خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 56
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات

      چطوری خرخون شویم؟!

      لطفا بگید!شاید بگی چون انگیزه نداری و هدفت واست مهم نیست!اما هدفم واسم مهمه!نمیدونم چرا نمیخونم

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      شاید فک کنی دارم مسخره میکنم ولی باید مثل خر بخونی

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      همش خوالم میگیره!یا سرم درد میگیره!اصلا بیرون نمیرم تفریحی داشته باشما!ولی تو همون خونه هم به زور 5-6ساعت میخونم
      سوال:چظور عین خر بخوانیم؟
      نقل قول نوشته اصلی توسط Farshad0732 نمایش پست ها
      شاید فک کنی دارم مسخره میکنم ولی باید مثل خر بخونی

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      خر خونی ک واژه مناسبی نیست
      برای رسیدن ب هدف باید مثل ادم درس خوند
      تهش اگه مثل دور از جون خر بخوای بخونی چیزی نمیفهمی واقعا
      بنابراین باید راه درس خوندن رو پیدا کنی و با کمترین تایم بیشترین بازده رو داشته باشی


    5. Top | #5
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      خرخونی

      یادم نیست که اولین باری که این کلمه «خرخون» را شنیدم کی بود. اما می دانم که خیلی ها مرا به این لقب مفتخر کرده اند. خب من هم مثل هر کس دیگر از این لقب خوش ام نمی آمد و یادم می آید وقتی این کلمه را هم کلاسی هایم در مورد من بکار می بردند، برای این که به آنها نشان دهم که «خرخون» نیستم سعی می کردم دیگر پیش آنها درسهایم را دوره نکنم و اصلا روی کتاب و دفترم نگاه نکنم. البته گاهی هم «ننه من غریبا» در می آوردم و می گفتم که تمام دیشب سردرد گرفته بودم، یا مهمان آمده بود خونه امان، یا بابام برای یک کاری فرستاده بودم، و از این دست حرفها … که نتیجه بگیرم که نشد که درس بخوانم بلکه دست از سر ما بردارند. البته بچه ها هم این حرفهای من را خیلی جدی نمی گرفتند ولی به هر حال این هم یک نوع دفاع در مقابل اتهام «خرخونی» بود که چپ و راست زده می شد.
      یه روز وقتی یکی از همکلاسی ها من را «خرخون» خطاب کرد، عکس العمل نشان دادم و کار به مجادله کشید. شب آن روز که می خواستم بخوابم همه اش این کلمه لعنتی «خرخون» و آن جر و بحث در مدرسه دور کله ام چرخ می زد که آخه این «خرخون» یعنی چه: یعنی من خر هستم و درس می خوانم. خب خیلی از بچه های کلاس که از من خرتر اند؛ حتما منظور این نیست؛ اگر معناش این باشد که ناراحت کننده نیست چو بچه ها که می دونند که من خر نیستم. یا منظور آنها این است که من هر چه می خونم باز عین خر هیچی نمی فهمم. این هم که درست نیست چون من اگر درس می خونم که می فهمم و توی کلاس ریاضی تمام مسئله های مشکل را من حل می کنم و بچه ها سر دفتر من با هم دعوا می کنند و تازه توی امتحان هم همیشه بهترین نمرات را می گیرم. شاید منظور آنها این باشد که من مثل خر درس می خوانم. عین خر درس می خوانم یعنی چه؟ یعنی همانطور که خر سرش را پایین می اندازد و بار را به مقصد می رساند، من هم سرم را روی کتابم می اندازم و … هی این حرفها را به خودم می زدم و به خودم دلداری می دادم که «خرخون» خیلی حرف بدی هم نیست. حتما «خرخونی» یعنی خیلی درس خونی، یعنی آنقدر درس بخوانی که انگار خر می خواهد دانشمند بشود. خب اگر آدم اینطوری دانشمند بشود که بد نیست حتی اگر مثل خر هم درس بخواند. ولی مگر خر درس می خوند؟… این حرفها صد بار توی مغزم دور خورد تا بلاخره آن شب خوابم برد.
      اخیرا کسی به شوخی یا جدی چیزی به ام گفت که دوباره من را به یاد «خرخونی» آن زمان انداخت و دست مایه ای برای این دلنوشته شد. او به من گفت: «تو یه فرد خیلی معمولی هستی که فقط زیاد می خونی و زیاد کار می کنی و بلاخره یه خرخون واقعی هستی!» دیگه آن حساسیتهای دوره نوجوانی گذشته بود که از این کلمه ناراحت شوم و شب نخوابم و برای این که نشان بدهم که خرخون نیستم جواب برخی از سوالات سرکلاس یا امتحانی را ندهم و تجاهل کنم بلکه از شر همکلاسی های ناجنس رهایی پیدا کنم. در دهه پنجاه عمرم دیگر «خرخون» مفهوم بدی را برایم تداعی نمی کرد. آره من «خرخون» ام ولی تو چی هستی؟
      پس از مطالعه زیاد در احوال دانشمندان، بزرگان و افراد موفق در گذشته و حال دریافتم که توفیق همواره در گرو تلاش و کوشش و محرومیت بوده است؛ کوشش و تلاش در حد غیر متعارف و در کنار آن محرومیت غیر متعارف از لذایذ زندگی و نعم دنیوی که برای بسیاری از مردم نشان از وجود رگه هایی از «خریت» دارد. وقتی شما احوال آن دانشمند کاشف[۱] هلیکوباکتری را مطالعه می کنید که برای اثبات نظریه خود مبنی بر این که زحم اثنی عشری ناشی از وجود این باکتری است، خود را آلوده می کند؛ یا آن مهندس چینی[۲] که برای حفر اولین چاه نفتی چین حاضر می شود از بیمارستان فرار کرده و به محل کارش در بدترین آب و هوا برگردد و برای جلوگیری از انفجار چاه و نبود امکانات با دست و پا سیمان درست کند و مجددا مجروح گردد بنحوی که مشرف به مرگ شود؛ یا کسی که هفته ها خود را در خانه زندانی کرده و در خانه یا آزمایشگاه مطالعه می کند و کتاب و مقاله می نویسد؛ و صدها نمونه دیگر همه حاکی از این واقعیت است که توفیق در گرو چیزی است که مردم عادی آن را غیر عادی می پندارند و آن را به «خریت» نسبت می دهند.
      امروزه برخی از افراد به خصوص از نسل جوان هیچ تمایلی به زحمت و تلاش ندارند ولی در عین حال امید موفقیت دارند. برخی نیز تلاش و کوشش را اساسا بیهوده می دانند و راه کسالت و بی حالی را پیش گرفته اند به نحوی که بی رمقی و بی انگیزگی تمام وجودشان را گرفته است و چون یخ فسرده در آب هستند و هیچ انرژی از خود بروز نمی دهند. این که نشد است. چطور می شود که بدون زحمت به توفیقی دست یافت!؟
      یکی از مهندسان موفق صنعت نفت که چندین سال پیش بازنشسته شد روزی به من گفت که من از بچگی کار کردم و شب و روز درس خواندم و زحمت کشیدم و نهایتا برای تحصیلات عالی به امریکا رفتم. پس از اخذ فوق لیسانس چندین سال در بدترین شرایط در فیلدهای نفتی امریکا کار کردم. از موقعی که به ایران برگشته ام نیز شب و روز توی پروژها در مناطق نفت خیز و در دمای بالاتر از پنجاه کار کردم. حالا که بعضا به شهرستان محل تولدم می روم تا اقوام و نزدیکان را ببینم و بعضی از آدمها آنجا می بینند که از جهت مالی دستم به دهانم رسیده و بلاخره یه ماشین خوب، یک خونه خوب و .. دارم، پشت سرم صفحه می گذارند که فلانی چار روز رفته توی نفت و هپل هپو کرده و برای خودش دستگاهی به هم زده است. او ادامه داد که به خدا قسم آنها که پشت سرم حرف می زنند یک دهم بلکه یک صدم رنج ها و زحمات من در زندگی را نکشیده اند ولی حالا حسرت زندگیم را می خورند و پشت سرم این خزعبلات را می بافند؛ آنها حتی یک روز در تمام عمرشان به اندازه من کار نکرده اند و حالا که موفقیت من را می بینند چنین و چنان می گویند.
      بله به قول مولوی «ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن *** جهد مبارک بود از چه تو پژمرده‌ای». باید تلاش کرد و اگر خواستید از معمول مردم بالاتر شوید باید خیلی از چیزها را بر خود حرام کنید. هر شب مهمانی! هر روز تا لنگ ظهر خواب! هر روز ساعتها روبروی تلویزیون چمباتمه زدن! ساعتها وب گردی توی اینترنت! ساعتها کپ زدن و اختلاط کردن! و…. آخرش نه هنری و نه پیشرفتی و نه توفیقی و نه آینده ای. زمانی که باید کاشت و هنری کسب کرد به بازی گوشی و ناپخته گی تباهش می کنیم و بعد یک عمر رنجش را می کشیم و حسرت اش را می خوریم و برای الیتام درد خویش دیگران را متهم می سازیم و حسادت می ورزیم و آخرش با نکبت این دنیا را وداع می کنیم! خیلی ها می گویند تلاش و کوشش برای چی؟ مگر همه که این روزها به مال و منال بادآورده رسیده اند از گذر تلاش و کوشش بوده است؟ نمی توان این حرفها را نفی کرد ولی در عین حال نمی توان بر راه صحیح و عمل صالح تکیه نکرد و افراد را به موهومات و راههای ناصواب رهنمون ساخت. حتی این پولداران نوظهور نیز در نتیجه تلاش و سعی دیگران به چنین نوایی رسیده اند و به طرق ناصحیح و از روشهای نامشروع و یا سیاستهای غلط توانسته اند سعی و کوشش دیگران را به ناحق برای خود تصاحب کنند. آنها نه رهبر ما هستند و نه مقتدای ما و نه ما تمایل داریم که راه آنها را برویم. به قول مولوی: «اما تو مگو که جهد و کوشش *** سودم نکند که بودنی بود».
      من «خرخون» هستم چرا که وقتی کسی برای تحصیل به استرالیا رفته باشد و پنج سال درآن کشور باشد و حتی یکی از شهرهای آن کشور را نبیند؛ یا روی صندلیش بنشیند و مطالعه کند بدون این که متوجه شود که شش ساعت تکان نخورده است؛ یا آنقدر غرق درس و مطالعه باشد که نفهمد که صبح شده است؛ یا هزاران ساعت از اوقات فراغت خود را بجای گذراندن با خانواده و میهمانی رفتن و لذت بردن صرف نوشتن کتاب و مقاله کند و شب از درد گردن خوابش نبرد، و … خب با تمام استانداردهای جهانی هم در نظر بگیرید «خرخون» است. مگر دیگران که به توفیقاتی نایل شدند کمتر زحمت کشیدند، رنج بردند و تلاش کردند؟
      بعد از این سالها حداقل این را می فهمم که «خرخون» از «خرنخون» صد پله بهتر است چون به قول مولوی «کوشش بیهوده به از خفتگی» و بنابراین عاشق «خرخون» ها هستم. چه منظور از «خرخون» همان «پرخون» باشد یا هر چیزی دیگر. من به آن کاری ندارم.
      البته باید مراقب کسانی بود که ما را به «خرخونی» متهم می کنند. آنها خود دچار کسالت و پژمردگی و افسردگی هستند و تیرهای زهر آگینی در آستین دارند و به محض این که شما با آنها حشر و نشر کنید، تیرهای یأس و پژمردگی و کسالت و بی انگیزگی را به سمت شما شلیک می کنند و شما را نیز مثل خودشان مجروح خواهند ساخت. هیچ چیزی مثل کسالت و بی انگیزگی و فشل بودن مسری نیست. چرا که به قول مولوی: «از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده *** چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی».


      نقل قول نوشته اصلی توسط mania868 نمایش پست ها
      خر خونی ک واژه مناسبی نیست
      برای رسیدن ب هدف باید مثل ادم درس خوند
      تهش اگه مثل دور از جون خر بخوای بخونی چیزی نمیفهمی واقعا
      بنابراین باید راه درس خوندن رو پیدا کنی و با کمترین تایم بیشترین بازده رو داشته باشی

    6. Top | #6
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      متن بالا ک برات فرستادم رو بخون!خرخونی اصلا واژه بدی نیست!!تنها به دید ادما بستگی داره
      نقل قول نوشته اصلی توسط mania868 نمایش پست ها
      خر خونی ک واژه مناسبی نیست
      برای رسیدن ب هدف باید مثل ادم درس خوند
      تهش اگه مثل دور از جون خر بخوای بخونی چیزی نمیفهمی واقعا
      بنابراین باید راه درس خوندن رو پیدا کنی و با کمترین تایم بیشترین بازده رو داشته باشی

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fatima_nm نمایش پست ها
      متن بالا ک برات فرستادم رو بخون!خرخونی اصلا واژه بدی نیست!!تنها به دید ادما بستگی داره
      متنت خیلی طولانی بود خسته شدم
      ولی منظورم این نبود ک بده. این دست مشکلات برای من هم پیش اومده
      منظور من این بود ک شما برای موفقیتت لازم نیست ساعت مطالعه ات بالا باشه حتما اگه بدونی چطوری بخونی میتونی با ساعت کم هم نتیجه بگیری


    8. Top | #8
      در انتظار تایید ایمیل

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      خر پول = کسی که پول و ثروت زیادی داره
      و بالطبع خر خون = کسی که بسیار درس میخونه
      اما متاسفانه در فرهنگ ما تعبیر دیگه ای از این واژه شده.
      بگذریم ...
      وقتی کسی به چیزی علاقه شدید داشته باشه ، هر چقدرهم که براش وقت و انرژی بزاره ، به نظرخودش کم گذاشته . یه روز از انیشتین میخوان قانون نسبیت رو به زبان ساده بیان کنه ، ایشون گفت تصور کن یک دقیقه مجبوری دستت را به یک بخاری بچسبانی ، چون از شدت گرما و حرارت بیزاری این یک دقیقه برای تو به اندازه ساعتهاطول میکشه . بر عکس تصور کن پسرهستی و دختری زیبا !! برای ساعتها کنار تو بنشیند و به هم صحبتی با هم بپردازید ، اگر ساعتها کنارش باشی و بخواهی درانتها از او جدا شوی ، گویی اینهمه ساعت تنها چند لحظه طول کشیده (بعلت علاقه و اشتیاق به کار مورد نظر) .))
      درس خوندن هم مثل توضیح انیشتینه
      اگه عاشق درست و هدفت باشی ، گذر زمان رو حس نمیکنی و بی وقفه به کارت ادامه میدی
      اما اگه یکساعت میخوای درس بخونی و در حین این تایم دائم بفکر اینی که درس کی تموم میشه و ... مطمئن باش که فقط وقتت رو تلف کردی

    9. Top | #9
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fatima_nm نمایش پست ها
      خرخونی

      یادم نیست که اولین باری که این کلمه «خرخون» را شنیدم کی بود. اما می دانم که خیلی ها مرا به این لقب مفتخر کرده اند. خب من هم مثل هر کس دیگر از این لقب خوش ام نمی آمد و یادم می آید وقتی این کلمه را هم کلاسی هایم در مورد من بکار می بردند، برای این که به آنها نشان دهم که «خرخون» نیستم سعی می کردم دیگر پیش آنها درسهایم را دوره نکنم و اصلا روی کتاب و دفترم نگاه نکنم. البته گاهی هم «ننه من غریبا» در می آوردم و می گفتم که تمام دیشب سردرد گرفته بودم، یا مهمان آمده بود خونه امان، یا بابام برای یک کاری فرستاده بودم، و از این دست حرفها … که نتیجه بگیرم که نشد که درس بخوانم بلکه دست از سر ما بردارند. البته بچه ها هم این حرفهای من را خیلی جدی نمی گرفتند ولی به هر حال این هم یک نوع دفاع در مقابل اتهام «خرخونی» بود که چپ و راست زده می شد.
      یه روز وقتی یکی از همکلاسی ها من را «خرخون» خطاب کرد، عکس العمل نشان دادم و کار به مجادله کشید. شب آن روز که می خواستم بخوابم همه اش این کلمه لعنتی «خرخون» و آن جر و بحث در مدرسه دور کله ام چرخ می زد که آخه این «خرخون» یعنی چه: یعنی من خر هستم و درس می خوانم. خب خیلی از بچه های کلاس که از من خرتر اند؛ حتما منظور این نیست؛ اگر معناش این باشد که ناراحت کننده نیست چو بچه ها که می دونند که من خر نیستم. یا منظور آنها این است که من هر چه می خونم باز عین خر هیچی نمی فهمم. این هم که درست نیست چون من اگر درس می خونم که می فهمم و توی کلاس ریاضی تمام مسئله های مشکل را من حل می کنم و بچه ها سر دفتر من با هم دعوا می کنند و تازه توی امتحان هم همیشه بهترین نمرات را می گیرم. شاید منظور آنها این باشد که من مثل خر درس می خوانم. عین خر درس می خوانم یعنی چه؟ یعنی همانطور که خر سرش را پایین می اندازد و بار را به مقصد می رساند، من هم سرم را روی کتابم می اندازم و … هی این حرفها را به خودم می زدم و به خودم دلداری می دادم که «خرخون» خیلی حرف بدی هم نیست. حتما «خرخونی» یعنی خیلی درس خونی، یعنی آنقدر درس بخوانی که انگار خر می خواهد دانشمند بشود. خب اگر آدم اینطوری دانشمند بشود که بد نیست حتی اگر مثل خر هم درس بخواند. ولی مگر خر درس می خوند؟… این حرفها صد بار توی مغزم دور خورد تا بلاخره آن شب خوابم برد.
      اخیرا کسی به شوخی یا جدی چیزی به ام گفت که دوباره من را به یاد «خرخونی» آن زمان انداخت و دست مایه ای برای این دلنوشته شد. او به من گفت: «تو یه فرد خیلی معمولی هستی که فقط زیاد می خونی و زیاد کار می کنی و بلاخره یه خرخون واقعی هستی!» دیگه آن حساسیتهای دوره نوجوانی گذشته بود که از این کلمه ناراحت شوم و شب نخوابم و برای این که نشان بدهم که خرخون نیستم جواب برخی از سوالات سرکلاس یا امتحانی را ندهم و تجاهل کنم بلکه از شر همکلاسی های ناجنس رهایی پیدا کنم. در دهه پنجاه عمرم دیگر «خرخون» مفهوم بدی را برایم تداعی نمی کرد. آره من «خرخون» ام ولی تو چی هستی؟
