نوشته اصلی توسط
Zero_Horizon
برخورد آدما با این شرایط متفاوته ، مثلا=
_یکی سست میشه و میشینه یه گوشه گریه زاری و خودخوری و خودتخریبی... میزان تلاش و انگیزه و خودباوریش رو هم با خاک یکسان میکنه.
_یکی با حس تنفر و نفرت به تلاش ادامه میده و چه بسا این نفرت تبدیل به سوخت میشه و تلاشش بیشترم میشه
_یکی دیگه ، غرق در گذشته میشه و آینده رو واگذار میکنه ... انقدر توی گذشته دنبال شکست ها و حماقت های خودش میگرده تا ذهنش رو متقاعد کنه درآینده هیچ غلطی نخواهد کرد و همیشه یه شکست خورده باقی میمونه
_اون یکی ، انقدر حس حسادت خفه اش میکنه که شروع میکنه به کوچیک جلوه دادن موفقیت دیگران ... بابا فلانی کار خاصی نکرده که ، آخرش که چی؟ ، و هزران عبارات غیرقابل پخش برای بی اهمیت جلوه دادن موفقیت دیگران
_یسری ها ، اینجور مواقع گوشه گیر میشن و تمام تلاششون رو میکنن تا از دید و حرفای بقیه دور بمونه تا نکنه موفقیت بقیه توی سرشون سرکوفت بشه
و چندین مدل دیگه
یادمه قبل از اولین کنکورم (98) ، تصمیم گرفتم یه سال پشت کنکور بمونم چون توی دروس دهم یازدهم بشدت ضعف داشتم ، بخاطرهمین بخودم گفتم من 98 هیچی نمیشم پس میخونم برای 99 ، کل برنامه ریزی هام رو براساس 99 چیدم و بی خیال98 شدم... ساعت 1 نصف شب بیدار میشدم و ریاضی رو از پایه میخوندم و یادمیگرفتم نه طبق بودجه بندی آزمون قلمچیم
بخودم گفتم توی کنکور98 شرکت میکنم فقط برای اینکه جلسه کنکور رو تجربه کنم و از همون فردای کنکور98 صبح بیدارمیشم و استارت99 رو میزنم.... همینطورهم شد و من فردای کنکور98 ، صبح ساعت5 بیدارشدم و بدون اینکه منتظر نتایج 98 باشم شروع کردم به خوندن
روزا میگذشت و منم مشغول بودم ، نتایج 98 اعلام شد ، دو سه نفر از بچه هایی که حتی نصف من هم تلاش نکرده بودن نتیجه شون از من خیلی بهتر شد
توی کنکور98 بخاطر رتبه ام توی کنکور هنر به مراسم تجلیل قلمچی دعوت شدم ، داشتم برای 99 میخوندم یکی بهم زنگ زد گفت به مراسم تجلیل دعوت شدید ، ولی من بهش گفتم درس دارم و شرکت نمیکنم
این شرایط رو اغلب افراد به یه شکلی تجربه اش میکنن.....انتخاب اینکه چطور کنترلش کنی یا بهش دامن بزنی یا تبدیل به سوختش کنی با خودته
این خودت هستی که باید برای آینده و زندگیت تصمیم بگیری