خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 33
    1. Top | #1
      کاربر اخراجی

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات

      یک روز عادی اینترن پزشکی

      دیرینگ دیرینگ دیرینگ دیرینگ دیرینگ...

      ساعت ۵:۳۵ صبح است... آلارم گوشی‌ام چون تازیانه‌ای بر پیکر بی‌جان من می کوبد... آخرین روزی را که خواب راحتی داشته‌ام به خاطر نمی‌آورم... درست وسط خواب شیرین کودکی‌ام بودم... لای درخت‌ها و بوی یاس و صدای آواز بلبل و صدای آرام و لذت بخش مادرم که می‌گفت مواظب باش فرزاد زمین نخوری...

      تا بیام جواب مادرم رو توی خواب بدم صدای آلارم گوشیم بار دیگر به من یادآوری کرد که دیرت شده است... سریع از خواب میپرم گوشه‌ی خانه کوچکم چای‌ساز رو سریع روشن می‌کنم و به سمت دستشویی میدوم و مسواکی می‌زنم و شلوار و پیرهنم را می پوشم... روپوش و اسکرابم رو داخل کوله پشتی میچپانم کتابم رو با عجله از روی میز برمیدارم.

      در این حین چایی میریزم و نبات را داخلش حل می‌کنم تا آخرین قطرات شیرینی خانه را بچشم... دوان دوان پله هارا دو تا یکی میکنم... هنوز هوا تاریک است... از طبقه سوم با سرعت می‌دوم تا به سر خیابان برسم، تا بتوانم با سرویس ساعت ۶ به سمت بیمارستان حرکت کنم... خواب از چشمانم پریده است...

      ساعت ۶:۴۵ به میدان انقلاب میرسم... دوان دوان از پله‌های مترو به پایین میدوم... سوار مترو می‌شوم در حالیکه مردم از سر و کول هم بالا می‌روند و از شدت فشار در معرض له شدن هستم... ساعت ۷:۱۵ در ایستگاه دروازه دولت پیاده می‌شوم... دوان دوان به سمت بیمارستان امیراعلم میروم... خودم را با تمام سرعت به پاویون بیمارستان میرسانم... لباس‌هایم رو سریعا عوض می‌کنم، اسکرابم را می‌پوشم عرقی که از شدت دویدن کرده‌ام را پاک می‌کنم و به سمت اورژانس می‌‌دوم...

      ساعت ۷:۳۰ نوبت من است تا کشیک را از نفر بعدی تحویل بگیرم... مریض‌ها پشت سر هم می‌آیند... یکی از درد گوش خود می‌نالد... یکی از کجی دماغش... یکی تیغ ماهی به گلویش پریده... یکی دماغش شکسته و آن یکی جسم خارجی وارد گوش و دماغش شده است... دوان‌دوان که مریض‌ها را می بینم و رفع و رجوع میکنم و هزار جور تشکر می‌شنوم ناگهان چندین مریض بد حال می‌آید... صدایم می‌زنند دکتر پورقاضی... دکتر پورقاضی...

      دوان دوان خودم را می‌رسانم. مریض به شدت خونریزی از بینی دارد و دیگری درحالیکه گوش‌اش را به دست گرفته است می گوید آقای دکتر به دادم برسین تصادف کردم گوشم برید... درحالیکه تمام بدنش آسیب دیده است به شدت التماس می کند نجاتش بدهم... به سرعت به سمت اتاق تریتمنت اورژانس امیراعلم می‌دوم... محلول لیدوکایین را می‌گیرم.۵ ویال اپی نفرین را داخل محلول تزریق می‌کنم و سریعا تامپون را آماده می‌کنم. مریض درحالیکه خوابیده است به سمتش می‌روم... یخ را روی پیشانی‌اش می‌گذارم... گلویش را شست‌وشو می‌دهم با هدلایت درون دماغش رو نگاه میکنم و با اسپکولوم دماغش را باز می‌کنم به شدت خون به بیرون می جهد... رنگ و روی بیمار پریده است... تامپون رو به زور وارد بینی‌اش می‌کنم... مریض از درد فریاد می کشد ولی دیری نمی‌کشد که خونریزی بند می‌آید... پیرزن می گوید: پسرم خدا عمرت بده الهی خیر ببینی...

