سلام . تصمیم دارم سری تاپیک های خاطرات من و بخش ها رو که در حال گذروندن هستم رو واستون بنویسم. شمام انگیزه بگیرین
روز گذشته (4شنبه 2 خرداد) صبح باید بخش روان حاضر میشدیم. بخشی که از همون ابتدا من استرس رفتنش رو داشتم که الان با کیا سروکار دارم و هر لحظه امکان تهدید جان در گوشم زمزمه میشد.
وارد بخش شدیم. روپوش پوشیده و از شانس بد ما این روز به بیماران شوک مغزی ECT میدن. ی جورایی مغز طرف ریستارت میشه
متخصص بیهوشی،پزشک مغزواعصاب،پرستاران و تکنسین ها اومدن و ما کارو شروع کردیم. آتروپین به بیماران اینجکت شد،بعد از اون پروپوفول+ی داروی دیگه(نمیگم اسمشو)
بیمارا به خواب رفته و هایپرونتیله کردن بیمار استارت خورد. نوبت به شوک رسید. دست و پای بیمار رو کمک کردیم گرفتیم. 1 ثانیه شوک و بدنبالش حرکات تونیک 10ثانیه و کلونیک20ثانیه. این زمان ها باید چک بشه تا به موفقیت در شوک امیدوار باشیم. در نهایت هم مجدد اکستنت سر بیمار و اکسیژن دادن تا بهوش بیاد.
خوب از شوک بگذریم...
پایان کار ما به گرفتن شرح حال ختم شد. برگه های شرح حال مخصوص روان پزشکی گرفته شد. بیماری که به من خورده بود حقیقتش بیمار نبود. یجورایی تمارض میکرد که من بیمارم. که بهش میگیم Malingering . حالا چطور فهمیدیمش بماند چون ی ترفند خیلی طلایی داره
استارت زدیم به شرح حال،طرف با ی سردرد اومده بود و 1 هفته بستری شده بود. بعداز اون منتقل میشه بخش روان! که زیر بار مشکلات روانی کلا دگرگون شده و ...
MSE بیمار رو گرفتیم. تنها چیزایی که مشکل داشت حافظه فوری (3 کلمه به بیمار میگیم و ازش میپرسیم مثلا لامپ،پنجره،مداد) و مشکل تمرکز بیمار(از 10 تا 1 دو تا دوتا بشمار) بود. هذیان و توهمم که نداشت. آها راستی فرم تفکرشم غیرانتزاعی بود. بهش گفتم مفهوم این ضرب المثل(جوجه رو اخر پاییز میشمورن) رو واسم بگو. گفت:«خوب جوجه بزرگ میشه،اخر پاییز میشماریم.»
بینش بیمار هم مشکلی نداشت!
در نهایت من به کنجکاوی عجیب این بیمار پی بردم که هر چی من مینویسم داره میخونه که چطور نوشتم!
بهم گفت کاش حداقل این همه مینویسی بشه کاری باهاش کرد. بتونه ی سند باشه واسم!
گفتم نکنه واسه اداره یا سازمانی میخوای؟ گفت آره
در پایان وقتی شرح حالو تحویل استاد گرام دادیم فهمیدیم طرف واسه اینکه بیمه اش جور بشه اومده 3 هفته بستری شده اینجا
منتظر نظراتتون هستم. موفقیت شما ارزوی منه