سلام خدمت همگی
بنده یه داداش بزرگتر از خودم دارم
تقریبا با اختلاف سنی پنج سال
امید نامی هست ایشون
خاطره برمیگرده به حدودا 14 سال پیش
اون موقع من فقط5 سالم بود
نمیدونم چرا قدیما ک بود
کلا مردم زیادی پول گم میکردن
خدا وکیلی من خودم خرجیمو از گشتن زمین و پول پیدا کردن میگذروندم
امان از این تورم و کارت های بانکی ک کاسبی مارو کساد کرد
خلاصه یکی از همین روزا
ما چشممون خرد به یه دو هزار تومنی
اون موقع دو هزار تومن واس خودش پولی بودا
هول کرده بودم نمیدونستم چیکار کنم
دویدم رفتم خونه به بابام گفتم
بابا ادم پول پیدا کنه باید چیکارش کنه
گفت باید ببره بندازه صندوق صدقات اگه صاحبشو پیدا نکرد
انگار یه اب سردی ریختن رو من
کلی نقشه کشیده بودم واسه این پول
ک یهو داداشم متوجه سوال من شد و اومد تو حیاط دستمو گرفت
گفت پول پیدا کردی؟
منم ک خام و ساده گفتم اره
دستمو گرفت و کشوند برد سمت پارک
تو راه واسم تعریف میکرد :ببین داداشی ی قانونی هست به اسم دیوار نویسی
ینی هرکس ک پولی پیدا میکنه اگه ی ضربدر رو دیوار بزنه
اون پول حلال میشه
(چ عوضی بود ناموسا)
من باورم نمیشد اول
اما بعد ک رسیدیم سمت پارک
گفت بیا ی ضربدر رو دیوار بکش و بریم با پولت توپ بخریم بازی کنیم
اسم توپ ک اومد اعضا و جوارح ما سست شد خدایی
عین این یهودیا ک میرن جلو دیوار کج و معوج میشن ایستادیم جلو دیوار و ضربدر زدیم
دو تا توپ پلاستیکی خریدیم
دونه ای سیصد تومان
ک یکیشم لایی کنیم
توپ و گرفتیم و رفتیم سمت چمنای پارک
دو تا دروازه با تنه درخت درست کردیم و شروع
ضربه اولو ک زدم
زارت
توپ خرد به یه شاخه نوک تیز و ترکید
ی نگاه به امید کردم گفتم دروغ میگی ؟اره؟الان میرم به بابا میگم ضربدرت الکی بود
خلاصه گریه کنان داشتم میرفتم سمت خونه
جلومو گرفت گفتم مگه تو موقع ضربدر زدن صلوات فرستادی؟
نگاش کردم گفتم نع
محکم کوبید پس سرم
گف خاک تو سرت خب اشتباه زدی ضربدرتو
بیا بریم ضربدرو درست کن
مام ک خام و ساده رفتیم دوباره
دوباره دو تا توپ و لایی
از کل پول موند هشتصد تومن
اومدیم شروع کردیم ب بازی کردن
این دفعه زارت نشد همون اول
ی خرده بازی کردیم ک یهو مامور محترم پارک از پشت منو گرفت
تو چمنا بازی میکنید ؟(انتهاش ی سری ستاره )
داداشم هول کرده بود
منو سف گرفته بود و میگفت توپو بده تا داداشتو ول کنم
بالاخره تسلیم شد و توپو داد
اون نامردم اصلا صبر نکرد سریع چاقو کشید روش و تمام
این دفعه دیه واقعا فهمیده بودم گول خوردم
ضربدر و اینا
همش الکی بود
گریم گرفته بود
نشسته بودم تو چمنا
داداشم امید گف بابا اصن توپو ولش کن
بیا بریم اب زرشک بگیریم دو لیوان بخوریم
منم ک خام و ساده راه افتادم
پول تمام شد و ما اب زرشکو خوردیم و این دفعه من خوشحال بودم ک ضربدرا انگار جواب داده
چند ساعتی گذشت
چشمتون روز بد نبینه
ی دل دردی گرفته بودم ک صدام هفت تا کوچه اونور تر میرفت
بالاخره امید نشست بالا سرم و اعتراف کرد با گریه:داداش دیه غلط کنم بگم ضربدر بزنیم زود خوب شو
نتیجه اخلاقی داستان هم اینکه هیچوخ ضربدر نزنید
تیک بزنید عزیزان
امیدوارم تونسته باشم ی لبخند کوچیک با این خاطره رو لباتون بیارم
ای کاش همیشه بچه بودیم
و بچگی میکردیم
ای کاش میشد همه مشکلارو با ی ضربدر حل کرد...