حرفهای زیادی از سرم عبور میکند
دهانم را محکم میگیرم
و دلتنگی از میان چشمهایم بیرون میزند
بلند میشوم
چراغ را خاموش میکنم
و میگذارم این هوای بارانی تا صبح
پیراهنم را خیس کند
حرفهای زیادی از سرم عبور میکند
دهانم را محکم میگیرم
و دلتنگی از میان چشمهایم بیرون میزند
بلند میشوم
چراغ را خاموش میکنم
و میگذارم این هوای بارانی تا صبح
پیراهنم را خیس کند
وقت رفتن
چشم هایم را با خودت ببر
آن ها را پشت سرت خاک کن...
همین!
ویرایش توسط faezeh_r : 16 فروردین 1398 در ساعت 13:06
یک جایی دورتر از این آدم ها،
باید قصه ام را می نوشتم.
خواندنِ قصه ام میانِ این آدم ها،
مانندِ روشن کردنِ فانوس در زیر باران است!
همچون باران باشیم
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کنیم
تغییری باش که آرزو داری در جهان به وجود آوری...
خوشبحالت اسمان
بغضت ک میشکند همه خوشحال میشوند...
اما اینجا وقتی بغض کسی میشکند
با لحن عجیبی میپرسند ...
بازچته؟ ...
یادتون باشه حتی حدیث داریم جواب سلام واجبه
گاهی این قلب نیاز داره که بشکنه تا بتونه شکل بهتری پیدا کنه
یادتون باشه حتی حدیث داریم جواب سلام واجبه
گوشه ی قلب تمام آدم ها
یک صندلی خالیست
و باد همیشه از همان سمت آدم ها را می برد
سمتی که کسی باید باشد و نیست
نیمکت چوبی ِ من هر روز نمگین تر از دیروزشه
زمان زیادی میگذره ولی حتی کسی بهش سر نمیزنه
نیمکت چوبیِ طلسم شده ِ من
به فراموشی سپردنت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)