خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 40
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات

      میر خسرو دهلوی ( گزیده اشعار _ غزلیات )

      امیرخسرو دهلوی
      گزیده اشعار
      غزلیات

      گزیده غزل ۱
      چو خاک بر سر راه امید منتظرم
      کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
      برای کس چو نگردد فلک بی‌تقدیر
      عنان خویش گذارم به اقتضای قضا
      میان صومعه و دیر گر چه فرقی نیست
      چو من به خویش نباشم چه اختیار مرا
      کسی که بر درمیخانه تکیه گاهی یافت
      چه التفات نماید به مسند دارا ؟
      خوش آنکسی که درین دور میدهد دستش
      حریف جنس و می صاف و گوشهٔ تنها

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۲

      رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن
      تا بشکند جمال تو به آزرم و هر
      مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
      ای رویت آفتاب و لبت ش و ک ور
      شکر شد از خجالت لعل تو آب ور
      برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط
      خط معنبر تو چود و قمر گرفت
      کردند عاشقان تو تررو و وح
      روح مجسمی تو نه عقل مصوری
      ای روح عقل مثل تو نادیده ب و ت
      بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد
      از شرم کار خانهٔ صد ساله ط و ی
      طی کن حدیث دور زمان جام می بیار
      تا باغ روح را دهم آبی ز م وی
      می خور مخور غم دل و دین خسروا دگر
      بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۳

      بشگفت گل در بوستان آن غنچهٔ خندان کجا؟
      شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا؟
      هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
      صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟
      گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو
      درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟
      از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب
      جویان سکندر در طلب تا چشمهٔ حیوان کجا؟
      می‌گفت با من هر زمان گر جان دهی با من امان
      من می برم فرمان بجان آن یار بی فرمان کجا؟
      گفتم : تویی اندر تنم ما هست جان روشنم
      گفتی که : آری آن منم اگر آن تویی پس جان کجا؟
      گفتی صبوری پیش کن مسکینی از حد بیش کن
      زینم از آن خویش کن من کردم این و آن کجا؟
      پیدا گرت بعد از مهی درکوی ما باشد رهی
      از نوک مژگان گه گهی آن پرسش پنهان کجا؟
      زین پیش با تو هر زمان می‌بودمی از هم‌دمان
      خسرو نه هست آخر همان ؟ آن عهد و آن پیمان کجا؟

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۴

      چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا
      که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا
      رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا
      چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا
      کسان بکوی تو پندم دهند و در جایی
      که دیده روی تو بیند چه جای پند آنجا
      به خانهٔ تو همه روز بامداد بود
      که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا
      بشانه شست تو می‌بافت زلف چون زنجیر
      مگیر سخت که دیوانه یی است چند آنجا
      کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم
      رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا
      ز زلفش آمد یای باد حال دلها چیست؟
      چگونه اند اسیران مستمند آنجا
      برآستان تو هرکس به رحمتی مخصوص
      مگر که خسرو بیچاره دردمند آنجا

    5. Top | #5
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۵

      دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
      تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
      به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد
      به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
      رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم
      دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
      گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو
      که آن آوارهٔ از کوی بتان آواره تر بادا
      همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد
      من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا
      دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد
      و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا
      چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر
      به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا

    6. Top | #6
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۶

      قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را!
      سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا
      سخنی چو گوهر تر صدف لب تو دارد
      سخن صدف رها کن گهری نمای مارا
      منم اندرین تمنا که بینم ازتو مویی
      چو صبا خرامش کن کمری نمای مارا
      ز خیال طرهٔ تو چو شب ! ست روز عمرم
      بکر شمه خندهٔی زن سحرنمای مارا
      بزبان خویش گفتی که گذر کنم بکویت
      مگذر ز گفتهٔ خود گذری مای ما را
      چو منت هزار عاشق بودای صنم ولیکن
      بهمه جان چو خسرو دگری نمای مارا

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۷

      گر در شراب عشقم از تیغ میزنی حد
      ای مست محتسب کش حدیست این ستم را
      گفتی که غم همی خور من خود خورم ولیکن
      ای گنج شادمانی اندازه ییست غم را
      آن روی نازنین را یک‌دم بسوی من کن
      تا بیشتر نبینم نسرین وارغوان را

    8. Top | #8
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۸

      چه اقبالست این یارب که دولت داده‌ای ما را
      که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
      بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
      بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
      تماشا می‌کنم این قد قیامت می‌کند یا رب
      که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۹

      گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را
      سلام مردم چشم که گوید آن کف پا را
      تو می‌روی و زهر سو کرشمه می‌چکد از تو
      که داد این روش و شکل سر و سبز قبا را
      برون خبر لم دمی تا برآورند شهادت
      چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را
      چو در جفات بمیرم بخوانی آنچه نوشتم
      بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را
      فلک که می‌برد از تیغ بند بند عزیزان
      گمان مبر که رساند بهم دویار جدا را
      در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق
      که پرورش جز از ین آب نیست مهر گیا را
      صبا نسیم تو آورده و تازه شد دل خسرو
      چنین گلی نشگفتست هیچ‌گاه صبا را

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۰

      رفت آنکه چشم راحت خوش می‌غنود ما را
      عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را
      تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد
      آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۱

      رفتند رفیقان دل صد پاره ببردند
      کردند رها دامن صد پاره ما را

    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۲

      دیوانه میکنی دل و جان خراب را
      مشکن به ناز سلسلهٔ مشک ناب را
      آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده
      بد نام کرده‌اند به مستی شراب را
      خونابه میچکاندم از گریه سوز دل
      خوش گریهٔی است بر سرآتش کباب را
      خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت
      آری سفال گرم به جوش آرد آب را

    13. Top | #13
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۳

      از پی نقل مجلست هست بر آتشم جگر
      چاشنیی نمی‌کنی گوشهٔ این کباب را

    14. Top | #14
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۴

      یارب که داد آینه آن بت پرست را
      کو دید حسن خویش و زما برد دست را
      دیوانهٔ بتان کند رو به کعبه زانک
      تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را
      چندین چه غمزه می‌زنی از بهر کشتنم
      صید توزنده نیست مکن رنجه شست را

    15. Top | #15
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      گزیده غزل ۱۵

      شفاعت آمدم ای دوست دیدهٔ خود را
      کزو مپوش گل نو دمیدهٔ خود را
      رسید خیل غمت ورنه ایستد جانم
      کجا برم بدن غم رسیدهٔ خود را
      بگوش ره ندهی نالهٔ مرا چه کنم
      چه ناشنیده کند کس شنیدهٔ خود را
      چنین که من ز تولب می‌گزم کم ار گویی
      که مرهمی برسانم گزیدهٔ خود را
      به چاه شوق فرو مانده‌ام خداوندا
      فرو گذاشت مکن آفریدهٔ خود را

    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن