری کارمونو اوکی کنیم..هرجوری که شده
      بچه ها دقیییییقا همین الان دقیقه نود کنکوره..اگه بجنبین که خوشا به حالتون..وگرنه ناک اوت شدین رفت..یک سال عمرتون بر باد میره..تمرکز فقط و فقط رو درس..حجم درسات مهم نیست، توانایی هات مهمه
      این همه مسابقه فوتبال دیدیم توی آخرین لحضات نتیجه عوض شده..نمونش همون دربی که ایمون زاید بازی دو هیچ باخته رو تبدیل میکنه به سه دو(حالا استقلالیا ترش نکنن، هدفم صرفا مثال بود)
      پس یا علی

    14. Top | #14
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط alireza7997 نمایش پست ها
      سلام.بچه ها دقت کردین هممون آدمای دقیقه 90 هستیم؟!دقیقه نود لباس میخریم..دقیقه نود لباسو اتو میکنیم..دقیقه نود کادو میخریم..دقیقه نود میریم مهمونی..دقیقه نود تازه یادمون میوفته تخفیف فلان سایت داره تموم میشه..دقیقه نود تازه میریم بنزین بزنیم..یا حتی شب امتحان هم دقیقه نودی هستیم
      جالبتر اینه که اکثر این دقیقه نود ها به خوبی و خوشی تموم شدن..ینی لباس رو خریدیم..کادو رو گرفتیم..بنزین زدیم و...
      تو هیچکدومشونم ضرر نکردیم(اکثر مواقع) و مشکلی هم پیش نیومد
      میدونی چرا توی این تایم دقیقه نود کارمون راه میوفته؟؟ چون اون لحضه با تمرکز تماااام فقط دنبال اینیم که یجوری کارمونو اوکی کنیم..هرجوری که شده
      بچه ها دقیییییقا همین الان دقیقه نود کنکوره..اگه بجنبین که خوشا به حالتون..وگرنه ناک اوت شدین رفت..یک سال عمرتون بر باد میره..تمرکز فقط و فقط رو درس..حجم درسات مهم نیست، توانایی هات مهمه
      این همه مسابقه فوتبال دیدیم توی آخرین لحضات نتیجه عوض شده..نمونش همون دربی که ایمون زاید بازی دو هیچ باخته رو تبدیل میکنه به سه دو(حالا استقلالیا ترش نکنن، هدفم صرفا مثال بود)
      پس یا علی
      البته استقلال برنده دربییی بود بعد فک کرد دیگه برنده میشهه (ما هم فک میکنیم کنکورو قبول میشیم با راحتی و تا دقیقه اخر ادامه نمیدیم)مثله استقلال و گرنه مطمینن میبردن پس دست کم نگیرید و ادامه بدید

    15. Top | #15
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      من تجربه 2 ماه خوندن واسه کنکورو نداشتم ولی اینو میدونم که برای قبولی در کنکور هیچ قانون خاصی وجود نداره و مهم اینه که شما به سوالاتی که سنجش روز کنکور جلوتون میذاره جواب بدید همین دیگه اینکه واقعا باید چن ماه خوندو چطور خوند بستگی به طرف داره ولی بنظر من اونطور که از رتبه ها هم پرسیدم میشه با دوماه حتی دارو هم قبول شد ولی با روزی 20 تا 22 ساعت راحت میشه زیر 1000 منطقه شد

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن