هر چی تصور بامزه و خنده دار دارید اینجا تعریف کنید
اسپم ممنوع
دوران کودکی دائم فکر میکردم آدما چطوری میرن تو TV
از قضا یه بار مامان بابام رفته بودن بیرون
منم از فرصت سوء استفاده کردم رفتم چکش و پیچ گوشتی آوردم
خواستم TV رو باز کنم و برم توش که .....
متاسفانه سر رسیدن و یه ریکاوری اساسی شدم
ویرایش توسط Levi_Ackerman : 24 آبان 1397 در ساعت 00:40
اعتراف میکنم بچه که بودم هر وقت میخواستم مسواک بزنم از مسواک برادرم استفاده میکردم تا همیشه مسواک مال خودم نو و تمیز باقی بمونه !
تصور میکردم ی نفر تو یخچال نشسته و وقتی درشو باز میکنیم لامپشو روشن میکنه و غیب میشه..
ظهرا ک مامانم میخوابید میرفتم دریخچالو یواش یواش باز میکردم توشو میدیم بعد یهوو محکم بازش میکردم تا مچ طرف تو یخچالو بگیرم
تا مدت ها کارم این بود
فاطمه زِ چه منو تگ نمودی اینجا ؟
یه ذره ابرویی هم که داریم میخوای بر باد بره ؟
چـیـزِ قـآبـلِ گـفـتـنـی نـیـسـتـ...
همیشه فک میکردم مامان باباها دعا میکنن که خدا بهشون بچه بده...خدا هم دعاشونو قبول میکنه
بعد صب پا میشن میبینن خدا بهشون نی نی داده
تصوراتم مثه فیلمای ایرانی طوری بود
دگ بزرگ شدم همه تصوراتم بهم ریخت :/
زمان هیچ گاه دردی را درمان نکرده ...
این ما هستیم که به مرور به درد ها عادت می کنیم !
منو بگو ، فکر میکردم همه آدما چه زن چه مرد یه نقطه تو دلشون دارن ، هر چقدر خودشون بزرگتر بشن ، اون نقطه هم بزرگ میشه و وقتی موعدش رسید اون نقطه تبدیل میشه به یه بچه و میاد دنیا
یه بار رفته بودیم خونه آقاجونم ، بیچاره مریض شده بود و شکمش یه عالمه باد کرده بود
منم رفتم بچه های دایی هام رو جمع کردم بهشون گفتم آقا جون میخواد براتون عمو بیاره
از اون روز به بعد مامانم تا چند وقت منو هیچ جایی نمیبرد
یک نکته جالب در مورد من اینه که در کودکی حس میکردم هیچ وقت نمی میرم
نکته بهجت اثرش هم این بود که مثلا وقتی سرخاک کسی میرفتیم به حال اون شخص افسوس میخوردم و براش ناراحت بودم به سبب اینکه حس میکردم من هیچ وقت نمی میرم در صورتی که اون بیچاره مرده و خاکش کردن
پ.ن 1 : حالا این وسط بگذریم از شرح و بسط باقی تصوراتم
پ.ن 2 : کودکی کجایی که یادت بخیر، دقیقا کجایی!؟
وقتی تازه به سن تکلیف رسیده بودم فکر میکردم مجری اخبار داره منو میبینه
میرفتم با حجاب کامل میشستم جلو TV
بر عکس ما دهه ۹۰ ایای گوگولی
از همون بچگی همه چیز میدونن و یه پا استادن برا خوشون
Fear Lies Beneath Your Facade
In Panic Scream For Your God
In The Moment of Visceral Haze
The Last Thing You See Are My Crazed , Eyes
^_^
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)