      پس از مطالعه زیاد در احوال دانشمندان، بزرگان و افراد موفق در گذشته و حال دریافتم که توفیق همواره در گرو تلاش و کوشش و محرومیت بوده است؛ کوشش و تلاش در حد غیر متعارف و در کنار آن محرومیت غیر متعارف از لذایذ زندگی و نعم دنیوی که برای بسیاری از مردم نشان از وجود رگه هایی از «خریت» دارد. وقتی شما احوال آن دانشمند کاشف[۱] هلیکوباکتری را مطالعه می کنید که برای اثبات نظریه خود مبنی بر این که زحم اثنی عشری ناشی از وجود این باکتری است، خود را آلوده می کند؛ یا آن مهندس چینی[۲] که برای حفر اولین چاه نفتی چین حاضر می شود از بیمارستان فرار کرده و به محل کارش در بدترین آب و هوا برگردد و برای جلوگیری از انفجار چاه و نبود امکانات با دست و پا سیمان درست کند و مجددا مجروح گردد بنحوی که مشرف به مرگ شود؛ یا کسی که هفته ها خود را در خانه زندانی کرده و در خانه یا آزمایشگاه مطالعه می کند و کتاب و مقاله می نویسد؛ و صدها نمونه دیگر همه حاکی از این واقعیت است که توفیق در گرو چیزی است که مردم عادی آن را غیر عادی می پندارند و آن را به «خریت» نسبت می دهند.
      امروزه برخی از افراد به خصوص از نسل جوان هیچ تمایلی به زحمت و تلاش ندارند ولی در عین حال امید موفقیت دارند. برخی نیز تلاش و کوشش را اساسا بیهوده می دانند و راه کسالت و بی حالی را پیش گرفته اند به نحوی که بی رمقی و بی انگیزگی تمام وجودشان را گرفته است و چون یخ فسرده در آب هستند و هیچ انرژی از خود بروز نمی دهند. این که نشد است. چطور می شود که بدون زحمت به توفیقی دست یافت!؟
      یکی از مهندسان موفق صنعت نفت که چندین سال پیش بازنشسته شد روزی به من گفت که من از بچگی کار کردم و شب و روز درس خواندم و زحمت کشیدم و نهایتا برای تحصیلات عالی به امریکا رفتم. پس از اخذ فوق لیسانس چندین سال در بدترین شرایط در فیلدهای نفتی امریکا کار کردم. از موقعی که به ایران برگشته ام نیز شب و روز توی پروژها در مناطق نفت خیز و در دمای بالاتر از پنجاه کار کردم. حالا که بعضا به شهرستان محل تولدم می روم تا اقوام و نزدیکان را ببینم و بعضی از آدمها آنجا می بینند که از جهت مالی دستم به دهانم رسیده و بلاخره یه ماشین خوب، یک خونه خوب و .. دارم، پشت سرم صفحه می گذارند که فلانی چار روز رفته توی نفت و هپل هپو کرده و برای خودش دستگاهی به هم زده است. او ادامه داد که به خدا قسم آنها که پشت سرم حرف می زنند یک دهم بلکه یک صدم رنج ها و زحمات من در زندگی را نکشیده اند ولی حالا حسرت زندگیم را می خورند و پشت سرم این خزعبلات را می بافند؛ آنها حتی یک روز در تمام عمرشان به اندازه من کار نکرده اند و حالا که موفقیت من را می بینند چنین و چنان می گویند.