      بی آنکه بتوانم به صورت بیمار نگاه کنم اشک در چشمانم حلقه می‌زند... انگار باری از روی دوشم برداشته شده است... باری به سنگینی تلاش سالیان سال از زندگی و جوانی ام... مریض دیگری که با در دست داشتن گوشش آمده است را سریعا به اتاق عمل سرپایی بیمارستان منتقل می‌کنم... ویال لیدوکایین را به پشت و جلوی گوشش تزریق می‌کنم تا عصب فاسیال رو بلاک کنم تا مریض کمتر درد بکشد... دستکش را می پوشم و آماده‌ی دوختن گوشش می‌شوم... بیمار داد می کشد تورو خدا یواش تر دکتر تورو خدا... دلم به رحم می‌آید اما مجبورم هرچه سریعتر بی توجه به احساسات بیمار کارم را انجام دهم تا بیمار گوشش نکروز نشود و گوشش را از دست ندهد...

      حین بخیه زدن بیمار تمام آبا و اجداد مرا مورد عنایت قرار می دهد... مرا به فحش می‌بندد... دکتر بس کن دیگه خیلی درد داره... سریع باش دیگه... درحالیکه آخرین بخیه را می‌زنم عرق روی پیشانی ام را پاک می‌کنم... شان را از روی گوش بیمار کنار می‌زنم از گوشش عکس می‌گیرم و عکس را به بیمار نشان می دهم... خون روی گوشش را با گاز استریل پاک می‌کنم بیمار ناخوداگاه می گوید دکتر شرمنده ام... دمت گرم... نمیدونم چطوری جبران کنم! یه عمر دعات میکنم... بهش میگم عیب نداره من ازت ناراحت نیستم میدونم که داشتی درد زیادی رو تحمل میکردی... پدر بیمار از من تشکر می‌کند. پیشانی ام را می‌بوسد و می گوید دنیا و آخرتت آباد باشه پسرم... ممنون که حال پسرم رو خوب کردی...

      به بیرون می‌آیم نگاهی به ساعتم می‌اندازم... ۷ شب... نه صبحانه‌ای خورده‌ام نه نهاری... برایم شام می آورند... به خدمه می گویم شامم را در آبدارخانه اورژانس بگذارد تا بروم و بعدا بخورم... بار دیگر مریض بد حال با تنگی نفس... مریض با پارگی صورت و...

      ساعتم را نگاه می اندازم ۲:۴۵ صبح... هنوز هم نه غذایی خورده‌ام نه گذر زمان را حس کرده ام... روی صندلی می‌نشینم و با ولع غذای سرد و مسخره بیمارستان را می خورم اما از روزی که بر من گذشت به خودم افتخار می‌کنم.... می دانم هنوز دوازده ساعت دیگر باید در اورژانس باشم... میدانم ۳۶ ساعت نخوابیدن یعنی چی... میدانم بعد از ساعت‌ها نخوابیدن باز هم فردا ۵:۳۰ صبح بیدار شدن یعنی چی... میدانم شب نخوابیدن یعنی چی... اما به خودم افتخار می‌کنم... که هر روز با تمام وجودم در مسیر کمک به آدم‌ها قدم برمیدارم...

