نوشته اصلی توسط
ifmvi
سلام.همگی خسته نباشید.
من کنکوری 97 بودم و رتبم بالای صد هزار شد متاسفانه.تا سال دوم دبیرستان برای کنکور و مفهومی خوندن درسا خیلی تلاش میکردم و آزمون میدادم و همه چی عالی پیش میرفت اما از سال سوم دیگه نخوندم و رفته رفته تمرکزم از بین رفت و ساعت مطالعم کم شد و بعد ب صفر رسید.معدل کتبیم هم فوق العاده کم شد.
الان هم هروقت میخوام بخونم احساس خستگی میکنم و کاملا ناامید میشم چون فکر به گذشته و اتفاقاتش ناراحتم میکنه.
هدفم قبلا ی رتبه ی خوب بود و رشته ی خاصی مدنظرم نیست.
انتخاب رشته نکردم ولی بین کنکور زبان یا تجربی دادن برای سال دیگه مرددم،میدونم هردو رو میتونم بدم اما تمرکزم رو روی کدوم بذارم؟
همه چی بهم ریخته شده و نمیدونم کدوم کار درسته؟اینجا توی شهرمون حتی روانشناس یا روانپزشک خوبی نداریم که مراجعه کنم.
در طول روز همش بی حال و ناراحتم ،از کتابام فراری ام و وقتی دست میگیرم کلی استرس میاد سراغم.بعضیا میگن افسردگیه!میگن که حتما برای افسردگی باید قرص مصرف کرد...
یا کسایی هستن که میگن نباید با این شرایط بد روحی از خودت انتظار داشته باشی چون فشار روت بیشتر میشه و بدتر میشی.
اگه توی همچین شرایطی بودین و خوب شدین یا راهکاری سراغ دارین ممنون میشم بگین.
سردرگمی چون عاشق نیستی
عاشق سختی میکشه
عاشق هدف داره
عاشق خسته میشه و تسلیم نمیشه
خلاصه برو عاشق بشو
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وآن می که از عصیر بود بیخمار نیست...