      بله به قول مولوی «ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن *** جهد مبارک بود از چه تو پژمرده‌ای». باید تلاش کرد و اگر خواستید از معمول مردم بالاتر شوید باید خیلی از چیزها را بر خود حرام کنید. هر شب مهمانی! هر روز تا لنگ ظهر خواب! هر روز ساعتها روبروی تلویزیون چمباتمه زدن! ساعتها وب گردی توی اینترنت! ساعتها کپ زدن و اختلاط کردن! و…. آخرش نه هنری و نه پیشرفتی و نه توفیقی و نه آینده ای. زمانی که باید کاشت و هنری کسب کرد به بازی گوشی و ناپخته گی تباهش می کنیم و بعد یک عمر رنجش را می کشیم و حسرت اش را می خوریم و برای الیتام درد خویش دیگران را متهم می سازیم و حسادت می ورزیم و آخرش با نکبت این دنیا را وداع می کنیم! خیلی ها می گویند تلاش و کوشش برای چی؟ مگر همه که این روزها به مال و منال بادآورده رسیده اند از گذر تلاش و کوشش بوده است؟ نمی توان این حرفها را نفی کرد ولی در عین حال نمی توان بر راه صحیح و عمل صالح تکیه نکرد و افراد را به موهومات و راههای ناصواب رهنمون ساخت. حتی این پولداران نوظهور نیز در نتیجه تلاش و سعی دیگران به چنین نوایی رسیده اند و به طرق ناصحیح و از روشهای نامشروع و یا سیاستهای غلط توانسته اند سعی و کوشش دیگران را به ناحق برای خود تصاحب کنند. آنها نه رهبر ما هستند و نه مقتدای ما و نه ما تمایل داریم که راه آنها را برویم. به قول مولوی: «اما تو مگو که جهد و کوشش *** سودم نکند که بودنی بود».
      من «خرخون» هستم چرا که وقتی کسی برای تحصیل به استرالیا رفته باشد و پنج سال درآن کشور باشد و حتی یکی از شهرهای آن کشور را نبیند؛ یا روی صندلیش بنشیند و مطالعه کند بدون این که متوجه شود که شش ساعت تکان نخورده است؛ یا آنقدر غرق درس و مطالعه باشد که نفهمد که صبح شده است؛ یا هزاران ساعت از اوقات فراغت خود را بجای گذراندن با خانواده و میهمانی رفتن و لذت بردن صرف نوشتن کتاب و مقاله کند و شب از درد گردن خوابش نبرد، و … خب با تمام استانداردهای جهانی هم در نظر بگیرید «خرخون» است. مگر دیگران که به توفیقاتی نایل شدند کمتر زحمت کشیدند، رنج بردند و تلاش کردند؟
      بعد از این سالها حداقل این را می فهمم که «خرخون» از «خرنخون» صد پله بهتر است چون به قول مولوی «کوشش بیهوده به از خفتگی» و بنابراین عاشق «خرخون» ها هستم. چه منظور از «خرخون» همان «پرخون» باشد یا هر چیزی دیگر. من به آن کاری ندارم.
      البته باید مراقب کسانی بود که ما را به «خرخونی» متهم می کنند. آنها خود دچار کسالت و پژمردگی و افسردگی هستند و تیرهای زهر آگینی در آستین دارند و به محض این که شما با آنها حشر و نشر کنید، تیرهای یأس و پژمردگی و کسالت و بی انگیزگی را به سمت شما شلیک می کنند و شما را نیز مثل خودشان مجروح خواهند ساخت. هیچ چیزی مثل کسالت و بی انگیزگی و فشل بودن مسری نیست. چرا که به قول مولوی: «از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده *** چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی».
      حالا راوی کی بود؟؟