      واقعا ارزش تمام سختی‌هایی که کشیدم رو داشت... ارزش تمام شب نخوابیدن‌ها و درس خوندن‌ها و تسلیم نشدن‌ها رو داشت... ساعت ۴:۴۵ صبح پیرزنی با خونریزی شدید از بینی‌اش می‌آید و می گوید دکترررررر... میگم جان دلم مادرجان و لبخندی تحویلش می‌دهم... درحالیکه خون از دماغش می‌چکد می‌گوید پسرم همین که به روم میخندی نصف دردای من دوا شد و با آن حال نزارش می‌خندد... می‌گویم مادرجان سریع بخواب که خونریزیتو کنترل کنم...
      هر روزی از زندگی‌ام که می‌گذرد ایمان می آورم هرچقدرهم سختی بکشم باز هم ارزشش را داشته است... شاید روزی فکر نمی‌کردم بتونم اینقدر سختی رو در زندگی‌ام تحمل کنم... به قول معروف ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...اما... من به خودم افتخار می‌کنم پس باز هم با تمام وجود تا آخرین ذره وجودم در مسیر اهدافم می جنگم...

      بی آنکه ذره ای خسته بشم...

      دکتر فرزادپورقاضی(دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران)

      منبع:کانال تیک

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      انگار بقیه رشته ها میرن دانشگاه و سرکار واسشون باربیکیو میزارن بال شتر کباب میکنن براشون:/

    3. Top | #3
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      خیلی هیجان انگیز بود!
      اون قسمت گوش دوختن رو همه باید انجام بدیم؟
      یعنی دقیقا وظیفه کیه؟

    4. Top | #4
      کاربر حرفه ای

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط andrea1990 نمایش پست ها
      خیلی هیجان انگیز بود!
      اون قسمت گوش دوختن رو همه باید انجام بدیم؟
      یعنی دقیقا وظیفه کیه؟
      خیاط بیمارستان(اینترن بدبخت)

    5. Top | #5
      کاربر حرفه ای

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      داره از گوش هاش میزنه بیرون بعد میگه ارزشش رو داشت

      https://www.tasnimnews.com/fa/news/1...A7%D8%B2%DB%8C
      از این آقا گنده تر هم بوده که پزشکی رو ول کردن

    6. Top | #6
      کاربر انجمن

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      هرکسی به عشق روپوش سفید و پول و موقعیت و استتوسکوپ بره پزشکی قطعا میبازه
      باید عاشق کارت باشی... چقد این خاطره قشنگ بود. قرار نیست همه پزشکا درامد انچنان داشته باشن
      باید عاشق همون لبخند رضایت بیمارت باشی... واسه رسیدن به پول و موقعیت لطفا این رشته رو انتخاب نکنید...خواهش میکنم اگه میخواید در نهایت کنارش بذارید جای کسی دیگه رو اشغال نکنید

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      مثل اینکه بعد کنکور تازه سختیاش شروع میشه...

    8. Top | #8
      کاربر نیمه فعال

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      حالا همه ی اینا به کنار پزشکی اینجوریه پس پرستاری چه جوریه?????
      یه خاطره از دانشجوی پرستاری هم بذارید لطفا

    9. Top | #9
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      تا حالا يه نفر شده كه بعد از شنيدن اين خاطرات و سختي ها پزشكي قيدش رو بزنه؟؟؟
      حتي يه نفرم نيست
      ویرایش توسط sheyda3000 : 08 شهریور 1397 در ساعت 04:47

