خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3
    1. Top | #1
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات

      ماجرای قرار دختر زیبا با معشوقش

      بلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را
      شانه می کرد.گفتم ː<مزاحم شدم.جایی می خوای بری…؟>
      گفت ː<جایی که نه اما…>حرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
      همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم,
      نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی
      فضا را پر کرد.<یادته!این عطررو خودت برای تولدم خریدی…>
      وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.
      گفتː<کجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط ساعت ۰۵ː۱۲ دقیقه قرار دارم…>
      بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت ۰۵ː۱۲ دقیقه بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
      با چه کسی قرار دارد… .
      امام علی(ع)ːبهترین لباس,لباسی است که تورا از خدا به خود مشغول نسازد.


    2. Top | #2
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      دخترک فقط هنگام نماز چادر بر سر می کرد.....
      انگار فقط خدا به او نامحرم بود!!!!!!


    3. Top | #3
      کاربر انجمن

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      قشنگ بود

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن