بیاید حرف نزنیم در مورد تصورات خنده دار...
نگم براتون پاستوریزه اینقد آخه
بیاید حرف نزنیم در مورد تصورات خنده دار...
نگم براتون پاستوریزه اینقد آخه
ممنون از تگتون
والا از بچگیم چیز زیادی یادم نیس
ولی یه چیزی که یادمه اینه
بچه بودم فکر میکردم دوران قدیم که عکسا سیاه سفید بود همه جیز تو واقعیت هم سیاه سفید بوده و اون زمانا رنگی وجود نداشته بعدها رنگ ها اختراع شدن
این باور رو تا 13 سالگی داشتم و خیلیم بهش مطمین بودم
تا وقتی که به بابام گفتم یه نگاه نا امیدی بهم انداخت گفت خیلی ساده ای تو
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدا
ی خاطره مضحک از دوران کودکیم به یاد دارم
دیدید بچه کوچیک هرجا میره الکی دورشو میگیرن و میگن خیلی خوشگلی و نازی و فلان......
منم دو دفعه بهم گفتن وای چه دختر نازی وای چه دختر خوشگلی
ی بار رفتیم ی جایی دیدم هیچ کس نگفت چه دختری چه ناز چه فلان...
پا شدم گفتم چرا به من نمی گید خوشگلی؟؟؟؟
هر جا رفتم بهم میگن که
تو به هیچکس غیر از خودت نیاز نداری
بچه که بودم تصور میکردم کعبه یه جایی که خدا نشسته داخلش و تا به اونجا نری جوابت رو نمیده !
حالا قسمت جالبش اینجاست که با این تصور باز از همون خدا میخواستم که منو ببره پیش خودش !
بچه که بودم چند معمای بزگ داشتم 1چطوری ادما ماده جنسی شون رو به اشتراک می گزارند / اما تو دومی وسومیش هنوز موندم 2/خدا اینده مون رو نوشته یا خودمون می سازیمش میگن خا تقدیرمون رو تو یک شب برای کل سال می نویسه اونم فقط براساس دعا //3/سال سوم دبستان یک کتاب از حضرت مهدی خوندم موندم چطوره خارجیا راحتن اون وقت ماها صد تا ممنوعیت داریم واخرش هم میان اکثرنمون رو می کشن هرچی بدبختیه مال ما خوشحالی وحال و... مال اونا این دوتا از بچگیم کلاف تو در تو شدن برام وشرح وبست پیدا کردن
آن طرف دنیا . . .،
مردم عَرَق مےخورند و در رفاهند . . .
اینجا . . .،
مردم عَرَق مےریزند و در عذابَند . . .
نمیدانم . . .،
تفاوت در نوع عَرَق است
یا
در ریختن و خوردن آن . . !!
برای انکساگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
من برای این هدف می خواهم پزشک شوم
یکی از تصوراتم این بود
هر وقت زنگ جغرافیا بود در مورد استان حرف میزدن و بحث میکردن
من همش توی فکرم این بود که شهر ما همون استان میشه
تا دوره ی راهنمایی همین فکرو میکردم
و اینکه یه روز یکی از دوستام بهم گفت دیووووونه چرا اشتباه میگی
منم خیلی ساده بودم دیگه نمیدونم تابحال هم درموردش با هیچکی حرفی نزده بودم
نمیدونستم دیگه
خلاصه اینکه خیلی خنده دار بود از نظرم
اینم بگم کلا جغرافیام خوب نیست
این خاطره ی من نیست از پسر عمه ی 3 سالمه
نارنج رو بهش کلک زدم پرتقاله| ی ذره به خوردش دادم قیافش ی جوری شد همه خندیدیم| بهش گفتم الان فشارت میاد پایین
هی داد میزد چرا فشارمو آوردی پایین بیارش بالا
آخه واقعا سوال بزرگیه!! فکرشو بکن یکی کنارته که بهت میگن این برادر یا خواهرته، خب معلومه برات سوال میشه که این دیگه از کجا اومده؟؟ پس چرا بقیه ی بچه های توی کوچه برادر - خواهر من نیستن؟
من فکر میکردم لقمه های غذایی که مادرها میخورن توی شکمشون جمع میشه و بعد از 2-3 تبدیل به یه بچه میشه و بعد میبرنش بیمارستان و اون بچه رو به دنیا میارن، جالبه که انقدر ساده و تاحدودی خنگ(!) بودم که تا 12 سالگی همین فکر رو میکردم وقتی پسرخاله هام که چند سال از خودم بزرگترن برام توضیح دادن که جریان چیه تا چندین سال بعدش از همه چی متنفرم بودم! تمام دنیا و مخصوصا آدم هاش برام کثیف و بی ارزش بودن ... حتی الان هم یخورده از اون حس تنفر هنوز توی وجودمه ( آخه یهویی توی اون سن بهت بگن خداییش ضربه ی روحی بزرگیه! فکرشو بکن ... )
این یکی از بدترین و تلخ ترین اتفاقات و خاطره های زندگیمه fate.meh_ ممنون که با تگ کردن باعث شدی این خاطره ی بد برام زنده بشه
پ.ن: همیشه برام سوال بوده که اگه خدایی نکرده(!) یه روز خودم پدر شدم واقعا چطوری موضوع رو به این بچه بفهمونم!! مخصوصا اگه بچه دختر باشه ( طفل معصوم )
تارس: " قانون سوم نیوتون میگه: برای اینکه بخوای به چیزی برسی، باید از یه چیز دیگه دل بکنی ... "
Interstellar 2014 - Director: Christopher Nolan
ویرایش توسط HossEin_v : 26 آبان 1397 در ساعت 11:20
Fear Lies Beneath Your Facade
In Panic Scream For Your God
In The Moment of Visceral Haze
The Last Thing You See Are My Crazed , Eyes
^_^
الن بچه های کوچیکفامیلو اذیت میکنم کرم میرزیم میگم اگر شلوغ کنی دماغتو برمیدارم نمیدم اونا به خیال خودش باور نمیکنن میگن دورغ وتی خیلی شلوغ میکنن دست میزنم به دماغشون انگشت شستمو از لای انگشتام میزنم بیرون میگم دماغت دستمه اونام زار میزنن میگن دماغمو پس بده
مگه بچه رو خدا نمیده؟ نکنه قصیه دیگه ای هم هست؟
یه جور میگی طفل معصوم انگار رابطه جنسی یه چیزی بدتر از جنایت جنگیهمتاسفانه این دیدی که جامعه نسبت به قصیه به عنوان تابو داره باعث چنین حسای منفیه ای میشه وبه همین خاطر هیچکدوممون تربیت درست جنسی ندیدیم
من یادمه پنجم دبستان بودم یکی از دوستان ناباب گفت تا چندسال فکرکردم فقط واسه بچه دار شدنه بعد فهمیدم نه جزو روال کاره
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)