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      دکتر محمدی (رزیدنت سال ۱ داخلی): دکتر بادلی این مریض یه مشاوره قلب داره، ۴ تا دو برگی تحول سلامت باید براش بنویسی، یه سونوگرافی کالرداپلر...
      - ایییینترنهِ داخلییییی! (پرستارا وقتی سرشون شلوغه اینجوری صدامون میکنن)
      من: بله؟!
      پرستار: این مریض یه مشاوره عفونی داره، یه مشاوره قلب، بعدشم باید با یه اینترن بره واسه دیالیز
      تا میام بگم "باشه" و یه کمی هم به حال خودم که این همه کار سرم ریخته غر بزنم، گرمای یه دست آشنا رو روی شونه‌م حس میکنم. برمیگردم و پشت سرم رو نگاه میکنم: دکتر پورقاضی (همون فرزاد خودمون) هست که با لبخند یه مشاوره داخلی گرفته طرفم، یعنی پاشو برو مریض جدید ببین...
      یه لحظه از اورژانس بیرون میام تا آنتن برگرده و یه زنگ به خانومم بزنم. قرار بوده وقتی بیدار شد بهش زنگ بزنم. ۴ ساعت از آنلاین شدنش میگذره و من فرصت نداشتم از اورژانس بزنم بیرون.
      گوشی رو از جیبم بیرون میارم و...من: سلام مهرزاد. جانم؟
      مهرزاد (اینترن بخش‌های جنرال و روماتولوژی): جاوید جان من یه مشکلی برام پیش اومده. مجبور شدم از بیمارستان بزنم بیرون. یه NG توی بخش جنرال هست. می‌تونی بری بذاریش؟!
      من: قورت بده بابا جان، قورت بده، آها، آفرین...
      ولی NG درست توی معده بیمار فیکس نشده. با درماندگی نگاهی به استیشن و اتاقای بخش می‌ندازم. کسی نیست. این بار میرم دنبال یکی که کمکم کنه. دکتر کاکائی رو میبینم، فلوی پرحوصله‌ی روماتولوژی.
      یک ربع بعد با کمک دکتر کاکائی موفق میشیم به هر زحمتی هست برای مریض بدقلقمون NG رو داخل معده فیکس کنیم.
      دکتر رحمانی (اینترن قلب): دکتر بادلی اومدی؟! پاشو بریم سر CPR. رزیدنتتون دست تنهاست...
      سریع دستکش میپوشم و میرم. یه مریض جوون رو دارن CPR میکنن که همراهاش از شدت گریه نفسشون بریده. 
      - دکتر محمدی خسته شدین شما. بذارین من ماساژ رو ادامه بدم
      45 دقیقه بی وقفه ماساژ میدیم. بی فایده. دریغ از حتی یه Rate قلبی خیلی ضعیف. مريض فقط ۴۹ سالشه.
       شیون دلخراش و زارزار گریه ی دخترِ و پسر مریض مرحوم، تنها صدایی هست که سکوت سنگین اورژانس رو میشکنه.

      باکی نیست که چقدر این راه سخته، باکی نیست که گاهی آدم حتی فرصت نمیکنه به همسرش یه زنگ ۱ دقیقه‌ای بزنه، من راهی رو که به التیام دردهای انسان‌ها ختم بشه، دوست دارم. و اگر هزار بار دیگه زمان به عقب برگرده و روز انتخاب رشته کنکور باشه، هر هزار بار همین راه رو انتخاب میکنم ‌:

      من پزشکی دوست دارم

    11. Top | #11
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      اینا خوشی زده زیر دلشون. تا حالا سختی و بیکاری و بی‌پولی نکشیدن تا طعم واقعی فلاکت رو تو این کشور خراب شده بچشن.

    12. Top | #12
      کاربر فعال

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      بي صبرانه منتظرم برا منم اين سختي ها شروع شه

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط sheyda3000 نمایش پست ها
      تا حالا يه نفر شده كه بعد از شنيدن اين خاطرات و سختي ها پزكي قيدش رو بزنه؟؟؟
      حتي يه نفرم نيست
      نه يه سريا وقتي واردش ميشن بعد قيدشو ميزنن مثل سهميه اي هاى بيسواد

    14. Top | #14
      کاربر اخراجی

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      فعلا چیزی نمی تونم بگم

    15. Top | #15
      کاربر اخراجی

      bache-mosbat
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط va6hid نمایش پست ها
      انگار بقیه رشته ها میرن دانشگاه و سرکار واسشون باربیکیو میزارن بال شتر کباب میکنن براشون:/
      داداش اشتباه گرفتی کلا موضوعو:/

    صفحه 1 از 3 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن