هندزفرى در گوش، محمد عليزاده هم دارد كولاكى ميكند در گوشم... روى تخت دراز كشيده ام و در اتاق بسته است...ساعت 3:34 دقيقه بامداد دوشنبه ١٨ دى ماه 1396 است...انگار آنهايى كه ميگفتند پشت كنكور ماندن و فارغ التحصيلى عواقب دارد راست ميگفتند...
راستش را بخواهيد دچار سندرم پشت كنكورى شده ام..انگيزه هست ولى اراده،خير...افكار مثبت و رويا پردازى هست اما دغدغه نيست...
(محمد عليزاده دارد ميخواند: تو برى بارون نمياد ديگه...) انگار از زبان من دارد براى كنكور و اين روياها ميخواند...
آرى، من كه يكبار طعم تلخ شكست را چشيده ام ديگر چرا...چرا اين قدر سهل انگار شده ام؟ باور كنيد عاشق هدفم هستم اما..يك چيزى انگار مانع ميل به اين هدف ميشود...سندرم "از شنبه" يا "شروع طوفانى از ٤ صبح"...
اما ديگر وقت تنگ آمده..زمان زيادى را از دست داده ام و دوباره رويايم در خطر است...
نه، اين بار نميگذارم بروى...امشب را تا صبح نميخوابم و تمام برنامه هايم تا كنكور را مرور ميكنم...ديگر منتظر رند شدن ساعت يا چايي بعد از غذا نخواهم ماند..جناب رويا، جناب پزشكى دانشگاه تهران،كمى كمتر از ٦ ماه تا كنكورى كه قرار است مرا به تو برساند مانده...
والله كه من تو را به دست خواهم آورد... با قلب و روحى مثبت، براى همديگر دعا كنيم؛ باور كنيد اثر شگرفى بر عملكردمان دارد...تا كنكور، من و خدا، بقيه همه... اگه حالتون خوب شد، وقت رو تلف نكنيد و پا شيد و تلاش كنيد...
خدا با ماست...