    10. Top | #10
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fatima_nm نمایش پست ها
      لطفا بگید!شاید بگی چون انگیزه نداری و هدفت واست مهم نیست!اما هدفم واسم مهمه!نمیدونم چرا نمیخونم
      سلام
      دو دلیل داره
      یا
      1- هدفت واحد نیست ، یعنی فقط و فقط به یک رشته ی خاص فکر نمیکنی و گاهی به سمت دومی هم فکر میکنی
      یا
      2- هدف نیست ، آرزو هست ، میگی اگر مثلا مهندس کامپیوتر بشم ، اگر دکتر بشم ، اگر فلان چیز بشم خیلی خوبه ، ولی خب ، اگر نشدم هم نشدم دیگه
      برای خر خوان شدن هم هیچ راه و فرمولی وجود نداره مگر تکرار و تکرار و تکرار و تمرین و تمرین و تمرین ، همین
      " God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
      |
      خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      ی دکتری!
      نقل قول نوشته اصلی توسط سامی 80 نمایش پست ها
      حالا راوی کی بود؟؟

    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      هدفه مشخصه!میگم یا اون یا هیچی!براش 2سال صبر کردم!تلاش کردم..... اما احمقم!دلسرد شدم شاید سختی مسیر دلسردم کرده!نمیدونم!نابرده رنج گنج میسر نمیشود!باید رنج کشید ب هدفم برسم اما من همینجوری تو خونم!ن تفریحی میکنم ن درس!
      تکرار و تمرین..... حتما من فعلا 5-6ساعتم میانگین ببینم با تکرار بیشتر میشه یا ن
      نقل قول نوشته اصلی توسط AceTaminoPhen نمایش پست ها
      سلام
      دو دلیل داره
      یا
      1- هدفت واحد نیست ، یعنی فقط و فقط به یک رشته ی خاص فکر نمیکنی و گاهی به سمت دومی هم فکر میکنی
      یا
      2- هدف نیست ، آرزو هست ، میگی اگر مثلا مهندس کامپیوتر بشم ، اگر دکتر بشم ، اگر فلان چیز بشم خیلی خوبه ، ولی خب ، اگر نشدم هم نشدم دیگه
      برای خر خوان شدن هم هیچ راه و فرمولی وجود نداره مگر تکرار و تکرار و تکرار و تمرین و تمرین و تمرین ، همین

    13. Top | #13
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fatima_nm نمایش پست ها
      هدفه مشخصه!میگم یا اون یا هیچی!براش 2سال صبر کردم!تلاش کردم..... اما احمقم!دلسرد شدم شاید سختی مسیر دلسردم کرده!نمیدونم!نابرده رنج گنج میسر نمیشود!باید رنج کشید ب هدفم برسم اما من همینجوری تو خونم!ن تفریحی میکنم ن درس!
      تکرار و تمرین..... حتما من فعلا 5-6ساعتم میانگین ببینم با تکرار بیشتر میشه یا ن
      خب هدف ها با هم فرق دارن ، هدف کنکوری ، رقابتی هست ، یعنی یک جاده ی پر پیچ و خم داره که فقط تو تنها نیستی که داخل جاده ای ،حالا پایان این جاده فقط مثلا 4 نفر برنده هستن ، اگر سریع عمل نکنی و بشی نفر پنجم ، مجبوری از اول مسابقه بدی.
      تکرار و تمرین مساوی با افزایش ساعتمطالعه نیست ، شش ساعت کتاب باز بودن مساوی با شش ساعت درس خوندن نیست ، سعی کن مطالب رو بفهمی و کاری به زمان نداشته باش ، فهمیدن هست که باعث میشه یادت بمونه وگرنه من شخصا حافظه بلند مدت درسی خوبی ندارم ، یعنی ممکنه 3 ماه قبل از کنکور به صورت جدی و پیوسته درس بخونم و رتبه سه رقمی بشم اما از 10 ماه قبل از کنکور شروع کنم به خوندن با زور چهار رقمی بشم ، پس شما اول خودت رو بشناس ، بعد برنامه بریز ، بعد بخوان و بعد تکرر تکرار تکرار تکرار تکرار تکرار و تمرین موفق باشی
      " God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
      |
      خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|

    14. Top | #14
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      شما به روزي كه قراره كارنامه هاي كنكور بياد يا اون روزي ك ميخواي انتخاب رشته كني يا اون روزي ك ميخوان نتايج نهايي بگن فكر كن، همه چي اعم از انگيزه و.. در شما فوران ميكنه اون وخ مثه بولدزر درس ميخوني..!!
      : ))

    15. Top | #15
      کاربر حرفه ای

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خرخونی فایده نداره
      بعد چند وقت به خودت میایی میبینی داری عین خر میخونی بعد در حد خر میفهمی

      درس رو باید بفهمی نه خر خونی کنی

      تنک یو

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن